eitaa logo
کلبه ی شُعَرا
2.7هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.6هزار ویدیو
36 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
كو قطره اشكى كه به پاى تو بريزم كه بمانى؟ بى اسلحه در جنگ نبودى كه بدانى چه كشيدم! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
18.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهار افتاد زیر پای پاییز؛ این خبر سبز است! درختان یخ زدند از ترس، دستانِ تبر سبز است! بیا ای نوبهار، ای ریشه دار، ای لاله زار، ای یار که با چشمان تو، دنیای ما از هر نظر، سبز است به دست خویش این خانه، صفا را در حیاطش کاشت به لطف آفتاب و سایه، حالا تا کمر سبز است جهان را می گذارم با خودش تنها...! که این شب ها دلِ سجاده و دست قنوتم تا سحر سبز است زمین، در انتظار سیصد و چندین نفر سبز است زمان، در انتظار سیصد و چندین نفر سبز است بیا ای ریشه ی هستی، بیا ای فصلِ سرمستی که با لبخند تو دنیای ما یک باغ سرسبز است ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم جلوه اوست جهان کز همه سو می‌بینم چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل چهره اوست که با دیده او می‌بینم تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت هم در آن آینه آن آینه‌رو می‌بینم او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم وآن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم زشتی‌ای نیست به عالم که من از دیده او چون نکو می‌نگرم جمله نکو می‌بینم با که نسبت دهم این زشتی و زیبایی را که من این عشوه در آیینه او می‌بینم در نمازند درختان و گل از باد وزان خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم جوی را شده‌ای از لؤلؤ دریای فلک باز دریای فلک در دل جو می‌بینم ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
31.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می رود شب، باز هم خورشید پیدا می‌شود عاشقی سرلوحه‌ی درس الفبا می‌شود شب بساط کج دلی های خودش را می‌برد ماه، در قاب نگین خود چه زیبا می‌شود یک نفر جا مانده از نسل غیور آفتاب ضامن سرسبزی و احیای گلها می‌شود من یقین دارم که صبح واقعی دیدار اوست در کنار خنده‌ی او صبح معنا می‌شود عشق او تنها دلیل زنده بودنهای ماست دلهره در محضر ایشان، تسلا می‌شود ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.ای‌طبیب‌دل‌بیمارجهان،تعجیلی دردمندان‌‌ تورا‌ حسرت‌ درمان‌ تا‌چند.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥سرباز🔥 امیررضا گوشی رو به پدرش داد.حاج محمود عصبانی گفت: _فاطمه،کجایی؟ -سلام بابا،تو خیابان. -سلام..کی میرسی؟ -اول مریم رو میرسونم،بعد میام.حدود دو ساعت دیگه.چیشده؟! -امشب مهمان داریم،بهت گفته بودم که. -کی میخواد بیاد مگه؟..خب شما هستین دیگه! -فاطمه! حاج توسلی و خانواده ش میان، برای خاستگاری.یادت رفته؟!! تازه یادش افتاد. -بابا،خواهش میکنم... حاج محمود وسط حرفش پرید. -من حرف مو بهت گفتم.مریم رو بیار اینجا،با حاج مروت تماس میگیرم،خودم آخرشب میرسونمش.فقط زودتر بیا. بی خداحافظی تلفن قطع کرد.فاطمه دلش گرفت.مریم گفت: _همینجا نگه دار،من با تاکسی میرم. -من میرم خونه،بعد تو با ماشین برو.فردا صبح بیا دنبالم. هردو ساکت بودن.فاطمه گفت: _با پویان حرف زدم.گفت حاج عمو بهش جواب رد داده.چرا؟ -قبلا که بهت گفتم. -حاج عمو از گذشته پویان خبر داره؟ -آره.تحقیق کرد و همه چیز رو فهمید. -نظر تو چیه؟ تو هم نمیتونی گذشته رو فراموش کنی؟ مریم دلخور گفت: _میدونی چیه،تو درک نمیکنی.همیشه خاستگارهات بهترین بودن.هیچ وقت نمیتونی خودتو جای من بذاری.من از اینکه قبلا با دخترهای زیادی بوده،بدم میاد،میفهمی؟ -میفهمم. -نه..درک نمیکنی.مثلا همین حاجی توسلی.خودشون آدم خوب و دست به خیر،خانومشون مشغول خیریه.بابا میگفت بچه هاشون یکی از یکی دیگه بهتر.بعد تو میتونی منو درک کنی؟!! فاطمه نفس عمیقی کشید و چند ثانیه سکوت کرد. -افشین مشرقی یادته؟..شش ماه پیش اومده بود خاستگاریم..دورادور میدونستم خیلی تغییر کرده.تصمیم گرفتم بیشتر بشناسمش.وقتی شناختمش،تونستم گذشته رو نادیده بگیرم.فکر میکنم تو نمیتونی با گذشته پویان کنار بیای چون تغییراتشو ندیدی؛چون نمیشناسیش.پویان همون موقع هم پسر خوبی بود، الان خیلی بهتر شده. ارزش شو داره که برای شناختنش وقت بذاری. فاطمه پیاده شد، و مریم با ماشین فاطمه رفت. به زور لبخند زد و وارد خونه شد. همه آماده بودن و روی مبل نشسته بودن. -سلام..خب یادم رفته بود دیگه..ببخشید. امیررضا گفت: _باید دو هفته ظرفها رو بشوری. -چشششم خان داداش. زهره خانوم گفت: _چرا اینقدر خسته ای؟ -امروز روز پرکاری داشتم.چند ساعت هم جای یکی از همکارام موندم. -برو یه آبی به دست و صورتت بزن و سریع آماده شو.الان میرسن. -چشم مامان مهربونم. به اتاقش رفت.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky