دلشوره دارم، جمعه از دیدار بنویسم؟
یا باز هم از قصهی تکرار بنویسم؟
از جمعهای پاییزی و بغضی زمستانی
از حسرتم با دیدهای خونبار بنویسم؟
معلوم شد، این هفته هم تجدید آوردم
وقتی نشد از لذّت دیدار بنویسم
معلوم شد،دستان من این بارهم خالیست
حالا چگونه از غم دلدار بنویسم؟
دنیا فریبم داد مثل سیب،حوّا را
آدم شدم، باید از او بسیار بنویسم
جای تمام شعرها این هفته را باید
با گریه، دائم مشق استغفار بنویسم
شاید اگر اینبار با اصرار بنویسم
از مادر و از کوچه و مسمار بنویسم
قسمت شود تا صبح جمعه شعر زیبایی
با دلخوشی از لحظهی دیدار بنویسم(ان شاالله)
#مهتاب_بهشتی
#غزل_انتظار
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نزدیک قلب من
که شدی احتیاط کن
چون مثل شیشه است
و سراسر شکسته است
#حمیدرضا_آبروان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دیشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي
چشمم به ره عاطفه خشکيد ؛ کجايي؟؟
با شِکوه ي من چهره ي آدينه ترک خورد
از سوي تو اما نه تبسم ؛ نه ندايي
از بس که در انديشه ي تو شعله کشيدم
خاکستر حسرت شده ام ؛ نيست دوايي؟
آمار تپشهاي دلم را به تو گفتم
پرونده شد اندوه من از درد جدايي
سوگند به آواي صميمانه ي نامت
از عشق فقط قصد من و شعر شمايي
هر فصل دلم بي تو ببين رنگ خزان است
آغاز کن اي گل ! سفر سبز رهايي
من منتظرم ! مرحمتي لطف و نگاهي
حيف است رسد مرگ من اما ! تو نيايي ْ
#سیدابوالحسن_روحالامینی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتپنجموششم
آخرین میوه رو تو ظرف چیدم و رو به مامان گفتم:
_تموم شد!
در حالی که در قابلمه رو میذاشت روش گفت:
_دستت درد نکنه، حالا برو آماده شو، الاناست که پیداشون بشه
چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم،
مهسا آماده بود و پشت پنجره نشسته بود
نگاهش که به من افتاد لبخند مرموزی زد، منظورشو نفهمیدم بی توجه به لبخندش کمدم رو باز کردم تا لباس مناسبی پیدا کنم
باز استرس تو تمام وجودم سرازیر شد، چرا انقدر دیوونه بازی درمیارم
شاید سمیرا راست میگفت من زیادی ضعف نشون میدم،
چشمامو بستم و زیر لب یه بسم الله گفتم تا شاید قلبم آروم بشه و بتونم درست تمرکز کنم ...
روسری مو که بستم صدای زنگ بلند شد، باز این استرس،
باز دیدنش منو از همین حالا دیوونم میکرد،
از صبح که مامان گفته بود که عمو جواد اینا میان قلبم آروم و قرار نداشت ..
چــــــادرمو سر کردم،
مهسا هم چادر به سر از اتاق رفت بیرون، نگاهی به خودم تو آیینه انداختم من باید قوی باشم قوی،
نباید هیچ کس حس منو نسبت به اون بفهمه، هیچکس، هیچکس،حتی خودِ عباس!
صدای سلام و احوال پرسی شون که اومد از اتاق اومدم بیرون
عمو جواد اولین نفر بود که نگاهش بهم افتاد لبخند مهربونی بین ریش های نقره ایش نشست:
_سلام دخترم
سلامی دادم و سرم رو به زیر انداختم
ملیحه خانم نزدیک اومد و باهام روبوسی کرد،
صدای بم مردونه ای آمیخته شد با صدای محمد که در حال سلام و احوال پرسی بود،
با همون سر به زیری با حس کردن عطریاس متوجه اومدنش شدم، زیر لب ناخودآگاه زمزمه کردم "عباس"
دیگه نوبت سفره پهن کردن بود...
تا الان هی از جمع فرار می کردم تا عطر یاس بیشتر از این دیوونه ام نکنه ولی موقع شام دیگه نمیشد کاریش کرد باید با عباس دور یه سفره مینشستم و غذا میخوردم،
بعد از پهن شدن سفره و تکمیل همه چیز باز وارد آشپزخونه شدم
که یه دفعه صدای مامان از هال اومد: _دیگه چیزی نمیخواد خودتم بیا
در حالی که شیر آب باز میکردم گفتم: _چشم اومدم
چند بار صورتمو با آب شستم شایدم بهتر بود وضو می گرفتم تا آروم شم
بعد از وضو گرفتن وارد هال شدم
همه مشغول غذا خوردن بودن، زیاد نگاه نکردم که مبادا نگاهم بلغزه و به عباس بیفته،
نمیخاستم به هیچ وجه نگاهش کنم به اندازه ی کافی بی قرار بودم با نگاه کردنش حال خودمو بدتر میکردم
ملیحه خانم زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ماشالله چه خانومی شده معصومه جون
لبخندی رو لبای مامان نشست:
_کنیز شماست
با این حرف مامان تو اون هیرو ویری نزدیک بود خنده ام بگیره،
آخه یکی نیست به مامان بگه کنیز! کنیز واقعا!!!! نگاهم به مهسا افتاد که ریز ریز میخندید، وای مهسا خدا بگم چیکارت کنه!
ملیحه خانم باز نگاهشو بهم دوخت و گفت:
_ان شالله یه شوهر خوب گیرت بیاد خاله جون، راستش ما هم چند وقته دنبال یه دختر خوب برای عباس می گردیم
ضربان قلبم بالا زد
اصلا نفهمیدم لقمه ی توی دهنمو چجوری قورتش دادم سرمو یه دفعه بلند کردم که نگاهم افتاد به چشماش ..
یه لحظه مغزم ارور داد، مطمئنا چند دقیقه دیگه اونجا می موندم همه، احساسمو از تو چشمام میفهمیدن
سریع پارچ و برداشتم و گفتم:
_برم پرش کنم
دویدم سمت آشپزخونه و ولو شدم کنار یخچال، با یاداوری چند دقیقه پیش و حرفای ملیحه خانم و چشمای عباس،تمام بدنم یخ شد ...
وای وای وای، من باز اشتباه کردم، برای اولین بار به چشمام نگاه کرد و من ...
سرمو گذاشتم رو زانوهام،
وای عباس چرا نمیفهمی که من طاقت ندارم،
تو دونسته این کارو بامن میکنی یا شایدم اصلا روحت از این چیزا خبر نداره ....
#ادامه_دارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تو حال خوب منی
قشنگ ترین علاقه ی قلبی منی
آرزویی گمشده
در رویای مــنی ...
کاش تو را
به اندازه ی یک شب
تقدیر بود ...
#امید_آذر
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
صبح مثل معجزه میماند
آغاز یک زندگیست دستهایت را بگشا
خودت را به صبح پیوند بزن
امروز را زیبابنگر چون بهترینی
زندگی را ورق بزن...
هر فصلش را خوب بخوان...
با بهار بخند...
با تابستان بچرخ...
در پاییزش عاشقانه قدم بزن...
با زمستانش بنشین و چایت را
به سلامتی نفس کشیدنت بنوش...
زندگی را باید زندگی کرد
آنطور که دلت می گوید.
مبادا زندگی را
دست نخورده باقی بگذاری
صبحتون خوش عزیزانم🌹
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بخند و شاد باش... - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
5.6M
صبح 19 آبان
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
(دروغ)
دروغ، منشأ و سرچشمهی فَساد بوَد
که خوی و عادتِ افرادِ بَدنهاد بوَد
دروغ، علّت پَستی و خوی حیوانیاست
نفاق، حاصل این خلق و خوی حاد بوَد
دروغگوی ، اگرچه برادرت باشد
ولی برادریاش بدتر از شغاد بوَد
کسی که بهرهور است از دروغ، بیتردید
دروغگویی او ، رو به ازدیاد بوَد
دروغ، عقدهگشای دل حقیران است
شبی بوَد که به دنبال بامداد بوَد
دروغگوی چو بر نفع خویش میکوشد
گمان کند که سوارِ خرِ مُراد بوَد
ولی دریغ نداند که راه هموارش
چو نیست راهِ سعادت، در انسداد بوَد
اگرچه هست تنور دروغگویان داغ
دروغگوی، ولیکن در انجماد بوَد
دروغگویی امری قبیح و شیطانیاست
که موجبات پلیدی و ارتداد بوَد
کسی که در همه حالت دروغ میگوید
چگونه قابل تأیید و اعتماد بوَد ؟
به دشمنی خدا بسته همت خود را
اگر به ظاهر امر ، اهل اعتقاد بوَد
دروغ موجب خواری و ذلّت بشر است
تفاوتی نکند ، گر کم و زیاد بوَد
دروغِ مصلحتآمیز هم بدون گمان
حرامنطفهی در حال انعقاد بوَد
خوشا کسی که نگوید دروغ در همه حال
اگرچه موجب تحقیر و انتقاد بوَد
ولی به نزد خداوند و اولیا و رسول (ص)
عزیز هست و رها از غم مَعاد بوَد
بهصدق کوش و حذر از دروغ کن (ساقی)!
که در طریق خدا ، بهترین جِهاد بوَد.
#سیدمحمدرضا_شمس (ساقی)
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky