باذن الله...
برای سجادمایلی عزیز که امروز مرد خانه شان شد
از بچه محلی تا خون شریکی در دفاع مقدس
خانواده های ما سالها در گوشه ای از جنوب تهران و محله امامزاده حسن(ع) بچه محله بودند، هم زبان و هم فرهنگ، هم مسجدی بودند، سال ها سر یک صف نماز خواندند، در یک آستان، آستان مقدس امامزاده حسن(ع) حاجات خود را ادا کردند، پدربزرگ ها و پدرهامان، از همین محله خودمان بچه هایشان را برای جهاد در راه اسلام و دفاع از وطن «جهاد حد الشهاده» به جبهه بدرقه کردند.
بعد هم تابوت بچه هایشان را خودشان با کمک اهالی باصفای محله مان بدرقه کردند تا خانه ابدی شان تا کاشانه زیبای گلزار شهدای بهشت زهرا(س)...
ما در خیلی چیزها اشتراک داشتیم حتی برادرهایمان (عموهای شما) هم در کربلای ۵ و در شلمچه با تیر بعثی ها تن شریف شان به خاک نشست و خلعت شهادت بر تن کردند. حتی در قطعه۵۳ در همسایگی در خاک آرمیدند...
خانواده های ما در خیلی چیزها اشتراکات دارند. اما در دوران جهاد و انقلاب به یک خون شریکی رسیدیم. عظمت آن روزگار، دوستی ها و برادری ما را بیشتر و تقویت کرد و در چند دهه گذشته بسامد داشته تا امروز...
برادر خوبم، سجاد عزیزم! این ها را قبل از پیام تسلیت نوشتم که بگویم که ریشه های مان روزهای سخت تر و البته شریفی را پشت سر گذرانده اند.
گرچه داغ پدر خیلی سخت است و به قول خودم که اعوذبالله من الفراق... اما ان شاء الله روح پدر عزیزت در کنار برادران شهیدش حاج احمد عزیزم و آقا داود در آرامش است...
ان شاءالله امیرالمومنین(ع) دستگیرشان باشد.
من را در این غم سترگ شریک بدان
انا لله و انا الیه الراجعون...
برادرت #رضاشاعری
#شهیدمایلی
#شهید_حاج_احمد_مایلی
#استاد_خلبان_مایلی
#شهید_داود_مایلی
#شهید_غواص_جواد_شاعری