روح!
رفتم بهش گفتم . . + اقا اصلا من سیگارت میشه دیگه ، نمیشه ؟ دیدم هاج و واج نگام میکنه +گفتم :این هم
کی گفته متنا حافظه ندارن؟
شمال ، اخر شب، هزار بار خوندن برای پادکست کردنش و فرستادنش برای تو ..
یه وقتایی ام فقط دنبال بهونه ای برای غمگین شدن .
مثل اون وقتی که یه شیک وانیلی تنهارو تو یخچال اون کافه دیدم
حس کردم اونم منتظره، ناکافیه و تنها .
مثل اون موقعی که میخواستم این خاطره رو باهاش به اشتراک بذارم
ولی حسِبیخود بودن بهم دست داد و گفتم :
"یادم رفت"
نصف "یادم رفت" های زندگیم
بخاطر حس اضافی بودنه .
حسی که فکر کنی اصلا اهمیتی داره براش ؟
برای کسی اهمیتی داره این جزئیات ؟
معلومه که نه .
آدما انقدر مشغول جهان خودشونن
که جواب سلامتم به زور میدن .
حس ناکافی بودن بخاطر کمبود
اعتماد بنفس نیست .
بخاطر آدمایی عه که باهاشون ارتباط داری.
شاید ۸۰ درصد زندگیم رو مرهَم بودم.
تسلای دل .
همون حس اطمینانِ خاطر ..
و کاش از این به بعد نه دنبال اون ۲۰ درصد ناقابل باشم و نه اون ۸۰ درصد ارزشمند اما فرتوت کننده .
خلاصه که درک نشدن، حس کهنگی رو بهت منتقل میکنه .
چیزای کهنه ام بودنشون حس نمیشه
نبودنشون ام وقتی حس بشه ،
یه جایگزین بهتر براش سراغ دارن .
اگر اینارو دیدی.
نیا پیویم بگو چرا؟ چیشده؟
اگه میخواستم با کسی صحبت کنم تو روح کوچولو میذاشتم .
پس ازش بگذر ، ترجیحا نخونش ..
نیاز دارم اینم بگم .
کلی سرمو شلوغ میکنم
از این موسسه به اون کلاس .
از اون هیئت به اون کافه ..
که فقط حس نکنم خلا رو ،
این تنهایی جدایی ناپذیر رو .
همگی همینیم
هرکاری میکنیم برای فکر نکردن
برای اینکه این حس همیشه با ماست.
اینجا زمینه ، اینجا فراق زمین عه .
اصلا باید اسمشو میذاشتن کُره ی ظلم.
روح!
نیاز دارم اینم بگم . کلی سرمو شلوغ میکنم از این موسسه به اون کلاس . از اون هیئت به اون کافه .. که فق
اینم ثمره ی یکم از مغز کار کشیدنه .
📪 پیام جدید
اوه. یاقوت عزیزم. گاهی وقتا فکر میکنم داریم از حقیقت فرار میکنیم. حقیقتی که سیلی میزنه تو گوشمون ,انکارش میکنم. حقیقتی که فریاد میزنه اما وانمود به کر بودن میکنیم. حقیقتی که همه ما احساس خلا داریم چون ذات این جهان هیچو پوچه. گاهی فکر میکنم میلیارد ها نفر اومدن که برن. برای چی؟ برای کی؟ ادمها موندنی نیستن که اگه بودن خیلی زودتر از اینها حقیقت رو در اغوش میگرفتیم.ما از حقیقت میترسیم ...
#دایگو