eitaa logo
کلبه ی شُعَرا
2.7هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
36 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌شعر گفتن بعدِ بغض و گریه می‌چسبد! ولی حالمان را عطر یارِ رفته بهتر می‌کند... 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
Ahmad SoloAhmad Solo - ChapP - 320 - musicsweb.ir.mp3
زمان: حجم: 8.15M
🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ احمد _ سلو 🎼‌ عشقت‌ ‌ هنوز چپه‌ سینمهِ
دلم می‌خواهد فردا تمام خیابان را قدم بزنم و به هر کسی که می‌رسم بدهم شاخه‌ای از تنهایی خویش... ✅️‌ عضو کانال 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
. به چه می‌ارزد عشق... به یڪی دل ڪه چه آرام شکست هیچ نڪَفت... به دو تا چشم ڪه نڪَاهش همه تر هیچ نڪَفت... یا به صــد خاطره ڪز یاد تو مانده است به جا... من ندانم تو بڪَو، به چه می‌ارزد عشق...! 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اي مؤذن بعد اتمام اذانت جانِ من اندکـي هم با همان سوز و نوا از آن بگو! 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شیشه ای یافتم و گوهر خود گم ڪردم وای بر من! گله از یار به مردم ڪردم دست او سفره اڪرام و عطا بود ولی من گدایی که شب جمعه خود گم ڪردم او به امید نجات از قفسم آمد و من باز در دل هوس خوردن گندم ڪردم بین عقلانیت و عشق تزاحم شده بود عقل را راندم و با جهل تفاهم ڪردم اشڪ می ریخت ولی سنگ تر از سنگ ؛دلم من ندانسته بر این اشڪ تبسم ڪردم چشم سجاده به من بود و فراخوان اذان پشت بر قبله به اغیار تڪلم ڪردم "عاشقی شیوه رندان بلاڪش باشد" دردم این است ڪه من "نازتنعم" ڪردم به زمین خوردم و سنگے به سرم یاد آورد وقت تنگ است...به آن خاڪ تیمم ڪردم عاقبت نوبت دلدادگے ام مے آید این خیالے ست که صد بار تجسم ڪردم ✅️‌ عضو کانال 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
688.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل پاییز، بهار شعرا نام گرفت شاعر از باده رنگین غزل جام گرفت در پریشانی ما شعر به فریاد رسید غزل از زخم دلم باز دو صد کام گرفت 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
‌مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست قصه‌ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌷داستان🌷 ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه... برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام میگفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در میزد و نون رو همون دم در میداد و میرفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت میکرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد! آخه ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت میکرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را میکنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردامون هم درست کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نشده؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نون ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر برح نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه. چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد! همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست میگفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی.😔😔 عشق‌ بورزیم‌ ومهربان‌ باشیم ناگهان‌ چه زود دیر می شود 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
4.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫خـدایـا🙏 🪐دراین دریای پرتلاطم روزگار ✨بـا نگـاه مهـربانت 🪐دلگرممان کـن ✨بـه فـردایی بهتـر 🪐شبتون پراز آرامش ✨و نگـاه خـداونـد 🪐هر کجا کـه هستین ✨همراهتان باشـد 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ درآغوش‌ اَمن خدا 🌓🌓🌓🌓 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ســلام امیدوارم به حـق🌸 رسول مهربانی پشت وکنارتون🌸 هیچوقت خالی نشه پشت سرتون همیشه دعای خیر والدین🌸 و درکنارتون نگاه و حضور گرم خداوند باشه روزتون پراز استجابت دعا🌸 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام صبحتون ‌زیبا 🌞🌞🌞🌞🌞 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 اهل دلی همراه شو 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky