بر شانه گرفتیم از اول علم ات را
بر سینه نشاندیم سپس داغ غمات را
در روضه و در سینه زنی های محرم
خواندیم فقط شعر تر محتشمات را
((ای اهل حرم میر و علمدار)) که گفتیم
هی باد نشان داد به عالم علمات را
ما فاصله داریم که احساس نکردیم
آغوش پر از لطف و لطیف حرمات را
هرگز نفروشیم به جنات پر از شور
شیرینی این عشق پر از پیچ و خمات را
شاعر بِنِشین گریه کن از درد فراقاش
بگذار زمین دفتر شعر و قلمات را
#سجاد_روانمرد
#حضرت_اباالفضل_علیهالسلام
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یا ابوالفضل العباس( ع )
شب نهم تاسوعا
هر چند ساده قامت او تا نمی شد
اما حریف این کف و هورا نمی شد
تیر درون چشم خود را با دو زانوش
می خواست بیرون آورد اما نمی شد
از شدت ضرب عمود از اسب افتاد
طوری که دیگر از زمین هم پا نمی شد
سنگینی جسمش دلیل دیگری داشت
تیری دگر روی تن او جا نمی شد
شمشیرها وقتی به بالینش رسیدند
حتی شبیهش اکبر لیلا نمی شد
این دست و پای قطعه قطعه بر روی خاک
دیگر برای پیکرش اعضا نمی شد
آمد حسین او را ببوسد حیف حتی
یک جای سالم در تنش پیدا نمي شد
#حسین_جعفری
✅️ عضو کانال
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
.
بوَد ده روزِ سالی موسمِ این دانهافشانی
ز غفلت مگذران بیگریه ایّامِ محرّم را..
#صائب_تبریزی
#محرم
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
.قطعه شعری از محمدرضا هادی نیا با عنوان
سرگذشت گذشت
تا سرگذشت مرد و گذشت از میان گذشت
از سر کنار علقمه سروی روان گذشت
چون دید باغ معرفت از آفت ستم
گفتا زمان آن شده از خانمان گذشت
از امتحان چو بگذرد او با سری بلند
با هر چه داشت آن مه رخشان زجان گذشت
تا دست روی عرش خدا از وفا نهاد
باید زدست ِ فرشی ِ خود بی گمان گذشت
سرباز زد ز ذلّت و عزّت نشانه کرد
شد جاودانه در دلِ خلق از زمان گذشت
با نور ِ آفتاب بصیرت عیان نمود
سالم زفتنه های زمان می توان گذشت
با ذرّه ای زمهر اگر جان عجین شود
آسان توان زمهر و مه آسمان گذشت
با یاد تشنگان ِ حرم لب چو تر نکرد
حد ّ گذشت او زحدود بیان گذشت
"هادی " خدا کند که زمهر و محبّتش
سرشار کرد سینه، از این خاکدان گذشت
#محمدرضا_هادینیا
✅️ عضو کانال
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌷این داستان واقعی است.🌷
💢در سوپرمارکت دوستم نشسته بودم.
یکی از مشتری ها ی قدیمی که پیرمردی روستایی و ساده است وارد شد و بعد از احوالپرسی با دقت نگاهی به کفشو کلاه و عینک و پالتوی پلوخوری من انداخت.
نمی دانم توی سرش چی گذشت.
بعد از خرید و کمی حرف و حدیث و این دست و اون دست کردن ، از جیب بغلش دستمالی ابریشمی در اورد و یک ساعت مچی قدیمی را از نایلون داخل دستمال خارج کرد و گفت :
برادرزاده ام میگه اینو به من بده، چرا ساعت عهد بوق رو نگه داشتی ؟
به دردت نمی خوره.
اما دلم نمیاد .
آخه ازش خاطره دارم .
آیا واقعا به درد نمی خوره ؟
تا ساعت رو دیدم فهمیدم عتیقه س ، یک سیکو پنج اتومات بود با کمربندی از طلای هیجده عیار که دور صفحه اش برق می زد و بندی زیبا و دو رنگ داشت با آب طلا . توضیحات زیادی هم در پشتش نوشته شده بود.
گفتم عموجان این خیلی گرونه ، حداقل سی میلیونی میارزه . شاید هم بیشتر.
پیش تو چه میکنه ؟
گفت پاییز سال ۱۳۵۵ از روستای خودمان به تهران رفتم و تا نزدیکی های عید کار کردم . پول خوبی در اوردم
خیلی دوست داشتم ساعتی بخرم و در آبادی پز بدم اما می ترسیدم سرم کلاه بره.
یه روز ازصاحب کارم پرسیدم کجا ساعت خوب می فروشن ؟
گفت : خیابان فردوسی ، نزدیک لاله زار
اونجا رو پیدا کردم.
پشت ویترین مغازه ها پر بود ازساعت های قشنگ و رنگ و وارنگ.
گفتم ای داد بی داد حالا من اگه با این سر و وضع برم تو ، سرم کلاه میزارن . نزدیک ظهر بود. گرسنه بودم و دلم برای مادرم تنگ شده بود همنیطورکه داشتم فکر می کردم دیدم یه مرد میان سال کراواتی خیلی مرتب که سرش تقریبا تاس بود و کیف چرمی سیاهی در دست داشت با جوانی خوش سیما توی پیاده رو عبور می کنن.
دماغ مرد میان سال بزرگ و صورتش مانند گرده های تنوری مادرم ، پت و پهن و کت و کلفت بود.
نمی دونم چرا از او خوشم اومد.
جلو رفتم و سلام کردم و گفتم :
ببخشید عرضی داشتم . با خوشرویی جواب سلامم را داد و گفت بگو پسرم .
گفتم اقا من پول دارم . میخام ساعت خوبی بخرم ، می ترسم سرم کلاه بره .
بدون معطلی گفت دنبال من بیا .
وارد یکمعازه بزرگ دو دهنه شدیم . ناگهان مدیر فروشگاه و کارکنانش خبر دار ایستاده و نسبت به اون احترام زیادی کردن .
گفت یه ساعت خیلی خوب به دوستمون بدین.
مدیر اونجا چند جور ساعت را جلو من گذاشت ومن اینو انتخاب کردم و تا امروز هم نمی دونستم طلاست . در حالیکه ساعت رو در جعبه قرار میدادن ، اون اقا چیزی را امضا کرد و بعدش به هر کدام از شاگردهای مغازه صد تومان انعام داد و خدا حافظی کرد و رفت.
به فروشنده گفتم چقدر تقدیم کنم ؟
گفت دوستتون حساب کرد
با عجله بیرون امدم تا او را پیدا کنم و پول ساعتو بدم ، اما رفته بود.
به مغازه برگشتم و گفتم این اقا کی بود؟
گفت مگه دوست شما نبود ؟
گفتم نه
گفت ایشان دکتر عبدالله ریاضی رییس مجلس بود.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خدایا... 🙏
خودت مراقب عزیزانم باش،
که دیوار حادثهها بلند است
و دستان من کوتاه
که ابرهای بیماری بسیارند
و چتر امنیت من کوچک،
که اگر تو نباشی،
خیالم از بابت هیچ چیز راحت نیست.
مراقب باش نه روانشان زار شود،
نه جسمشان بیمار،
که من طاقت بغض و
اندوه و بیماریِ عزیز، ندارم
عزیزانم را، دوستانم را،
خانوادهام را؛ به تو میسپارم🙏
خودت آنها را میان
آغوش امن خداییات جا کن
خودت ضامن آرامش
و سلامتیشان باش🙏
که آنان با ارزشترین
دارایی من روی زمیناند
و من فقط به «تو» میسپارمشان🙏
🌓🌓🌓🌓
شبتون حسینی
🌓🌓🌓🌓
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تقدیم به مرحوم دختربس موسیوند همسر شهید محمدزکی گودرزی که هر سال میزبان روضه ی صبح تاسوعا بود
صبح تا سوعا دوباره روضه ای گشته به پا
چادر مشکیِ مادر پرچم بزم عزا
بوی مادر میوزد از بین این دیوار و در
یاد مادر روضه میخواند برایم بی هوا
روضه ی امسال ما با یاد مادر شد به پا
جای تو خالیست مادر آه اَز این غصه ها
میزنم بر صورت و بر سینه هی با اشک و آه
با عزای مادرم در مجلس خون خدا
گفته مادر شیرمان داده به ذکر یا حسین
جان به قربان تو مادر با شهید سر جدا
هرچه دارم بی گمان از اشک تو بر زینب است
ای گل رنجور تنها مادر مظلوم ما
رفته ای مهمان بابا یم شدی ای مهربان
با خودت بردی ولی از خانه ام مهر و صفا
صبح تاسوعا ولی روضه به یاد مادر است
آمده اینجا یقینا ساقی دشت بلا
🔹🔹یا ابالفضل ای علمدار رشید کربلا
ذکر ما شد ساقیا جانا بگو مهدی بیا🔹🔹
بوی سیب و یاس و نرگس بر مشامم می رسد
آمده زهرا به دنبال پسرها گوئیا
#مهدی_ملک
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
غربت عشق در آن لحظه یقینا پیداست
پیش چشم پدری نعش جوانی زیباست
قطعه قطعه شده ماه و به زمین افتاده
می درخشد به همه جا و جمالش پیداست
تا که خورشید رسید و به زمین ماهش دید
آسمان دید به ناگاه خسوفی بر پاست
غنچه ی سرخ لب ماه خودش را می چید
به امیدی که ببیند نفسش پا برجاست
سینه ی ماه به خورشید چرا چسبیده
نکند منتظر گفتن نام باباست
تا که خواهر نَکَنَد چادر خود را از سر
جان سر نعش پسر ماند ولی خود برخواست
#مهدی_ملک
🔹🔹🔹🔹🔹🔹
اهل دلی همراه شو 👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky