تقدیم به دوست:
در کلبه ای دور از هیاهوهای این قرن
بر دامن کوهی که ساکت بود و گمنام
چشمم به سیمای اجاقی شعله ور بود
هیزم میان چشم من می سوخت آرام
ابری به روی کلبه دائم برف می ریخت
بادی برای دودکش آواز می خواند
غم بود و من، با استکان چای در دست
غم، شعرِ "ای رنج..."* مرا با ساز می خواند
در لابلای برف و شعر و بغض و لبخند
وقتی که غم می ریخت چای و شادمان بود
ناگاه انگشتی به آرامی به در زد
دستان او با کلبه ی ما مهربان بود
آری رفیقی دیگر از راهی پر از برف
آمد که با یاران دیرینش بجوشد
او مرگ بود آری رفیقی آشنا بود
آمد که با ما چایِ تنهایی بنوشد
دوم اسفندماه 99
*«ای رنج ای رفیق قدیمی بیا که باز...». شعریست که در سالیان دور سروده ام.
#علی_مؤیدی
#چهارپاره
#شعر_مرگ
@moayedialiqom