May 11
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قصهدلبری
قسمت پانزدهم
((دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید!))
نفسم بند اومده بود، قلبم تندتند می زد وسرم داغ شده بود..
توی دلم حال عجیبی داشتم.
حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد.
انگار دست امام (ع)بود و دل من
ازنوزده سالگی اش گفت که قصد ازدواج داشته و دنبال گزینه مناسب بوده.
دقیقا جمله اش این بود;((راست کار نبودن،گیر وگور داشتن!))
گفتم:((ازکجا معلوم من به دردتون بخورم؟))
خندید و گفت:((توی این سالا شما رو خوب شناختم!))
یکی از چیزهایی که خیلی نظرش را جلب کرده بود، کتاب هایی📚 بود که دیده و شنیده بود می خوانم.
همان کتاب های پالتویی روایت فتح، خاطرات همسران شهدا.
می گفت:((خـوشم میاد شما این کتابارو نخوندین بلکه خوردین!))
فهمیدم خودش هم دستی برآتش دارد.
می گفت:((وقتی این کتابارو
می خوندم، واقعا به حال اونا غبطه
می خوردم که اگه پنج سال ده سال یا حتی یه لحظه باهم زندگی کردن، واقعا زندگی کردن!
اینا خیلی کم دیده می شه، نایابه!))
من هم وقتی آن ها را می خواندم، به همین رسیده بودم که اگر الان سختی می کشند، ولی حلاوتی را که آنها چشیده اند، خیلی ها نچشیده اند
این جمله راهم ضمیمه اش کرد که: ((اگه همین امشب جنگ بشه، منم می رم ..🚶🏻♀مثل وهب! ))
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#قصه_دلبری
قسمت_شانزدهم
می خواستم کم نیاورم، گفتم:((خب منم میام!))
منـبـر کاملی رفت مثل آخوندها، از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش ..
از خواستگاری هایش گفت واینکه کجاها رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده، حتی چیزهایی که به آن ها گفته بود
گفتم:((من نیازی نمی بینم اینا رو بشنویم!))
می گفت:((اتفاقا باید بدونین تا بتونین خوب تصمیم بگیرین!))
گفت:((ازوقتی شما به دلم نشستین، به خاطر اصرار خانواده بقیه خواستگاریا رو صوری می رفتم.
می رفتم تا بهونه ای پیدا کنم یا بهونه ای بدم دست طرف!))
می خندیدکه:((چون اکثر دخترا از ریش بلند خوششون نمیاد، این شکلی می رفتم.
اگه کسی هم پیدا می شد که خوشش میومد و می پرسید که آیا ریشاتون رو درست و مرتب می کنین، می گفتم نه من همین ریختی می چرخم!))
یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمی کنم.
مادرم در زد و چای و میوه آورد وگفت:((حرفتون که تموم شد،کارتون دارم!))
ازبس دل شوره داشتم، دست و دلم به هیچ چیز نمی رفت.
یک ریزحرف می زد لابه لایش میوه پوست می کند و می خورد..
گاهی با خنده به من تعارف می کرد:((خونه خودتونه، بفرمایین!))
زیاد سوال می پرسید.
بعضی هایش سخت بود، بعضی هم خنده دار
خاطرم هست که پرسید:((نظرشمادرباره حضرت آقا چیه؟))
گفتم:((ایشون رو قبول دارم و هرچی بگن اطاعت می کنم!)
گیرداد که((چقدر قبولشون دارید؟))
در آن لحظه مضطرب بودم وچیزی به ذهنم نمی رسید ..🚶🏻♀
#ادامهدارد..🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلتنگی ها یم را
به دامن پاییز
می ریزم
بی شک یک روز
شاعر می شوند
برگ های خزان زده اش..
#مینو_سلیمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
زلیخا را بگو نارنج هایش را نگه دارد
که دیگر نوبت عشق است و تیغ او نمیبُرد
#مهدی_جهاندار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
قلکم را شکستم
تمام خاطراتم را شمردم
اما کافی نبود ....
برای لحظه هایم
کمی هوای تازه می خواهم
کمی عشق
و همدمی که
به دنیایم زندگی ببخشد ....🌹
خدایا همانطور که شب را
مایه آرامش قرار دادی
قرار دلهاے بیقرار ماباش
وجودمان را لبریز آرامش کن
شناختمان را فزونے بخش🙏
🌓🌓🌓🌓
شبتون بدور از دلتنگی
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
سلام دوستان خوبم🌸
امروزتان زیبابیاییدازامروزبا
زندگیمون شوخی کنیم
هرچی اون اذیتمون کردمابخندیم
وبگوییم من امروزبهتر
ازهميشه زندگی ميکنم🌸🍃
امیدوارم
صبحی شادهمراه با تندرستی
و سراسر عــشق داشته باشیـد
صبحتون پر از لبخـنـد و مهربانی 🙏
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تبسّم کن که اخم اصلاً به لبهایت نمیآید
دلم چیزی به جز لبخند زیبایت نمیخواهد
#حمیدرضا_آبروان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
47.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(به یاد ایام قدیم)
نسیم و برگِهی آلو به ایوان،
صدای دلنواز پای مهمان،
به زیر ریزش فواره، ای جان
( فقط من محو آن جغرافیایم )
هوای عصر و وقتِ خاله بازی،
عروسک در بغل با نام نازی
دوباره جر زنی با صحنه سازی
( دلم لکزد برای خندههایم )
شبی با حال شاد و دلنوازی
پسرها در محل به تیله بازی
به خود گفتم فقط دل را نبازی
( عجب حال خوشی بود از صفایم )
در آن دنیای پاکی از زلالی
که دل دادم به عشق لایزالی
چه بس آن سکههای ده ریالی!
( فدای قلک بیادعایم )
به خاطر آمده گلهای قوری
کنارش نانِ خشخاشِ تنوری
نمانده جز به یاد آن سروری
( از این بابت که از عالم رهایم)
ننهقای عزیز و مهربان کو؟!
حنای رنگ سرخ گیسوان کو؟
به چارقد، سوزن قفلی نشان کو؟
( صدایم کن که دلتنگ صدایم )
خوشیهای دلانگیزی نمانده!
به جز دلتنگیام چیزی نمانده!
صفای خوب پائیزی نمانده!
( که یادش قد کشیده پا به پایم )
خداوندا نمیبینم صفایی!
نمیآید از آن دوران نوایی!
ندارد هیچ همسایه وفایی!
( بگو من یک غریب آشنایم )
#فاطمه_یارندپور
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
درکویردل هبوط کن باران!
که تشنه دیدارتوام
ترک برداشته احساس ابر
که اندوه آن باران شدوبارید
بردشت خسته فردا
#ولیالله_محمدزاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنبه
شعر آرامش است
که می آید دلم را از
دلتنگی غروب جمعه می رهاند
و مرا دوباره به وادی
خواستنت می کشاند
#امیر_عباس_خالق_وردی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky