نثار ظهور و سلامتی حضرت مهدی صلوات💐
از اشکها، از خندهها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدمها خبر داری
از کاسههای خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری
این روزها تلخاند، اینجا قند کمیاب است
حتما خودت از تلخی دنیا خبر داری
میروید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری
شاید در آغوشت گرفتی کودکی را که
با گریه میپرسد: تو از بابا خبر داری؟
شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدنهای اِفریقا خبر داری
شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
باران من! از اشک زیتونها خبر داری
دیوارهایش را نوازش میکند دستت
از غصههای مسجد الاقصی خبر داری
از مرگ گندمزار زیر چکمهی دشمن
از مرگ، از سوغات امریکا خبر داری
تنها نه از ما شیعهها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری
شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمیبیند تو را، اما خبر داری
فانوسها هر شب به دنبال تو میگردند
با گریه میپرسند: از دریا خبر داری؟
یکشنبهها ناقوس با شوق تو میخواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری
هر صبح گنجشکان شکایت میکنند از ما
از شکوهی گنجشکها حتی خبر داری
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم همین حالا خبر داری
شمشیر صیقل میدهی در خیمهات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری
قانون شعرم را به هم میریزم از شوقت
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری...
#فائزه_امجدیان
#مهدویت
#انتظار
#نیمۀ_شعبان
💠 @shaeranehowzavi
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
عطر زیتونهای رام الله دارد کوچههایت
واژه واژه از دل تاریخ میآید صدایت
خاک تو سجادهی موسی و ابراهیم و عِمران
رفته بالا دست در دست پیمبرها دعایت
ذره ذره خاک تو شد دانهی تسبیح مریم
عطر انفاس مسیحا میدهد باد صبایت
یک سحر ای کاش سُبحانَ الذی أَسریٰ بخوانم
بین سجده، در حیاط مسجد الاقصی برایت
زعفران مشهد و چای شمال و عطر کاشان
عشق نذری میدهم یک روز در زائرسرایت
یک سبد زیتون برای شاعران میچینم آری
میسرایم از تو و گیسوی در باران رهایت
میسرایم از قیام سنگها در دست یک زن
از حنابندان خون، از سرخی رنگ حنایت
قبلهی آغاز اسلامی و خود مایل به کعبه
مرگ بر هر کس بخواهد از مسلمانی جدایت!
أنتُمُ الاَعلَونْ یا شعب الفسطین المُقاوم
وعده داد این را محمد، وعده داد این را خدایت
در دلم الله اکبرهای بسیاریست اما
صبح پیروزی رهاشان میکنم در دشتهایت
#فائزه_امجدیان
#القدس_لنا
#فلسطین
💠 @shaeranehowzavi
رفت و با خون خودش باز به ما ثابت کرد
وطنم پر شده از نام سلیمانیها
#فائزه_امجدیان
@shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹
ابر میخواست زائرت باشد، آب شد قطره قطره باران شد
نور میخواست خادمت باشد، چلچراغ میان ایوان شد
زندگی زیر پای زائرها، آروزی قدیمی کوه است
و چه خوشبخت بود سنگی که، آمد و مرمر شبستان شد
تو بهاری و میشوی تکرار، در دعای درختهای چنار
خوشبحال درخت عاشق ده، که در این بارگاه دربان شد
حرمت جانْ پناه زائرهاست، شب شعر تمام شاعرهاست
تا به دعبل دو بیت بخشیدی، شاعران رزقشان فراوان شد
تو همانی که جوهر قلمت، علم فقه و کلام میسازد
سخنت واژه واژه حرف به حرف، مکتب درسهای ریّان شد
تو همانی که صاحبان هنر، با دو رکعت نماز بالاسر
از تو مضمون ناب میگیرند، با تو هر کار سخت آسان شد
محو درس خداشناسی تو، غرق در خطبهی حماسی تو
دل عُمران صائبی مذهب، به تو مایل شد و مسلمان شد
ماه در دست راه افتادی، تو به ما راه را نشان دادی
نقشه را غرق نور کردی و بعد، خاک پای تو نامش ایران شد
کشورم صحن انقلاب تو است، چون اباصلت در رکاب تو است
نقشه لبریز آفتاب تو است، همهی شهرها خراسان شد!
#فائزه_امجدیان
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
@shaeranehowzavi
🥀
آن روز جواب آب را حرمله داد
پاسخ به گل رباب را حرمله داد
پرسید حسین: بینتان مردی نیست؟
بیرحمترین جواب را حرمله داد...
#فائزه_امجدیان
#السلام_علی_الرضیع_الصغیر
#محرم
@shaeranehowzavi
🥀
چقدر عطر تو جامانده بین آغوشم
چگونه زندهام و بی تو آب مینوشم؟
قسم به سرخیِ قندانهی سپیدت که
تمامِ عمر لباس سیاه میپوشم!
چگونه خونِ تو باران شد و نریخت زمین؟!
چگونه چشمه شدم گریه گریه میجوشم؟!
چقدر گریه کنم تا به خیمه برگردی؟
چرا به جای تو غم سر گذاشت بر دوشم؟
میان خواب تو را...، بین ظرف آب تو را...
چگونه میشود آن چشمها فراموشم؟!
****
و لای لایِ مرا باد برد سوی فرات
فرات موج مزن! خالی است آغوشم
#فائزه_امجدیان
#السلام_علی_الرضیع_الصغیر
@shaeranehowzavi
بسم الله القاصم الجبارین
بیدار شدیم و صبحمان شد آباد
بر کلهی صهیونیست، موشک افتاد:)
یک صبح دگر میاید و میشنویم
رأس یک و بیست، شد فلسطین آزاد
*
یک شعبهی شیطانی و انسان خواری
از تو نرسیده جز جهانآزاری
باید قدم نحس خودت را امروز
از قبلهی اول جهان برداری
#فائزه_امجدیان
#القدس_لنا
#طوفان_الاقصی
@shaeranehowzavi
بسم الله الرحمن الرحیم
💠 و خدا فرمود: إِنَّ الأرضَ یَرثُها عِبادیَ الصّالحون
تقدیم به موجودات منفور جهان:
در معدن باروت، هی آتش میافروزی
اما خودت در شعلهاش یک روز میسوزی
روزی تمام خانههایت میشود موکب!
سودی ندارد خانههایی که میاندوزی
از پندهای پیرِ ما این بس که مجبوری
از کوسه ماهیها شنا کردن بیاموزی
دیگر به جای لنگهی جوراب سوراخت
هر روز گنبدْ آهنینی پاره میدوزی
خفاشها! باید به غار خویش برگردید!
صبح است و دارد میدمد خورشید پیروزی
ردخور ندارد حرف او، قول خدا قول است
ما وارث قدسیم، ثابت میشود روزی
#فائزه_امجدیان
#طوفان_الاقصی
@shaeranehowzavi
تنها دلیل دلخوشیها
از اشکها، از خندهها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدمها خبر داری
از کاسههای خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری
این روزها تلخاند، اینجا قند کمیاب است
حتما خودت از تلخی دنیا خبر داری
میروید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری
شاید در آغوشت گرفتی کودکی را که
با گریه میپرسد: تو از بابا خبر داری؟
شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدنهای اِفریقا خبر داری
شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
باران من! از اشک زیتونها خبر داری
دیوارهایش را نوازش میکند دستت
از غصههای مسجدالاقصی خبر داری
از مرگ گندمزار زیر چکمهٔ دشمن
از مرگ، از سوغات امریکا خبر داری
تنها نه از ما شیعهها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری
شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمیبیند تو را، اما خبر داری
فانوسها هر شب به دنبال تو میگردند
با گریه میپرسند: از دریا خبر داری؟
یکشنبهها ناقوس با شوق تو میخواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری
هر صبح گنجشکان شکایت میکنند از ما
از شکوهٔ گنجشکها حتی خبر داری
تنها دلیل دلخوشیهای منی وقتی
میدانم از حالم همین حالا خبر داری
شمشیر صیقل میدهی در خیمهات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری
قانون شعرم را به هم میریزم از شوقت
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری
#فائزه_امجدیان
#شعر_انتظار
@shaeranehowzavi
💔تقدیم به دلتنگیهای رباب(س)...
هنوز عطر تو جامانده بین آغوشم
چگونه زندهام و بی تو آب مینوشم
قسم به سرخیِ قندانهی سپیدت که
تمام عمر لباس سیاه میپوشم!
چگونه خونِ تو باران شد و نریخت زمین؟!
چگونه چشمه شدم گریه گریه میجوشم؟!
چقدر گریه کنم تا به خیمه برگردی؟
چرا به جای تو غم سر گذاشت بر دوشم؟
میان خواب تو را...، بین ظرف آب تو را...
چگونه میشود آن خندهها فراموشم؟!
و لای لای مرا باد برد سوی فرات
فرات موج مزن! خالی است آغوشم
#فائزه_امجدیان
#حضرت_رباب
@shaeranehowzavi
باز میسازم
من از غمهای خود، بال و پر پرواز میسازم
دلم را بشکنی با تکههایش ساز میسازم
اگر دستی بچیند ساقهام را، باز میرویم
اگر پایی بکوبد خانهام را، باز میسازم
برای داستان خویش، پایانی نمیبینم
اگر ویران شوم هر بار، از آغاز میسازم
درخت باغچه، دلتنگ گنجشکان نمیماند
که از فردا حیاط خانه را دلباز میسازم
تمام خانه را آجر به آجر شعر میخوانم
تمام خانه را این بار با آواز میسازم
بیا با منجنیقت شعلهباران کن جهانم را
گلستان میشوم در آتشت، اعجاز میسازم..
#فائزه_امجدیان
#شعر_پایداری
@shaeranehowzavi
پایان ندارد راه، «بسم الله» زندهست
خون داده این امت ولی خونخواه زندهست
زیتونتباری که از آغوش درختان
دست تبر را میکند کوتاه، زندهست
ای رود سرگردان نمانی! راه پیداست
ای راه ناپیدا نباشی! ماه زندهست
ما بیگمان آهی گریبانگیر هستیم
آیینه را کشتند اما آه زندهست
برخیز، برخیز و یهودا را خبر کن
یوسف نمیمیرد درون چاه، زندهست!
سبز است، نامیراست، حتی بین آتش
سروی در آغوش شهادتگاه زندهست
شیطان به رقص آمد که «نصرالله» رفته
قرآن به حرف آمد که «حزب الله» زندهست
#فائزه_امجدیان
#سید_حسن_نصرالله
@shaeranehowzavi