#درحوالی_عطریاس
#قسمتسوم
اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم ..
دراز کشیدم رو تختم، دلم میخاست به چیزای خوب فکر کنم
به داشته هام
به نعمتهایی که داشتم
به روزهای خوب زندگیم
به خونواده ای که برام از جانم عزیز تر بودن،
چشمامو بستم و به رویای شیرینی فکر کردم که برای خودم می ساختم به رویای عطرِ یاس!
هنوزم اون عطر و حس میکنم
یادم نمیره بعد اون روز که دیدمش انقدر بهم ریختم که اولین کاری که کردم اصرار به مامان بود که برام یــــاس بکاره تو حیاط ..
یاس ..یاس، هیچ وقت نمیتونم یاس رو فراموش کنم
اون عطر یاسی که بعد یک سال هنوز هم با تمام ذهن من بازی می کنه ..
نمی دونم چه اتفاقی افتاد ..
فقط از کنارم رد شد ..
حتی یادم نمیاد چهره اش چطوری بود .. حتی رنگ چشماش حتی خنده هاش .. هیچی، هیچی یادم ..
تنها عطر یاسش بود که منو درگیر خودش کرد و بعدش تعریفایی که از محمد درباره ش شنیدم .. تنها سهم من از اون شد گلهای یاس تو حیاط که هر بار با تنفس رائحه شون دلم آروم میشه ..
تو رویای شیرینم غرق بودم که مهسا بدو بدو اومد تو و باجیغ نسبتا بلندی گفت:
_هوووورا بالاخره تعطیل شدیم
و با یه پرش پرید رو تختش من که از رویای خودم پریده بودم بیرون نگاهی بهش کردم و گفت:
_سلامت کو؟
خندید وبا خوش حالی باهمون مانتو و مقنعه ی مدرسه اش دراز کشید رو تخت و گفت:
_سلام علیکم حاج خانوم، روزهای خوش زندگیم آغاز شد
خندیدمو جواب سلامشو دادم، به سقف خیره شدم ..
من مهسا رو خیلی دوست داشتم ..
با این که از من چهار سال کوچیکتر بود ولی برام بهترین خواهر و دوست دنیا بود ..
دوباره چشمامو بستم تا باز به خلسه ی شیرینم فرو برم!
قدمامو تند کردم.نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟! چرا انقدر آشفته ام،
رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه
- چیشده مگه؟!
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#درحوالی_عطریاس
#قسمتچهارم
با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم:
_نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده
دستمو گرفت و گفت:
_ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای!
با کلافگی سرمو تکون دادم،نمیدونستم چی بگم حتی تواین موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون
با غم نگاهم کرد و گفت:
_آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه
نگاهش کردم…بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود
تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم:
_من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ
سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه،
مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد،
سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست،
من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش،
خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم،
بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم، کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم، نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟! شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم که جای خدا رو تو قلبم می گرفت،
کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده...
#ادامهدارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#شب_جمعه
صدها گره به دست تو وا می شود حسین
با تــربت تــو درد ، دوا می شود حسین
حاجات هــر شکســته دلی تحتِ قُبّــه ات
با لطــف و رحمت تو روا می شود حسین
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الحسین_ع
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بعد عمری حسرت و شبهای دلگیر آمدی
جان به قربانت ولی دیرآمدی دیر آمدی
مثل ایوان مدائن طاق صبر من شکست
بسکه با تردید و ترس و ناز و تاخیر آمدی
آن عقاب خسته و درمانده از صیدت منم
سوی صید چشم خود با قفل و رنجیر آمدی؟
کنج ایوان نگاهم ردّ دریا را ببین
جان من، حالا چرا با بانگ تکبیر آمدی؟
درقنوت هر نمازم از تو یادی میکنم
در عوض سوی منَت با رجم و تکفیر آمدی؟
بارها در خود شکستم منتشر شد ذرّه هام
در پی یک آینه یا چند تصویر آمدی؟
سهم قلب سنگیت را جمع کن با خود ببر
دست خالی برنگردی ای که با تیر آمدی
یادگاری های تو مانده به روی پیکرم
خوب میدانم چرا با کهنه شمشیر آمدی
آمدی با طعنه ها از زندگی سیرم کنی
جان فدایت میکنم اما بدان دیر آمدی
#مهدی_ملک
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فکر کنم خدا شب تو گوشمون میگه
خـدات کـه منم پـس غمت نباشـه
راحـت بخـواب
به امید فردایی زیبـا🌹
🌓🌓🌓🌓
شبتون دلارام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔆سلام
🔅به جمعه ۱۸آبانماه خوش اومدید
🔆آرزومیڪنم
🔅ڪلبہےدلاتوڹ
🔆همیشہ باشہ"آروم"
🔅شادےواستون
🔆بباره از آسمون؛
🔅مثڸ"باروڹ"
🔆اموراتتوڹ بروفق مراد
🔅مثل چرخ وفلڪ
🔆بشہ"ڪَردوڹ"
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مراقبه... - @mer30tv.mp3
5.47M
صبح 18 آبان
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شوقِ شهرت را اگر کُشتی شهیری آن جهان
چه سوارانی که آنجا بی نصیب افتاده اند
#محمد_خوش_آمدی
#تک_بیت
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شبیه کربلاست آنچه در مقابل است
تمام حق رو بروی کل باطل است
چقدر بی گناه کشته می شود ولی
گرفته آنکه ژست بیگناه، قاتل است
به خاک و خون نشسته غزه در سکوت شهر
بمیرد آنکه بی خیال این مسائل است
همیشه غصه دار سیدیم و ضاحیه
هنوز بحث داغ اکثر محافل است
مقاومت نمرده زنده است تا ظهور
غروب ظلم با طلوع بدر کامل است
امید ها در این سیاه پیچ روزگار
به وعده های صادق و ظهور عاجل است
ببین کدام سمت جبهه ایستاده ای
شبیه کربلاست آنچه در مقابل است
#محمدجواد_منوچهری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزه
#سید_حسن_نصرالله
#مرگ_بر_اسرائیل
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها
از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها
یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها
از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها
ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها
باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها
دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها
یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها
شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها
این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky