ای که گفتی عشق را
از یادبردن سخت نیست
عشق را شاید،
ولی هرگز مرا نشناختی...
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ای زیارت نامه ی تو نغمه ی بال کبوتر
مرثیه ی خوان قبورت خاک های گرم صحرا
ای نشان غربت تو پنجمین قبر نهانت
نام بلندای غریبی نام مادر برده ما را
روضه خوان خورشید وخاک از داغ غربت گُر گرفته
هر حریمی هر ضریحی روضه ای دارد مجزا
آه این نامردمان با حرمت خانه غریب اند
آتش آوردند بر درب علی و آل زهرا
خانه تان ویران! بقیع ما خرابْ آبادِ شیعه
ذره ذره تربت این جا چو ایوانی مطلا
آخر هر روضه با ابن الشبیب است هر گریزی
خاک می خواند دوباره روضه ای سربسته اینجا
وای دیگر شاه چشمش تار میبیند لبش خشک
آه از وقتی که شاه افتاده با صورت ز بالا
شیعیان قبل از ظهورش باید اینجا ساخت گنبد
عاقبت روزی می آید تولیت مهدی زهرا
#زهرا_حاجی_پور
✅️ عضو کانال
#گل_مرداب_نشینم
#بقیع
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر!
عجب از عقلِ کسانی که مرا پند دهند
برو ایخواجه که عاشق نَبُوَد پند پذیر!
#سعدی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نام زهرا است که بر روی زبان است هنوز
داغ من تازهترین داغ جوان است هنوز...
آمدی دست عنایت به جهان آیهی نور
نبض دستان تو بر کل جهان است هنوز...
از غم هجر تو این آه...که در سینهی من!
شده یک آتش جان سوز، فغان است هنوز...
گاه بین در و دیوار سخن میگویم!
زخم پهلو چقدر بار گران است هنوز...
در عطش سوختم و نالهی من چاه شنید!
چاه از نالهی من دل نگران است هنوز...
بعد تو بلبل غم بر در این خانه نشست!
بال و پر ریخته و تعزیه خوان است هنوز...
بی تو این خانه سرای غم و اندوه من است!
زینبم دیدهی تر مرثیه خوان است هنوز...
بی تو کارم شده چون شمع فقط سوختن است!
گفتن نام تو آرامش جان است هنوز...
جان به لب میرسد از عشق تو ای یاس کبود
فصل من بعد نگاهِ تو خزان است هنوز...
نیستی غربت تو خانه نشینم کرده!
هر چه گفتند به من زخم زبان است هنوز...
سوختم در غم این حادثه آن شب که تو را
نیمه شب بُردم و تاریخ بیان است هنوز...
آمدم تا که تو را خاک کنم دست گرفت!
اشک بر دیدهی دست آب روان است هنوز...
همهی شعر مرا غربت و اندوه پر است!
داغ زهرا است که در سینه و جان است هنوز...
اشک میریزم و این حسرت عالم سوز است!
تربت فاطمه بینام و نشان است هنوز...
#الهه_نودهی
✅️ عضو کانال
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
#صلیاللهیافاطمهالزهراسلاماللهعلیها
#سالروز_تخریب_قبرستان_بقیع_تسلیت
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتصدوبیستوپنجم🍀💚
زینب رو بوسید و رفت.
همراه زهره خانوم و امیررضا و محدثه سوار ماشین شد.سکوت سنگینی بود. مدتی گذشت.
فاطمه گفت:
_امیررضا،اون عروسکی که تو بچگی ازم گرفتی،یادته؟
امیررضا با تعجب گفت:
-کدوم؟!
-همونی که مامان بزرگ برام درست کرده بود.پارچه ای بود.چشم هاش دکمه های سیاه بود.
-یادم اومد،خب؟!
-چکارش کردی؟
زهره خانوم گفت:
-تو انباریه.
فاطمه بالبخند گفت:
_ای امیررضای نامرد.گفتی پاره ش کردی که؟!
-گم شده بود.گفتم بهت بگم گمش کردم، بیخیال نمیشی.مجبورم میکنی کل شهر رو دنبالش بگردم.گفتم پاره ش کردم که بیخیالش بشی.
-تو اون موقع شش سالت بود.چطوری مغزت اینقدر کار میکرد؟ از همون بچگی تو خرابکاری استاد بودی!
همه لبخند زدن.
-تیله هامو چکار کردی؟
-اونا هم قایم کرده بودم،تو انباری.
-پس با این حساب الان همه اسباب بازی های من تو انباریه!..اون عروسکم که شعر میخوند چی؟ اونم هست؟
امیررضا خندید و گفت:
_آره.
فاطمه به محدثه گفت:
_اون عروسکم یادته؟.. موهاش بلند بود، چشمهاش باز و بسته میشد.
محدثه کمی فکر کرد و گفت:
_آره،یادم اومد.
-امیررضا وقتی دید تو اونو خیلی دوست داری از من دزدید تا به تو بده.
محدثه با تعجب به امیررضا نگاه کرد و گفت:
_آره؟!!
امیررضا با لبخند گفت:
_آره.
فاطمه به امیررضا گفت:
_یادته چقدر گریه کردم عروسک مو بدی؟
رو به محدثه گفت:
_نداد که..گفت محدثه عروسک تو میبینه ناراحت میشه...آخرش هم بابات یکی مثل اون برات خرید ولی بازم امیررضا عروسک مو بهم نمیداد.
-دیگه چرا؟!!
-مثلا ناراحت بود که بابات نذاشت امیررضا خوشحالت کنه.
همه خندیدن.محدثه با تعجب به امیررضا نگاه میکرد.فاطمه گفت:
_بله زن داداش.این داداش من از بچگی خاطرخواه شما بود.بخاطر تو منو خیلی اذیت کرد.
همه بلند خندیدن.نزدیک بیمارستان بودن.امیررضا گفت:
_حالا چی شده تو یاد اسباب بازی هات افتادی؟!!
رو به زهره خانوم گفت:
_مامان،لطفا همه عروسک ها و اسباب بازی هامو وقتی زینب بزرگتر شد،بهش بدید.فکر کنم خوشش بیاد.
همه به فاطمه نگاه کردن.
اشکهاشون جاری شد.وارد بیمارستان شدن.فاطمه روی صندلی چرخدار نشسته بود و امیررضا هلش میداد.زهره خانوم عقب تر بود و به سختی راه میرفت. محدثه مراقب زهره خانوم بود.فاطمه از فرصت استفاده کرد و گفت:
_داداش،حواست به مامان و بابا باشه.من چه زنده از اتاق عمل بیام چه مُرده،مامان و بابا نیاز به حمایت های مردانه تو دارن. نگاه نکن بابا قویه و چیزی بروز نمیده. بابا حواسش به همه هست ولی به خودش نیست.تو حواست بهش باشه... امیررضا..حواست به علی هم باشه،باشه داداش؟
امیررضا با سر اشاره کرد باشه.با بغض گفت:
_تو که نمیخوای تنهامون بذاری؟
فاطمه سرشو انداخت پایین و گفت:
_اگه الان بمیرم برای همه تون راحت تره تا زنده بمونم و جلوی چشم تون درد بکشم و جان بدم...ولی نمیدونم خدا چی میخواد.شاید بخواد امتحان سخت تری ازمون بگیره.
امیررضا از خدا سلامتی فاطمه رو میخواست.آرزو میکرد کاش اون جای فاطمه بود.به علی و حاج محمود و پویان نزدیک میشدن.علی وقتی فاطمه رو دید به سمتش رفت.
-سلام علی جانم.
علی با اینکه از نگرانی رنگش پریده بود اما لبخند زد و گفت:
_سلام عزیزم..همه چی آماده ست.برو و سلامت برگرد.
فاطمه فقط لبخند زد.علی جای امیررضا ایستاد و صندلی فاطمه رو آرام هل میداد.
-علی جانم
-جانم؟
-راضی باش به رضای خدا..
دستهای علی بی حس شد.لحظه ای مکث کرد اما دوباره راه افتاد.
-مراقب خودت باش..مراقب ایمانت باش.هیچی ارزششو نداره که نگاه پر از لطف خدارو از دست بدی.
علی چیزی نگفت ولی توی دلش غوغا بود.حاج محمود وقتی فاطمه رو دید.....
#سرباز
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
پروردگارا🙏
در این شب زیبا
به خواب دوستانم آرامش
به بیداریشان آسایش،
به زندگیشان نشاط،
به عشقشان ثبات،
به عهدو مهرشان وفا،
به عمرشان عزت،
به رزقشان برکت
و به وجودشان صحت،
عطا بفرما🤲
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون درپناه خدا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌷 صبح زیباتون بخیر
🌱سلامی گرم
🌷باعطر گل و به لطافت
🌱لبخند خدا
🌷براتون چیدهام
🌱تـا روزتون بخیر
🌷دلتون شاد و زندگیتون
🌱هرلحظه زیباتر شود
🌷دوستان مهربانم
🌱روز تون پُر برکت
🌷صبح چهار شنبه تون بخیر و شادکامی
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دلم را برده ام جایی که با خود کوه غم دارد
بدون روضه چشم از غربتش همواره نم دارد
تراوش می کند غم از سکوت حاکم اینجا
نفس غم می کشد دل ،لاجرم غم بازدم دارد
مزار پنج خورشید است اما خاکی و ساده
کبوترها فراوانند زائر هرچه کم دارد
همیشه بی حرم خواندند اینجا را ولی عمریست
درون قلب ما این قطعه از جنت حرم دارد
نه سقاخانه ای،ایوان طلایی، گنبدی، اما
عجب دارالشفایی از دم اهل کرم دارد
اگر ویرانه شد از کینه ی آل سعود اینجا
به دست شیعه روزی بارگاهی محترم دارد
#محمدجواد_منوچهری
✅️ عضو کانال
#هشتم_شوال_سالروز_تخریب_قبور_بقیع
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
زیارت امام موسی کاظم , امام رضا امام محمد تقی و امام هادی علیهم السلام
( چهارشنبه )
☀️ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
🍃🌻 السَّلامُ عَلَيْكُم ياأَوْلِياء الله ِ، السَّلاُمُ عَلَيْكُم ياحُجَجَ الله ِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا نُورَ الله فِي ظُلُماتِ الاَرْضِ ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ صَلَواتُ الله عَلَيْكُمْ وَ عَلى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ اُمِّي، لَقَدْ عَبَدْتُمْ الله مُخْلِصِينَ، وَجاهَدْتُمْ فِي الله حَقَّ جِهادِهِ حَتَّى أَتاكُمْ اليَقِين ُ، فَلَعَنَ الله أَعْدائكُمْ مِنَ الجِنِّ وَ الاِنْسِ أَجْمَعِينَ ، وَ أَنا أَبْرَُ إِلى الله و َإِلَيْكُمْ مِنْهُمْ. يا مَوْلايَ يا أَبا إِبْراهِيمَ مُوسى بْنَ جَعْفَرٍ، يا مَوْلايَ يا أَبا الحَسَنِ عَلِيّ بْنَ مُوسى، يا مَولايَ يا أَبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِي ٍّ، يا مَوْلايَ يا أَبا الحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّد ٍ، أَنا مَوْلىً لَكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هذا و َهُوَ يَومُ الاَرْبِعاءِ، و َمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَأَجِيرُونِي بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky