649.9K
یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهی
به خلوت با خیال من تکلم میکنی گاهی
هر آن لحظه که پیدا میشوی از دور مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم میکنی گاهی
چنان دریای ناآرام و توفانی، تو روحم را
اسیر موج های پر تلاطم میکنی گاهی
دلم پر میشود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم میکنی گاهی
همه شعر و غزل های پراحساس مرا با شوق
تو می خوانی و زیر لب تبسم میکنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق
یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهی
#اسماعیل_مزیدی
خوانش🎙#محسن_رشیدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشامم از عطر آغوش "تو" پر است،
آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی؟!
"تو" همزاد من هستی، من سایهای هستم
که بر اثر وجود "تو" بر زمین افتادهام،
زیر پاهایت
و اگر تو نباشی، من نیستم
"تو" را دوست، دوست،
دوست میدارم
#احمد_شاملو
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اندوه جمعه ای دیگر...
جمعهی این هفته هم با حسرت دیدار رفت
عمرمان با جمعه هایِ خسته از تکرار رفت
باز هم امروزمان پژمرده شد دیروز شد
بازهم امسال مان در حسرتش شد پار رفت
آه از روزی که با کوهی مصیبت می رسد
آه از روزی که با حالی مصیب بار رفت
کوله بار خالی اعمال مان بر روی دوش
فرصت یک عمرمان در گفتن اذکار رفت
در فراقش سوختیم و سوختیم و سوختیم
روزهای عمر ما این سان در استمرار رفت
شادمان هستند در ظلمت همه ضحاک ها
بس که در هر سو سرِ منصورها بر دار رفت
بر دل هر عاشقِ آزاده آتش می زند
آنچه بر ما در فراقِ حضرت دلدار رفت
#امام_زمان
#غروب_جمعه
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#بمناسبت_۲۸_ربیع_الثانی_
#رحلت_عالم_بزرگوار_علامه_امینی
#رحمت_الله_علیه
#صاحب_کتاب_ارزشمند_الغدیر
#اثبات_ولایت_و_حقانیت_امیرالمومنین
#علی_ابن_ابیطالب_علیه_السلام
محمد تقی آل بحر العلوم
که علامه ای بود بس پارسا
بفرمود دیدم به رویا شبی
که گویی شده روز محشر بپا
بدیدم مکانی ست بس با شکوه
که میعاد گاه دل و دلبر ست
نمودم سوالی که اینجا کجاست
بگفتند این چشمه کوثر ست
چو نزدیک گشتم بدیدم به عین
که آنجاست از نور حق منجلی
نظر کردم و از شعف چشم من
پر از نور شد از جمال علی
بدیدم که ساقی مستان عشق
سرا پا بُوَد غرق نور و سرور
بدستان پاک یداللهی اش
نموده پر از آب جام بلور
بسی جامها ی بلورین پاک
پر از آب کرده کنارش نهد
ز آب گوارای کوثر علی
به هر کس که خود میشناسد دهد
به ناگاه دیدم در آن شور حال
بپا گشت هنگامه و همهمه
بپاشید بر روی علامه ی
امینی ز کوثر، شوی فاطمه
به رويش بسی آب کوثر بریخت
در آندم که علامه نزدش رسید
بفرمود رویم سپید از تو شد
خداوند رویت نماید سپید
نمودی ز رافت دو دستان خود
سپس بار دیگر ز کوثر پر آب
و اینبار در کام علامه ریخت
از آن باده ی کوثری بوتراب
چهل سال تحقیق و کوشش نمود
چو مرغی که در دام حیدر اسیر
سرانجام آن شاهکار گران
بشد جمعِ تالیف او ، الغدیر
#جواد_کریم_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
باید برای غربت آدینه بارید
حجمغمش را، از غروب جمعه فهمید
مفهوم تلخ انتظاری این چنین را
در جای پای روزهای زندگی دید
از نای نی باید سرود عاشقی خواند
بلبل شد و از درد هجران باز نالید
چون پیچک سبز توسل قد کشید و
در انتظار دیدنش در عرش بالید
شاید خدا درد دل ما را شنید و
آدینه هامان شد مکرر عید در عید
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ماشه را بچکان...
بغضت را خالی کن...
در سینه کش دیوارتنهایی ام
گلوله بارانم کن ...
جرم من!
پرسه زدن در کوچه
پس کوچه های خیال
چشمان توست!
#سوسن_درفش
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتهفتادویکوهفتادودو
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_هفتادویکم
نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم ..
مستأصل شده بودم و فقط نماز می خواندم!
حاج آقا گفت : « چمدونت رو ببند ! » اما نمی توانستم .
حس از دست و پایم رفته بود ..
خواهر کوچک محمدحسین وسایلم را جمع کرد . .
قرار بود ماشین بیاید دنبالمان
در این فرصت ، تندتند نماز می خواندم .
داشتم فکر می کردم دیگر چه نمازی بخوانم که حاج آقا گفت : ماشین اومد ! »
به سختی لباسم را پوشیدم .
توان بغل کردن امیرحسین را نداشتم
یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین ..
انگار این اتوبان کش می آمد و تمامی نداشت!
نمیدانم صبرمن کم شده بودیا دلیل دیگری داشت
هی میپرسیدم : « چرا هرچی میریم ، تموم نمیشه ؟ »
حتی وقتی راننده نگه داشت ، عصبانی شدم که « الان چه وقت دستشویی رفتنه ؟ »
لبهایم می لرزید و نمی توانستم روی کلماتم مسلط شوم
می خواستم نذر کنم .
شاید زودتر خونریزی اش بند می آمد
مغزم کار نمی کرد .
ختم قرآن ، نماز مستحبی ، چله ، قربانی ، ذکر ، به چه کسی ؟ به کجا ؟
می خواستم داد بزنم
قبلا چند بار می خواستم نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت :
« برای چی ؟
اگه با اصل رفتنم مشکل نداری ، کار درستی نیست!
وقتی عزیزترین چیزت روبه راه خدا می فرستی که دیگه نذرنداره!
هم می خوای بدی هم می خوای ندی ؟ »
می گفتم : « درسته که چمران شهید شد و به آرزوش رسید ، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می خورد !
زیر بار نمی رفت : می گفت:« ربطی ندارد!»
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_هفتادودوم
جمله آوینی را می خواند:
((شهادت لباس تک سایزیه که بایدتن ادم به اندازه اون دربیاد .
هروقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی،دپرواز می کنی، مطمئن باش!))
نمی خواست فضای رفتن را از دست بدهد.
می گفت:((همه چی روبسپار دست خدا.
پدرمادرخیر بچه شون رو می خوان.
خدا که دیگه بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتردوست داره!))
حاج اقا وحاج خانم حالشان را نمی فهمیدند..!
باخودشان حرف می زدند ، گریه می کردند
آن قدر دستانم می لرزید که نمی توانستم امیرحسین را بغل کنم ..
مدام می گفتم:
((خدایا خودت درست کن! اگه تو بخواس بایه اشاره کارا درست می شه!))
نگران خونریزی محمد حسین بودم.
حالت تهوع عجیبی داشتم ..
هی عق می زدم می دانم از استرس بود یاچیز دیگر ..
حاج آقا دلداری ام می داد و می گفت:
((گفتن زخمش سطحیه! باهواپیما آوردنش فرودگاه .
احتمالاباهم می رسیم بیمارستان!))
باورم شده بود..
سرم را به شیشه تکیه دادم. صورتم گر گرفته بود
می خواستم شیشه را بدهم پایین ، دستانم یاری نمی کرد..
چشمانم را بستم ، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد ..
انگار درچشمم لامپی روشن کردند ..
یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمدحسین:
((از حرم تا قتلگه زینب صدامی زد حسین/
دست وپا می زدحسین/ زینب صدا می زد حسین))
بغضم ترکید ..
می گفتم:((خدایا چرا این روضه اومده توی ذهنم!))
بی هوا یاد مادرم افتادم ، یاد رفتارش در این گونه مواقع ..
یاد روضه خواندن هایش
هرموقع مسئله ای پیش می آمد ، برای خودش روضه می خواند..
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫شب پردﻩ را پَس میزند
✨و تمام ﺩاشتہ های
💫فراموﺵ شده را
✨عیاﻥ میکند
✨الهی رحم کن
💫تا با احساﺱ آرامش
✨و ، وجدانی راحت بخوابیم
🌓🌓🌓🌓
شبتونبخیر
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky