کاش
اویی که جوانیِ مرا داد به باد،
لااقل معرکهی من، سرِ پیری نشود...🍂
#طلا_کاظمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گاه میگریم ز بییاری
و گاه از روزگار
گاه میخندم به بختم،
گاه فکر خودکشی
#بداههـــیوسفـــدفتری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
مادر جان!
بگو ببینم...!
کدام دسته گلت را زودتر تقدیم وطنت کردی...!
علیرضا،یا بهزاد...؟
چه می گویم ...؟!
مگر توفیری هم
دارد...؟!
من هم یک مادرم ...و الان که بچه هایم برای تحصیل در غربت زندگی می کنند...دلتنگشان می شوم....
و طاقت دوری شان را ندارم،چه برسد به...
چگونه خبر شهادتشان را شنیدی وتاب آوردی؟
چگونه توانستی از چشمهای قشنگی که نگاهت می کنند، بگذری ؟
چطور شب های تنهایی ات را به صبح رساندی؟
چگونه سر مزارشان رفتی و درد دل کردی...؟
می دانم هزاربغض مانده در گلویت هنوز هست...
می دانم باور داری آنها زنده اند وبا آنها حرف می زنی...
می دانم همین الان که چشمهایت یک در میان اشک و خون می بارند...
فقط با خاطرات سبزشان زندگی می کنی ..
روزی که تاتی تاتی کردن وتو دلت قنچ می رفت برایشان...با خودت گفتی خدا را شکر عصای دست پیری ام می شوند...روزی که اولین کلمه را بر زبان آوردند،تمام ایام کودکی شان برایت پر از خاطره شد.
وتو دستشان را گرفتی تا زودتر پا بگیرند...
تکیه گاهشان بودی، با امید اینکه قد بکشند و روزی که دست به دیوار بلندمی شوی از جایت،
روزی که چشمهایت دیگر کم سو شده اند،
روزی که دستهای چروکیده ات دیگر همکاری نمی کنند...
و روزی که پاهایت دیگر به دنبالات نمی آیند...دستگیرت باشند.
آنها سبکبالان عاشق بودند که پر پرواز داشتند...
آنها با خدایشان معامله کردند....
مگر یادت نیست که چگونه آنها را با خدا آشنا کردی ...چطور رسم عشق بازی با خدا را قبل از بازی های کودکانه یادشان دادی؟
مگر یادت رفته است ، سرود ای ایران ای وطن من را اینقدر برایشان تکرار کردی تا از بر شدند...؟
آنها جانشان را درطبق اخلاص گذاشتند وخالصانه جان را تقدیم حضرت دوست
کردند...و
تا ابد ما را مدیون خونشان کردند...🥀🥀🥀
#دلنوشته🖋
#مینو_سلیمی🕊❤️
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
🌐 aminyavaran.com
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدیه به طفل شیر خوار امام حسین علیه سلام🌷
تشر می زد علی اصغر که می لرزد
سپاهی بی هوا هر جا چه می لرزد
زهیبت حر صفی با تیر میلرزد
نه تنها، او به هرجا شیر می لرزد
نگاهش انقلابی را به پا می کرد
به هر جا بی صدا ،هر پیر می لرزد
تشر زد شمر را کافر حیا بنما
ز کارت هر کجا شمشیر می لرزد
زدی طبل بشارت شاد می باشی
تو فهمیدی چرا تدبیر می لرزد؟
به ظاهر جشن می گیری که پیروزی
به هر جا بنگری تکفیر می لرزد
نهیبی زد عمر ،آیا نمی بینی
به هر جا طفل بی تقصیر می لرزد
تشر زد حرمله زودی رها بنما
نمی بینی مگر تکبیر می لرزد
تشر میزد بشر را پس چرا خوابی
ز آهش سینه ای دلگیر می لرزد
نگاهش لشکری را می کشد اما
ز هیبت حرمله با تیر می لرزد
#محمد_فاریابی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمان_قصهی_دلبری
#قسمتهفتادونهوهشتاد
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
#قسمت_هفتادونهم
فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد .
همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند .
یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند .
نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن .
بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت :
« من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»
محمد حسین ، نوحه ی :
« رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو»
را خیلی می خواند و دوست داشت ...
نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند!
یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که
« اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! »
خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت :
« محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!»
گفتم :
« میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟»
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد ..
آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید .
وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد ..
همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم .
خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود :
« داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!»
برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت :
« دل من بسته به روضه هات
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بيام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات »
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖قصهدلبری💖
#قسمتآخر
صدای
« این گل پرپر از کجا آمده » نزدیک تر می شد ...
سعی کردم احساساتم را کنترل کنم .
می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم ، اشک بر روضه امام حسین علیه السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین!
هرچه روضه به ذهنم می رسید ، می خواندم و گریه می کردم ..
دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم
یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من می گفت :
« شما زودتر برو بیرون! »
نگاهی به قبر انداختم ، باید میرفتم .
فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من می خواستند بروم بالا اما نمی توانستم ..
تازه داشت گرم میشد ، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون!
مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم ..
درست مثل همان بازی ها.
سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم ..
اقایی رفت پایین قبر ..
در تابوت را باز کردند . وداع برایم سخت بود ، ولی دل کندن سخت تر
چشم هایش کامل بسته نمیشد .
می بستند ، دوباره باز می شد!
وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر ، پاهایم بی حس شد
کنار قبر زانو زدم ، همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم ...
از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم ، همان که محرم ها می پوشید . چفیه مشکی هم بود . صدایم می لرزید ، به آن آقا گفتم :
« این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش! »
خدا خیرش بدهد ، در آن قیامت ، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش وچفیه را انداخت دور گردنش...
فقط مانده بود یک کار دیگر ..
به آن آقا گفتم :
« شهید می خواست براش سينه بزنم . شما میتونید ؟ »
بغضش ترکید . دست و پایش را گم کرده بود ، نمی توانست حرف بزند .
چند دفعه زد روی سینه اش ...
بهش گفتم :
« نوحه هم بخونید!»
برگشت نگاهم کرد ، صورتش خیس خیس بود ..
نمیدانم اشک بود یا آب باران . پرسید :
« چی بخونم؟! »
گفتم :
« هرچی به زبونتون اومد!»
گفت :
« خودت بگو!»
نفسم بالا نمی آمد .
انگار یکی دست انداخته بود و گلویم را فشار میداد
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم ، گفتم :
« از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین / دست و پا میزد حسین
زينب صدا میزد حسین!»
سینه میزد برای محمد حسین و شانه هایش تکان می خورد .
برگشت . با اشاره به من فهماند که: « همه را انجام دادم ! »
خیالم راحت شد که پیش پای ارباب ، تازه سینه زده بود ..
⭕️پایان⭕️
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تقدیم به سید مقاومت شهید نصرالله که به نظاره ایستاده فتح را...🌷
فریاد را چه کسی کشته
اراده را چه کسی قتل عام کرده
اصلا چند تن بمب می تواند
نصرالله را از بین ببرد!
طنین صدایش هنوز می لرزاند حیفا را
نگاهش به پناهگاه می کشاند تلاویو را
هنوز شلیک اشاره هایش
عقب می راند سربازها را در اورشلیم!
او هیچگاه نمرده است
وقتی نخی از عمامه اش
به زیتون های بیروت پیوند خورده
نخی از عبایش به رگهای بیرون زده ضاحیه
و جرعه ای از خشمش به موشکهای بالغ
که حالا فکرهای ویران کننده ای
در سر دارند!
لبیک یا حسین یعنی
میان عیش عرب ها
یک تنه زیر بمب های یک تنی
بالا نگه داری پرچم را
می دانم
همین روزها برای اقامه می آیی
در یک قبله گاه قدیمی
بدون بادیگارد!
الله اکبر...
#سیدمجید_موسوی.
#نصرالله #قدس
#زیتون #انتقام
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
حصر در اندک سرای خاکیم
کی روا باشد چنین غمناکیم
زین میان اندیشه ها دارم بسر
صد نشان دارم که من لولاکیم
#آرش_لطفیمقدم
۱۴۰۳/۸/۱۵
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky