☘☘☘☘
سه شنبه ی نه بهمن، کمی زمستان بود
هوای سرد،دلش گرم نور ایوان بود
تو آمدی و هوا غرق شور باران بود
قدم قدم قدمت برکت فراوان بود
بزرگتر شدی و مادرم نگاهت کرد
چه بافه ها که از ان گیسوی سیاهت کرد!
چقدر بوسه برآن روی مثل ماهت کرد!
و مهر مادریش بهر تو نمایان بود
شبیه فصل دویدن ،شبیه یک اهو
ویا زمان رسیدن به من به تو یا او
و خنده ای که چنان باغ های آلبالو
و من رسیدم و آلوچه ای که خندان بود
برای شادیمان دخترانه ای کوچک!
قرار،بین من و تو بهانه شد بی شک!
به لطف جشن تولد برای این کودک!
وقلک حلبی مست عطر سوهان بود
گرفته اند همه از غمم نشانی تو
وهفت سالگیم،فصل نوجوانی تو
چقدر ساده گذر کرد هم زمانی تو
زمان ازتو گذشتن،چقدر ویران بود!
چه می شد این همه دنیا به ما حسود نبود؟
نبود فاصله ای بینمان،نبود، نبود
برای پر زدن از اشیانه زود نبود؟
گذشتن از تو مگر،خواهر من!آسان بود؟
دوباره کاش صدایم کنی مرا؛زهرا!
به جمکران،به حرم،یا به هر کجا زهرا!
به جشن نیمه ی شعبان، بیابیا زهرا!
طلوع شنبه در آغاز ماه شعبان بود
گرفته بود زمین و زمان غم وی را
به یاد فاطمه بردم، تمام لی لی را
و گریه کرد غمش خنده ای پیاپی را
نبودی وچقدرگریه در خیابان بود
#زهرا_سلیمی
#خواهرانه
#سوگ
💠 @shaeranehowzavi