🔹اذان نور🔹
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
دلم از پشت پرچین قنوتش ماه را میچید
که شاید بشنوی از آسمانت ربنایم را
گل شوقی گره میخورد با سجادۀ اشکم
کنار عشق میخواندم نماز گریههایم را
شبی خوش بود، عرفان بود و باران بود و ایمان بود
پر از عطر دعا میکرد لبخندی هوایم را
قدم میزد خیالم در زلال روشن نامت
به بال جبرئیلت بسته بودم رَدِّ پایم را
از آن باران، اذان نور میبارید بر خوابم
دوباره صبح بود و تازه میکردم صدایم را...
#حیدر_منصوری
#اشعار_توحیدی
@shaeranehowzavi