eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
آمد وهنگامه بر پا کرد و رفت خویش را در من تماشا کرد و رفت هی غزل گفت و غزل گفت و غزل در دل من با غزل جا کرد و رفت مانده بودم در دو راهی پیش از او راه را تا مقصد م وا کرد و رفت زیر باران خاطراتی داشتیم هر ورق را خواند و امضا کرد و رفت قطره قطره از خودم کم می شدم قطره را جویای دریا کرد و رفت مرده بودم،مرده بودم درخودم زنده ام مثل مسیحا کرد و رفت گفتمش با من بمان با من بخوان جمله ام با خویش نجوا کرد و رفت باز در قلبم خدایی می کند آنکه نقشش خوب ایفا کرد و رفت ای خدا ‌پشت و پناه عشق باش عشق حالم را غزلزا کرد و رفت ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هیچ کس نیست به جز آینه صادق با من نیست در آینه آن عاشق سابق با من سهم پیمانهء دیوانه و فرزانه یکی ست بگذر از مسئلهء عاقل و عاشق با من دشمنان تشنهء خون من و من تشنهء مرگ زهر شیرین من! ای یار منافق با من! تا کنون هیچ نسیمی نوزیده ست به لطف بعد از این هم نوزد باد موافق با من باش تا با نظر بخت مطابق باشم گر چه یک عمر نبوده ست مطابق با من 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نسل بنی هاشـم، آمد پسری چون ماه هم گل پسر زهـــرا، هم نور دل اُمـّـــاه هم‌ خلقت‌و هم طینت،هم‌ صورت‌و هم سیرت همنام علی هست و اشبه به رسول الله ✅️‌ عضوکانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-1493033216_-1714326242.mp3
8.1M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙 🎼‌ دلم‌ خواست‌
مردم بالادست، چه صفایی دارند! چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیر افشان باد! من ندیدم دهشان، بی‌ گمان پای چپرهاشان جا پای خداست ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به قلب من زمانی که از تو یاد می‌کند سلام به روح من زمانی که به سوی تو پر می‌کشد سلام بر عشق لحظه‌ای که متولد می‌شود و سلام بر شعر که همواره با نام تو آغاز می‌شود... ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گفتی از تکرار می‌ترسی از عادت بیشتر من به دوری قانعم از این ضمانت بیشتر؟! قانعم حتی به کم، حتی بخواهی می‌روم عشق اهمیت اگر دارد، صلاحت بیشتر خواستم دیوانگی را در دلم پنهان کنم عاقبت فهمیدی و کردی رعایت بیشتر شب شبیه موی تو تاریک و بی پایان ولی بین موهای تو و بختم شباهت بیشتر خوب می‌دانستم از اول که سهمم نیستی هر چه تنهایی مقصر بود، چشمت بیشتر من "شما" ماندم برایت تو کماکان "ماه جان" دوستت دارم اگر چه با حماقت بیشتر... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از تق تق پای بسته ات بیزارم از کوک دل شکسته ات بیزارم اینقدر به من خیره نشو ای ساعت از عقربه های خسته ات بیزارم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
سردرد‌ها درون سرم جا نمی‌شود چندی ست اخم‌های دلم وا نمی‌شود من خسته‌ام به زور هزاران دلیل خوب هر لحظه مرگ می‌خورم امّا نمی‌شود حتّی اگر تمام تنم را رفو کنید زخمی که کاری‌است مداوا نمی‌شود کفتارهای دور‌ و برم مطمئن شوید پشتم شکسته است ولی تا نمی‌شود باید چه کار کرد؟ خدایا چه کار با قلبی که هیچ عاشق دنیا نمی‌شود زن! اشتیاق و شوق درختان بارور این «من» برای طفل تو بابا نمی‌شود 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
میلاد حضرت علی اکبر ع مبارک مهتاب آسمان شرف تا حلول کرد  پشت سرش ستاره تکید و افول کرد  خاک مدینه نیز سراسر بهشت شد  وقتیکه ماه عرش در آنجا نزول کرد  موجی ز تاج عشق سر ایزدی فتاد  ناگاه قامت دو جهان را عدول کرد  وقتیکه دید اکبر لیلا یگانه است  او را خدا شبیه به ذات رسول کرد  با برگهای زینتی اش آن نهال نور  جلب رضایت همگان را حصول کرد  چون ریخت نور عاطفه از روی دامنش  باغ بهشت رو شد و طی فصول کرد  آدم برای داغ جوانیش چون گریست  پروردگار توبه ی او را قبول کرد  امشب سما به برکت مهتاب دیدنیست  امشب علی اکبر ارباب دیدنیست  ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥سرباز🔥 💚🍀 مریم خیلی جاخورد. فاطمه بالبخند نگاهش کرد.کنار خیابان پارک کرد.تلفن همراهشو برداشت و گفت: _من باید یه تماس بگیرم،برمیگردم. پیاده شد.با مادرش تماس گرفت و گفت که یه کم دیرتر میرسه. پویان گفت: _خانم مروت،من بهتون حق میدم که اعتماد کردن به من براتون سخت باشه. ولی ازتون میخوام به من فرصت بدید تا بتونم خودمو بهتون ثابت کنم..من الان جواب مثبت نمیخوام.فقط ازتون میخوام اجازه بدید با خانواده تون صحبت کنم و زیر نظر خانواده با هم آشنا بشیم. مریم با خودش گفت اینکه میخواد زیر نظر خانواده آشنا بشیم یعنی تصمیمش برای ازدواج جدیه و واقعا هم تغییر کرده ولی هنوزم نمیتونم گذشته شو نادیده بگیرم. گفت: _درموردش فکر میکنم. پویان در همین حد هم راضی بود و تشکر کرد.مریم میخواست به فاطمه بگه بیاد ولی فاطمه نبود.دو دقیقه بعد با سه تا لیوان آبمیوه برگشت.ماشین روشن کرد و گفت: _آقای سلطانی کجا تشریف میبرید؟ -من همینجا پیاده میشم،ممنون. مریم اشاره کرد که بذار پیاده بشه.به مریم لبخند زد و به پویان گفت: _جناب سلطانی،من تعارف نکردم،واقعا میرسوندمتون.ولی این دوست من مخالفه،شرمنده. -خواهش میکنم،لطف کردید،خداحافظ. -خدانگهدار. با مریم هم خداحافظی کرد و پیاده شد. وقتی پویان یه کم دورتر رفت،مریم با اخم گفت: _خیلی بدی فاطمه،به حسابت میرسم. -حالا نظرت چیه؟ -دلم با گذشته ش صاف نمیشه. -یعنی بهش گفتی نه؟ -نه. -پس چی گفتی؟ -گفتم درموردش فکر میکنم. فاطمه خندید و گفت: _از دست تو..باشه تو درموردش فکر کن ولی من بهش میگم بره با حاج عمو صحبت کنه. اون روزها حاج محمود، درمورد افشین تحقیقات میکرد.اول به خونه پدر افشین رفت.نگهبان گفت چند ماهه که خارج هستن و چند ماه دیگه برمیگردن.از کار پدر افشین هم پرسید. هرچی از افشین و خانواده ش شنید، خوب نبود.چند روز بعد به خونه افشین رفت و با پدربزرگ صحبت کرد. پدربزرگ گفت: _از صبح زود میره سرکار،آخر شب میاد.اهل کاره و تنبل نیست.خیلی با ادبه. مهربان و با محبته.صبور و مسئوله.. یک ساعت قبل اذان صبح بیدار میشه و عبادت میکنه.هر روز نماز صبح میره مسجد.نمازهای دیگه هم اگه خونه باشه، حتما میره مسجد..یه قرآن داره همیشه همراهشه.گاهی ازش میخوام برام قرآن بخونه،خیلی قشنگ قرآن میخونه..گاهی برای خودش با گوشیش مداحی و روضه میذاره،نمیدونه که من متوجه میشم.. خیلی محجوب و چشم پاکه..ولی تنهاست. به مسجد محل زندگی افشین هم رفت. همه ازش تعریف میکردن. با آقای معتمد تماس گرفت و گفت: _اگه اشکالی نداره،شاگردتو چند ساعتی بفرست بره،کارت دارم. آقای معتمد قبول کرد و افشین رو برای حساب کتاب به انبار که چند تا خیابان فاصله داشت،فرستاد. حاج محمود گفت: _میدونی شاگردت از فاطمه خاستگاری کرده؟ آقای معتمد تعجب کرد. -نه،نمیدونستم. -حالا که میدونی دقیق تر بگو چه جور آدمیه. -حاجی،فاطمه که مثل دختر خودمه... افشین الان نزدیک یک ساله که برای من کار میکنه. -کی معرفیش کرد؟ -حاج آقا موسوی...حاج آقا خیلی ازش تعریف کرد.منم گفتم بیاد ببینم کی هست.راستش وقتی دیدمش،گفتم این پسر به درد این کار نمیخوره. -چرا؟ -بخاطر قیافه ش.بیشتر مشتری های من، خانم ها هستن.شما هم خودت میدونی که زیبایی برای مرد دردسر سازه. -پس چیشد قبول کردی؟ ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
می برم جای دگر جنس محبت، چه‌کنم این متاعی‌ست که در کوی تو با خاک یکی‌ست.. در این دنیا دو چیز بهترینند🩷 زنـدگی کـردن از سرشوق و خـنـدیـدن  از تـه دل 🩷 از صمیم  قلب هر دو را برایتان از خـداونـد🩷 مهربان خواستارم 🌓🌓🌓🌓 شبتون‌ قشنگ ‌ودلنشین 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسانیت چیزی ست ورای همه ی ادیان   انسانیت مهربانی ست ... نماز و دعا و روزه نـدارد... انسانیت گاهـی یک لبخنداست  که به کودک غمگینی هدیه  می کنیــد ... امروز هم به زندگی دعوتیم,🌸 فنجان فنجان طعم عشق 🌸 مهمان خدا.....🌸 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز خیر وخوبی 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهت می‌كنم، خاموش و خاموشی زبان دارد زبانِ عاشقان، چشم است و چشم، از دل نشان دارد چه خواهش‌ها در اين خاموشيِ گوياست، نشنيدی؟ تو هم چيزی بگو، چشم و دلت گوش و زبان دارد بيا تا آنچه از دل مي‌رسد، بر ديده بنشانيم زبان‌بازی به حرف و صوت، معنی را زيان دارد چو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا كه جفتِ جانِ ما، در باغِ آتش آشيان دارد الا اي آتشين پيكر، بر آي، از خاك و خاكستر خوشا آن مرغِ بالاپر، كه بالِ كهكشان دارد زمان فرسود ديدم، هرچه از عهدِ ازل ديدم زهي اين عشقِ عاشق‌كش، كه عهدِ بی زمان دارد ببين داسِ بلا، اي دل مشو زين داستان غافل كه دستِ غارتِ باغ است و قصدِ ارغوان دارد درون‌ها شرحه شرحه‌ست، از دم و داغ جدايی ها بيا از بانگِ نی بشنو، كه شرحي خون فشان دارد دهانِ سايه می‌بندند و باز از عشوه عشقت خروشِ جانِ او آوازه در گوشِ جهان دارد . 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
باید که به راه عشقمان جان بدهیم بی چون و چرا گوش به فرمان بدهیم حالا که" ولی" خواسته از ما باید یک رأی به مکتب شهیدان بدهیم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دل از حواس و حواسم زِ دل پریشان‌تر به جمع کردن این کاروان که پردازد ...؟! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق ترین آدمها را دیدم که حتی یه دونه استوری هم نمیزارن خیرترین آدمها رو دیدم که هیچ کسی نمی شناسشون با معرفت ترین رفیقا رو دیدم که دم از رفاقت نزدن هیچ وقت پولدار ترین آدم های رو دیدم که یه ماشین معمولی سوار می‌شدند خلاصه اینکه گول ظاهرِ زندگی آدم ها رو نخورید ... چیزهای واقعی نمایشی نیستن ...! ✅️‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و مرا دلتنگِ کسی مکن که به خاموشیِ روحم رضایت داد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق شکل دگری داشت نمی‌دانستم پشت دیوار دری داشت نمی‌دانستم جز خزانی که به سرسبزی ما رحم نکرد باغبان هم تبری داشت نمی‌دانستم داشت از پیچ و خم کوچهٔ ما رد می‌شد قاصدک بد خبری داشت نمی‌دانستم ماهِ دربندِ پر از معجزهٔ زیبایم زخمِ شق القمری داشت نمی‌دانستم بر خلاف همهٔ باورمان، نحسی عمر خوشیِ مختصری داشت نمی‌دانستم این شبِ سرد زمستانی سرتاسر درد بعد‌ِ مرگم سحری داشت نمی‌دانستم! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky