🌹🌹🌹🌹
دو بهاریم جدا از هم و لبریز از هم
گله داریم به اندازهی پاییز از هم
ما دو میخانهی خاموش فراموش شده
ما دو تا جام ترک خوردهی سر ریز از هم
دو نگاهیم، دو دیوانهی خوارزم نشان
که جدامان نکند فتنهی چنگیز از هم
هرچه داریم فدای نفسی همنفسی
قانعیم آه! به یک لحظهی ناچیز از هم
کاش بویی نبرد باد صبا از ما، از -
بوسههایی که در آن بارش یکریز از هم...
باید از چشم حسودان به سلامت گذریم
با همین دلخوری مصلحت آمیز از هم...
عشق یک نقطهی روشن وسط تاریکی است
چون سکوتی که به آهنگ شباویز از هم...
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹
شبی بلند، شبی بیقرار و طوفانی
شبی که مرگ مرا میبَرَد به مهمانی
رسانده است به آبادیات مرا امشب
کسی از آن طرف مرزهای ویرانی
هنوز زیر زبانم حلاوتش جاریست
نبات یاد تو با طعم چای ایرانی
نمیشود که نگویم که: "دوستت دارم"
درست زیر همین آسمان بارانی...
کشانده است مرا از غبار خوزستان
به شهر آینهها، دلبر خراسانی!
مرا ببخش اگر دیر آمدم اینجا
که شرم داشتم از اینهمه گرانجانی
هنوز حاجت من کوچکست مثل خودم
هنوز دست تو امّا پر از فراوانی
بخوان که خواندن تو چیز دیگریست عزیز
به گوش بستهی ما آیهی مسلمانی
مجال نیست برایت قصیده سر بدهم
رسیده است به ناچار بیت پایانی
شبست و راه، بدون تو غرق تاریکیست
بتاب در شبم اِی آفتاب پنهانی...
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹
شب در نگاه شعلهورت پیچید
دنیا ز هرچه غیر تو عاری شد
دلهای عاشق از همه سو امشب
سمت نگاه گرم تو جاری شد
دنیا نشست و محو تماشا شد
تو آمدی و کلّ جهان پا شد
ده بار عرش دور خودش چرخید
تا فصل زرد قصه بهاری شد
امشب عسل به تلخی کامم ریخت
ساقی شراب ناب به جامم ریخت
امشب زبان الکن شعر من
در وصف تو شبیه قناری شد
پیچید عطر نام خدا در شهر
رنگ اذان گرفت سراسر، شهر
دنیا به شوق آمد و بر روی -
گلدستهی نگاه تو قاری شد
از سبزی ردای تو میافتاد
یک سیب آبدار اناری رنگ
تا شاعران تشنه بیاشامند
از آب زمزم تو که جاری شد
یادش بخیر کنج حرم با بغض
در سامرای چشم تو با گریه
هرشب دعای جامعه میخواندم
از اشک، صحنت آینهکاری شد…
#حسین_سنگری
#ولادت_امام_هادی
@shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹
حاجیان از طواف برگشتند، مجلسی بین راه برپا شد
تا زبان را گشود حضرت عشق، چشمها ترجمان دریا شد
دُرّ و یاقوت بر زمین میریخت، گوشها حلقه بر سخن بستند
لحظهی صحبت رسولالله، آسمان غرق در تماشا شد
روز عید "غدیر خُم" آمد، روز "اکملت دینکم" آمد
عرشیان دستهدسته بوسیدند، دست خورشید را که بالا شد
همهی اهل خاک در آن روز، دست بیعت به نور دادند و -
غنچهی نوشکفتهی اسلام، با نفسهای مرتضی وا شد
*
روز، پایان گرفت و شب آمد، ماه در دامن محاق افتاد
شبپرستان به شهر برگشتند، سایهی فتنه باز پیدا شد
ابرهای سترون تیره، لب به انکار ماه وا کردند
روزگار زمانه تاریک و – تیرهتر روزگار دنیا شد
سایه انداخت شب به روی شهر، سامریها به صحنه برگشتند
ساحران گرد آمدند و باز، نوبت معجزات موسا شد
صبح موعود میرسید از راه، سمت مسجد روانه میشد ماه
غرق در لا اله الا الله، طرح شقالقمر مهیّا شد
*
آه! پنجاه و یک بهار گذشت، از غدیر همیشه جاریِ عشق
کربلا روی نیزهها گُل کرد، غدر بعد از غدیر پیدا شد
کوفه بدنام شد از آن روزی، که خیانت به آسمانها کرد
در لغتنامههای انسانی، شهر نامرد، کوفه معنا شد...
#حسین_سنگری
#غدیر
#محرم
@shaeranehowzavi
🥀
بند اول)
تقویم رساندهست به تو هرچه زمان را
نام تو کشانده است به مرثیه زبان را
از نام تو برخاسته این شور حسینی
مرسوم نمودهست غمت جامهدران را
آهیست که از سینه برون تاخته تا عرش
آیینه نشستهست بگیرد ضربان را
در چشم جهان اشک نشستهست به لبخند
در حنجرهات تا که شکستند اذان را
آتشکدهی سینهی ما شعله گرفتهست
بسپار به طوفان تل خاکسترمان را
دستان تو پل میزند از خاک به افلاک
باید که در آغوش بگیرند جهان را
ما در وسط معرکه لبریز تو بودیم
ما شعله به تن کرده و از عشق سرودیم
بند دوم)
صد کوفهی خونریز به پیکار تو برخاست
شیطان زمین خورده به انکار تو برخاست
تا جلوه کنی در شب تردید، خدا هم -
آیینه در آیینه به تکرار تو برخاست
در وسعت اندوه تو گم شد همه.ی عرش
خورشید ترک خورده به دیدار تو برخاست
آن لحظه که در غربت گودال نشستی
یک دشت پر از لاله عزادار تو برخاست
آن ظهر عطشناک که جانها همه میسوخت
آن لحظهی حساس علمدار تو برخاست
از داغ برادر کمرت خم شد و دیدیم -
گفتند: که عباس وفادار تو برخاست
بر زخم علمدار نگاهت شده مرهم
جمعیت ارباب وفا نگسلد از هم
بند سوم)
ماهیست که بر نیزه نشستهست، چه ماهی
ای کاش بمیریم از این داغ، الهی...
هر زخم که روی بدنت ریشه دوانده
وا کرده به دیدار خداوند تو راهی...
ما سینه سپر کردهی طوفان بلاییم
جانباز تو هستیم به امّید نگاهی...
حق تو نبودهست که لب تشنه بمانی
ای آنکه تو را نیست به جز عشق گناهی
آنان که تو را غرق به خون خواسته بودند -
انداخته بودند تو را در دل چاهی -
حالا بنویسند که ماندهست؟ که رفتهست؟
حالا بدهد بعد تو تاریخ، گواهی...
این داغ جهانسوز که بر شانهی ما ماند
سنگینی ننگیست که از کوفه به جا ماند
بند چهارم)
باشد که شب تار پس از تو به سر آید
از منتقم خون تو روزی خبر آید
ای کاش از این خواب گران چشم گشودن
ای کاش پس از اینهمه ظلمت سحر آید
آن وعدهی حقی که خدا داده به انسان
وقتست که با سیصد و اندی نفر آید
آن روز شگفتی که جهان منتظر اوست
خورشید هم از مشرق هر نیزه بر آید
شوق تو کشیدهست به این معرکه ما را
هرکس که به پا رفته از یقیناً به سر آید
تقدیم تو این شعر، اگر بیش و اگر کم
شاید که قبولش کنی و در نظر آید
ابریم که دریا اثری از قدم ماست
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
#حسین_سنگری
#محرم
#ترکیب_بند
@shaeranehowzavi
بند اول:
دوباره فصل عزای حسین آمده است
هلا به گوش صدای حسین آمده است
سیاهپوش غم اوست آسمان و زمین
خوشا که باز هوای حسین آمده است
تمام زندگیام یک طرف، خوشا اشکی -
که عاشقانه برای حسین آمده است
بساط روضه مهیاست، روضهخوان برخیز
که سوز روضه ز نای حسین آمده است
شکست قامت عرش و حسین تنها شد
بساط عشق در این خاک مرده برپا شد
#حسین_سنگری
#حسین_عزیز_زهرا_سلام_الله_علیها
@shaeranehowzavi
بند دوم:
گشود زخم، دهان روی پیکر خورشید
ز روی تل به تماشاست خواهر خورشید
توان نمانده برایش خدا بخیر کند
از آنطرف به تماشاست مادر خورشید
ستارههای به خون خفته را نگاه کنید
کسی نمانده شود، آه! یاور خورشید
شبی سیاه بغل کرده است دنیا را
گمان کنم که جدا شد ز تن، سر خورشید
نشسته بر دل عالم چه داغ سنگینی
گلو بریدهی عشق است این که میبینی
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
بند سوم:
«شتک زدهست به خورشید خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران» *
هنوز در ملکوت خدا، غمش جاریست
غمی چنین نشنیدم در عالم امکان
سؤال: نیست کسی یاوری کند ما را؟
جواب: بارش یکریز تیغ و تیر و سنان
به گوش میرسد از عرش با صدای خدا
دوباره زمزمهی شعر مقبل کاشان:
«بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد»
* بیت از زندهیاد «حسین منزوی است»
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
بند چهارم:
رسید قصه به اینجا! توان گفتن نیست
سکوت کن دل تنگم! زمان گفتن نیست
مخواه روضه بخوانم، شکستهتر بشوم
مخواه قصه بگویم که جان گفتن نیست
مپرس از عطش کودکان، که میمیرم
مخواه پاسخ آن را، زبان گفتن نیست
چگونه از تو بگویم امیر بی سر من؟
میان اینهمه غوغا، امان گفتن نیست
تو آفتاب زمینی اگرچه بر نیزه
تو سر بلندترینی اگرچه بر نیزه
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
بند پنجم:
به هر کجا که قدم مینهم پر از دام است
جهان، بدون تو در هالهای از ابهام است
چنین که روی تو شمشیر میکشند اینان
گمان کنم که دگر وقت مرگ اسلام است
تویی قصیدهی بیانتهای عشقنوشت
جهان بدون تو یک شعر رو به اتمام است
بریز باده که مست توایم، آتشدست
بریز، روزی هر سال ما از این جام است
محرم است و دل عاشقان تو خون است
دلم هوایی هفتاد و چند مجنون است
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
بند ششم (آخر):
هزار سال گذشتهست و نام تو باقیست
هنوز در دل دنیا کلام تو باقیست
میان اینهمه میخانه، اینهمه مستی
چقدر جام شکستهست و جام تو باقیست
کبوتران تو هستیم، جلد بام توئیم
که بامها همه آوار و بام تو باقیست
هزار سال گذشتهست از شهادت تو
هنوز در سر ما انتقام تو باقیست
علیالدوام پر از مستی نگاه توئیم
اشاره کن گل زهرا، که سر به راه توئیم
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
🥀
ما از خیال دیدن هم مست بودهایم
ما یک گناه ساده از این دست بودهایم
در بین جادههای جهان نام ما نبود
ما کوچههای کوچک بنبست بودهایم
ما را ندیده است کسی در کنار هم
ما نیست بودهایم اگر هست بودهایم
آری! صدای شادی ما ناشنیدنی است
در جمع دستها همه یکدست بودهایم
ما را نخوانده است کسی هیچگاه، آه
در نامههای گمشده پیوست بودهایم
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
🥀
دخیل بستهام امشب به روشنای ضریحت
نشسته است دلم بیقرار، پای ضریحت
کبوترانه به دور حریم تو به طوافم
چه آسمان قشنگیست لابلای ضریحت
چقدر بوسه که نذر تو شد برای تبرّک
چه زخمهای عمیقیست، جایجایِ ضریحت
نسیم میوزد آرام، بوی عشق میآید
عجب شکوه شگفتیست در هوای ضریحت
تو را به سجده نشستند آسمان و زمین هم
چرا که آخر عرشست ابتدای ضریحت
مرا نمیطلبی سالهاست شاه خراسان!
خیال من زده زانو دوباره پای ضریحت...
#حسین_سنگری
#سلطان_علی_بن_موسی_الرضا
@shaeranehowzavi
فدای دین خداوند خون فاطمه شد
دریغ و درد که دنیا بدون فاطمه شد
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
مثل انارهای ترک خورده
در سررسید زخمی دورانها
جاری شدیم در دل تنهایی
جاری شدیم در شب طوفانها
وحشت دویده بود به رگهامان
از ما چه ماند؟ خون شتک خورده
میرفت تا غروب فراموشی
در ما امیدهای ترک خورده
تبدیل میشدند در این دیجور
فریادهایمان به سکوتی تلخ
در انجماد همهمهها دیدیم
در کثرتی بزرگ، سقوطی تلخ
ما بیتهای گمشدهای بودیم
از یک قصیدهوارهی شور انگیز
در ما بهار شعر به زردی رفت
پاشید روی دفترمان پاییز
اما هنوز روزنهای از نور
در جان شب گرفتهی ما باقیست
ما آتشیم در دل خاکستر
در این سکوت سرد صدا باقیست
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
از این رگان یخ زده خون میکشی که چه؟
داری مـرا بــه مـرز جنون میکشی که چه؟
تسلیـم توسـت ایــن مــن تنهــای بـیسپــاه
شمشیــر از نیــام بـــرون میکشی که چه؟
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
ای با جهان به صلح رسیده
با ما به صلح باش دمی چند
گاهی نگاه کن که ببینی
ما را احاطه کرده غمی چند
در خلوتیم و راه گریزی
از این حصار تنگ نمانده است
مهمان کن این خیالترین را
گاهی به دلخوشی، قدمی چند
ما را امید نیمنگاهی -
از آن دو چشم مست؛ تمناست
در انتظار، بلکه ببارد -
از چشمهای تو کرمی چند
گیسوی تو اگرچه پریشان
گیسوی تو اگرچه پر از شب
ما زندهایم تا که بمانیم
گمگشتگان پیچ و خمی چند
مانی تو را به نقش درآورد
سعدی تو را به شعر درآورد
باشد که یادگار بماند
در وصف چشم تو قلمی چند...
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
از تار و پود یخ زده خون میکشی که چه؟
داری مرا به مرز جنون میکشی که چه؟
تسلیم توست این من تنهای بیسپاه
شمشیر از نیام برون میکشی که چه؟
با تو وصال نیست میسر بگو مرا -
هرشب به وعدهای به درون میکشی که چه؟
من قرنهاست بی تو ترک خوردهام، مرا -
بیرون از انبساط قرون میکشی که چه؟
این خسته را که ذرهی جانی نمانده است -
داری به کارزار، کنون میکشی که چه؟
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi
دلتنگ میشوی و زمان چرخ میزند
دور سرت تمام جهان چرخ میزند
بی تابی تو دست خودت نیست، عاشقی
حول تو بغض با هیجان چرخ میزند
دلبستهی نگاه کسی میشوی و بعد -
نامش مدام روی زبان چرخ میزند
یک گوشه مینشینی و حرفی نمیزنی
در سینهات فقط ضربان چرخ میزند
آنقدر خستهای که از این شهر میروی
غم از غم تو نالهزنان چرخ میزند
از شهر میروی که نبیند کسی تو را
در جستجوت نامهرسان چرخ میزند
پیدا که میشوی به تو یک نامه میدهد
یکباره در تو فصل خزان چرخ میزند
«من لایق تو نیستم!» این متن نامه است
دور سرت تمام جهان چرخ میزند
#حسین_سنگری
@shaeranehowzavi