🥀
گاهی به جای چشم، قلم گریه میکند
سرشار از گلایه و غم گریه میکند
وقتی صدای روضه بپیچد به کوچهها
با "این چه شورش است" عَلَم گریه میکند
خیره به صحن و گنبد تو هر کبوتری
پر میزند میان حرم گریه میکند
هرکس به اربعین نرسد، از فراق تو
در خانهاش قدم به قدم گریه میکند
بیتی که خواست روضه بخواند نیامده
تنها نشسته کنج دلم گریه میکند
#نرگس_سادات_موسوی
#روضه
#محرم
@shaeranehowzavi
🥀
دنیای اشک و روضۀ من در محرّم است
دنیا بدون یاد خوش تو جهنّم است
من دوستدار گریه برای تو هستم و
در ماه تو بِساط غم، افزون فراهم است
میبارد اشک بهر تو از عرش بر زمین
قلب تمام پاکدلان، غرق ماتم است
«آدم» گریست بهر مصیباتت ای حسین!
پس اشک، یادگارِ پر از نورِ «آدم» است
پر میکَشم به سوی تو با شعر پرچمت:
«باز این چه شورش است که در خلق عالَم است؟»
از جان پاک خویش گذشتی برای خلق
پس گر شود فِدای غم تو جهان، کم است
ما را به کربلا برسان مهرْبانترین!
خرّم، کسی که از تو به او «خیر مَقدم» است!
هر راهِ بسته باز شود با کَرامتت
درمان درد، تربتِ با آب زمزم است
سست است پایههای حیات بشر، فقط
دلهای عاشقان تو با عشق، محکم است
مولای من که هر دو جهان در دو دست تو است!
کن یک نگاه لطف به قلبی که پُرغم است
#اسماعیل_داستانی_بنیسی
#محرم
#روضه
@shaeranehowzavi
🥀
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیه ارباب شبی خوابم برد
صبح پشت در یک میکده بیدار شدم
چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
ناگهان با خبر از عالم اسرار شدم
بچه بودم که علمدار، شفا داد مرا
تا قیامت به ابالفضل(ع) بدهکار شدم
خلق در #روضه گرفتند برات #عتبات
من بیچاره ولی دیر #خبردار شدم
رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو
هر شب آواره هر کوچه و بازار شدم
کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
از بلایای پس از شام عزادار شدم
"من از آن روز که در بند توام آزادم"
نوکر فاطمه (س)و حید کرّار شدم
#عباس_احمدی
@shaeranehowzavi
🥀🥀🥀
کاش در دروازه ی ساعت زمان می ایستاد
نیزه ها می رفت اما کاروان می ایستاد
کاش وقتی قلب زینب روی نیزه می تپید
قلب دنیا می گرفت وناگهان می ایستاد
کوفیان دیدند،وقتی لب به گفتن می گشود
ناگهان زنگ شتر ها از تکان می ایستاد
کائنات انگار تحت امر زینب می شدند
آن چنان که گفته اند:«آب روان می ایستاد»
او که با صبر وغرور وهمت زهرایی اش
باحجابش روبروی دشمنان می ایستاد
زینبی که خطبه ها را حیدری می خواند وبعد
روی حرفش چون علی تا پای جان می ایستاد
با وجودی که غمی سنگین به روی شانه داشت
هم چنان می ایستاد و هم چنان می ایستاد
روضه ی گودال را اصلا نخوانم بهتر است
شمر در خون می نشست اما سنان می ایستاد
***
آفتاب داغ می تابید بر تن ها،ولی
قاتل خورشید زیر سایبان می ایستاد
بیت آخر سهم خولی می شد و با خواندش
بر زمین میخورد وقتی روضه خوان می ایستاد
#احمدعلوی
#روضه
@shaeranehowzavi
هوالشّاهد
.
#روضه
.
آتش گرفت دامن در را چقدر زود
مادر که سوخت، داغ پسر را چقدر زود...!
همدست بود با در و دیوار، روزگار
از بس که درد داشت، کمر را چقدر زود...
با خانه گفت - میخ- خبر را چقدر دیر
امّا خماند قدّ پدر را چقدر زود!
از کودکی چقدر دل کوچکم شکست!
من ارغوانی ام که تبر را چقدر زود...
چشمم اگر، پیاله ی غم بودم و به من
دنیا چشاند خون جگر را چقدر زود
من اشکی حسن شدم، امّا حسین خواند
با چشم هاش روضه ی سر را چقدر زود
بیچاره من که همسفرم داشت می تکاند
از دامنش غبار سفر را چقدر زود
«گفتم ببینمش، مگرم دردِ...» وای من! ۱
دیدم که بست راه نظر را چقدر زود
می خواستم بخوانمش و شام ختم کرد
بر نیزه ها دعای سحر را چقدر زود
اکبر، علی، علی، علی، اصغر... بعينه دید
یک مرد داغ چند نفر را چقدر زود
نوری کبود از فدک آمد به کربلا
هرمش گرفت تاب قمر را چقدر زود
تیغ شبی بلند به نای شفق نشست
کوتاه کرد قصّه ی سر را چقدر زود...
.
#حسن_خسروی_وقار
@shaeranehowzavi