eitaa logo
Shaeri_1001
138 دنبال‌کننده
180 عکس
145 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ *برای شصت سالگی ات...* 🔹خب *آقای جواد جان شاعری،* امروز اگر بودی ۶۰ ساله می شدی حکما یا یک مسئول مملکتی و حکومتی بودی یا بریده از اصحاب فتنه و انحراف! یک گوشه برای خود تجارت می کردی مثلاً در گوشه ای از محله کودکی مان، خیابان امام زاده حسن(ع) حجره کوچکی برای خودت دست و پا می کردی و عصرها احتمالاً توی مسجد فعال بودی، یا به سیاق گذشته هر از گاهی آموزش نظامی به جوان‌ترها می دادی.... 🔹اگر بودی احتمالاً حالا چندتا نوه و عروس و داماد داشتی و بچه هایت هم سن و سال ما بودند. چه فانتزی و رویای قشنگی است این فکرها که کلمه شده‌اند آمده اند روی کاغذ. 🔹آدم دوست دارد گاهی نگاهی بیاندازد به چهره بردارش، این قانون نانوشته‌ مردهاست، لابد که توی کشاکش معرکه‌های سخت، پشت‌شان به برادرهایشان محکم می‌شود، گرم می‌شود؛ به برادرهای راستین. 🔹موسی بن عمران(ع) از خداوند خواسته بود تا برادرش را همراهش کند، بلکه پشتش محکم بشود، دلش گرم بشود به برادرش. گفته بود؛ اُشدُد بِه اَزری؛ پشتم را به هارون محکم کن. 🔹لحظه ای در آیه «اُشدد به ازری» تاملی کردم، با خودم فکر کردم که از همین جا معلوم می شود که وقتی مرد، کنارِ نهر، دانست بی‌برادر شده، چرا دست به کمر برده و گفته است: «الان انکسر ظهری». سیدالشهداء چقدر برادرش را دوست داشته که فرموده یا کاشف الکرب عن وجه الحسین. 🔹خلاصه که آدم است دیگر دوست دارد به نگاهی دلش آرام بگیرد. آخ چه دلچسب بود این مصاحبت، آه چه سخت است این حسرت و فراق. با این وصف حال ها، جایت در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) خوب است؟ 🔹راستش به این فکر می کنم، زنده مانده بودی اگر، روز جانباز و روز پاسدار را به تو تبریک می گفتیم، می شدی خان داداش، خان دایی، خان عمو، البته الان هم هستی اما این احوال برای ما زمینی ها ملموس تر بود وقت حضورت. 🍃 *زنده بودی اگر، جامانده می شدی* 🔹زنده بودی اگر، جامانده می شدی، آخر تو این زندگی مجاهدانه را زیسته ای، با شناختی که از تو دارم، قطعاً در دهه نود به دنبال آن مرگ سرخ آن مرگ بِشْکوه، حتما سر از بیابان های سوریه و عراق در می آوردی، اصلاً راست و حسینی احوالت را که شنیده و فهمیده ام، به یقین رسیده ام که برای شهادت به این دنیا آمده بودی، باید شهید می شدی، حتی تصور اینکه در عملیات های متعدد خط شکن بودی خیلی برایم غرورانگیز است، اگر این روحیه شهادت طلبی از شجاعتمندی و روحیه معنوی شما بر نیامده پس از چه چیزی است؟ آخر هم به مرادت می رسیدی و روی اعلامیه ات می نوشتی، مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا؛ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند، بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند، و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. 🍃بخواب برادرجان با خیالی راحت، برای ما دعا کن، برای عاقبت بخیری مان، دیر یا زود شیپور مرگ را می نوازند و به دیار عقبا می آییم. اینکه سرانجام مان نیک باشد مهم است، که باید برای آن آستین همت را بالا بزنیم... پی نوشت: فیلم را محمدمظلوم زحمت کشید و برای تولد آقا جوادمان درست کرد، ۲۴ مرداد، با بسته شدن کرکره پیامرسان های خارجی، گفتم اینجا بازنشر کنم...
Shaeri_1001
‏عکس از reza shaeri
*الی‌الحبیب/17؛ گفت‌وگوی مهر با سردار نوعی اقدم* *ژنرال روس گفت ابالفضل‌تان را فراموش نمی‌کنیم* 🍃 *ژنرال رمان گفت: ابوحسین ما می‌رویم، اما ارتش روسیه و ما، تا ابد این عملیات‌تان و ابالفضل‌تان را فراموش نمی‌کنم»* 🍃 *خبرگزاری مهر فرهنگ و اندیشه رضا شاعری:* صدای زخمی‌اش که یادآور سال|‌های جهاد و حماسه است در تلفن همراهم پخش شد، گفت عجله ای که برای مصاحبه ندارید؟ گفتم امروز دقیقا چهل روز است که منتظر این تماس برای هماهنگی و دریافت زمان برای مصاحبه ام، لبخندی زد و پس از کمی تامل گفت: سه شنبه صبح در دفترم منتظرتان هستم و کمتر 48 بعد این دیدار محقق شد. 🍃 حاج رحیم نوعی اقدم از رزمندگان و فرماندهان سلحشور لشکر 31 عاشورا در دهه شصت و هفتاد است، او افتخار این را دارد که در روزگار نوجوانی آقا مهدی باکری را درک کرده و تحت تاثیر منظومه فکری آن سردار غیور آذربایجان رشد یافته است، وی حوالی میان سالگی در رکاب سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی نقش به سزایی در انهدام اهداف و ماشین جنگی تروریست‌های داعشی و... داشته است. حاج رحیم که در ماه‌های گذشته روایت هایش را بیشتر در رسانه ها شنیده ایم، در مصاحبه ای نود دقیقه ای مطالبی در خصوص مکتب حاج قاسم و همچنین خاطراتی از روزهای نبرد در سرزمین شام را برایمان روایت می کند. 🍃 در طول مصاحبه مهربانی ها و شوخی طبعی اش خنده بر لبان‌مان می‌آورد و همچون فرمانده شهیدش گفت و گویی عاطفه محور و حماسی با ما داشت. *در میان صحبت هایش گفت: گاهی که حاج قاسم با من تماس می گرفت با لهجه آذری پشت خط صدایم می‌کرد: «سلام عیشق من»* 🍃پی نوشت: در همین جا لازم می دانم از پیگیری های برادر بزرگوارم حاج نادر ملک کندی برای هماهنگی این مصاحبه تشکر و قدردانی کنم. 🆔 @shaeri_1001 ژنرال روس گفت ابالفضل‌تان را فراموش نمی‌کنیم - خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency https://www.mehrnews.com/news/5155279/%DA%98%D9%86%D8%B1%D8%A7%D9%84-%D8%B1%D9%88%D8%B3-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%B6%D9%84-%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4-%D9%86%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85
Shaeri_1001
باذن الله... *جان تو بود و جان وطن! جان تو بود و جان شهر! *جانبازی در خرمشهر و کربلای ۴، شهادت در کربلای۵* از ۵۷ تا دی ماه ۶۵، همه جا، جان تو بود و جان وطن!، درست همان لحظه که شیپور جنگ را نواختند، درست همان اولین روز جنگ با هزارودویست نفر از همرزمان تان خودتان را رساندید به جنوب کشور... 🍃 *جان تو بود و جان وطن!* از مقاومت ۳۳روزه در خوزستان تا شکست حصر آبادان، از حضور در فاو و جزیره مجنون در سالهای متمادی دفاع از وطن، تا آموزش بچه های رزمنده برای دفاع شهری در خیابان های تهران و منطقه، برای آرامش همشهری هایت... 🍃 *جان تو بود و جان شهر!* شب های تهران در دهه ۶۰ شهادت می دهد، پاسداری هایتان را، چشمان سرخی که خواب به آن ها حرام شده بود... 🍃 از دوم فروردین ماه شصت و یک، در دشت عباس و عین خوش و شرکت در فتح الفتوح فتح المبین تا حضور در عملیات الی بیت المقدس، شرافت جانبازی در روزهای آزادسازی همه و همه افتخار بزرگی است، تا به شما و بزرگی تان مباهات کنم و ببالم. با خودم می گویم مزد شهادت را با مجاهدت در آزادسازی خرمشهر انگار دریافت کردید تا با جانبازی در کربلای۴، طعم شیرین شهادت را در کربلای۵ بنوشید. هنیا لک. 🍃 آری کربلای ۵ هم، جان تو بود جان وطن! 💪 این عکس که تصویر هواپیما در پشت آن نقش بسته برای نخستین روز حمله رژیم بعث عراق به کشورمان است. 👈 این عکس سند افتخار خانواده ماست که در ۳۱ شهریور ۵۹ ثبت شده است. آن روزها که هنوز جهاد عمومی نشده بود با ۱۲۰۰ نفر از همرزمان تان خودتان را رسانده بودید به خوزستان برای دفاع از وطن... 🌷تویی که به امیرالمومنین اقتدا کردی، که همچون او با «جهاد حتّی الشهادة» به آن مقام پر عظمت رسیدی، گوارای وجودت... 🍃آخر نوشت: تو گویی هنوز فریاد امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در پهنه‌ی جاودان تاریخ طنین انداز است: که کجایند آن قومی که به سوی پیکار با دشمن برانگیخته شدند و از سر ولع و شیدایی و اشتیاق اجابت کردند. «جهاد حتّی الشهادة» @shaeri_1001
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فما اَحلی اَسمائُکُم ... اسم هایتان خیلی شیرین است ... 🍃 به عادت دلتنگی همیشه داشتم به خدا می سپردم 🍃که سلامم را برساند به علی بن موسی الرضا 🍃به اسمتان که رسیدم، هی اسمتان را تکرار کردم عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ... عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ... عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ... شیرین بود. خیلی. دلم نمی آمد بروم فراز بعدی و بگویم: الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى ... خیلی راست است زیارت جامعه، آنجا که میخوانیم: فما اَحلی اَسمائُکُم ... اسم هایتان خیلی شیرین است ... @shaeri_1001
Shaeri_1001
☑️ باذن الله... ▪️برای باباحاجی، فرمانده ای که خواب را بر چشم یاغیان شهر حرام کرده بود ▪️پدر شهیدی که چشم ما بود... 🔳 اول ▪️ خب آقای حاج عیسای خسروی، آقای مجاهد، آقای فرمانده، آقای باباحاجی، امروز ۱۳ تیر ۱۴۰۲ پایانی شد بر هشتاد و چند سال عمر عزتمندانه شما، سرباز گمنام و خداجوی خمینی(ره) که نیروی جوانی و میانسالی اش را به عشق اسلام خرج این راه کرد. ▪️چه ساعت ها که با شما نشستیم و گفت وگو کردیم، چه خاطرات ناب و متفاوت و چه تلاش های تحسین برانگیزی داشتید، هر بار از صفا و اخلاص وجودت محظوظ شدم، چقدر محبت داشتی به من، چقدر حتی عصبانیت هایت حین زندگی روزمره ات دوست داشتم، کاریزما و ادراک کاریزما! درست است که جای پدرم بودی و بارها گفته بودم عین پدرم خدابیامرزم دوستت دارم، درست است ریشه و پدربزرگ فرزندان من هم هستی، و از این حیث مباهات می کنم. این ها به جای خود اما به رسم ادب و رفاقت و محبت که اصلا وجه مهمی از سبک‌ زندگی شیعه امیرالمومنین(ع) است، خواستم مجدد برای شما بنویسم، این بار برای وداع که خدا می داند چه تلخ و سخت است. انگار که دوباره پدرم را از دست داده ام. یادش بخیر یادداشتی نوشته بودم برایت خواندم، چه قدر خوشحال شدی. این حس و حال شادمان کردن دل های پدر و مادر شهدا یکی از بهترین اتفاقات و احوالات زندگی ام بوده، که بهره معنوی اش را خودم بردم همیشه، اما این بار شرمنده ام که نشد وقتی در قید حیات هستی، مستند زندگی ات را ببینی، پدربزرگ خوش ذوق... چه بگویم،حتما یقینا کله خیر! ▪️گفتم امیرالمومنین(ع) و چه خوش ایامی است سفر ابدی شما، با همین میزان معرفت کم ما، به نظرم می آید، حتما برای فرمانده نستوه و پدر شهیدی که شما باشی، به خاطر همه آن مجاهدت ها و شب بیداری ها برای حفاظت از جان و مال و ناموس مردم، برای خیرخواهی و هواخواهی مردم شهرت و خانواده و تبارت، آن دنیا اجر و ثواب خاص تری قائل باشند، ان شاء الله... 🔳 دوم هنوز جهاد همگانی نشده بود! که تو عزم میدان کرده بودی! حرف از این روزها نیست ها، برای بیش از پنج دهه پیش، آستین همت بالا زده بودی و شده بودی سرباز خداجوی خمینی(ره)... 🔳 با پیکان شخصی ات، راهی می شدی از نور تا رامسر تا اعلامیه های امام خمینی(ره) را پخش کنی. تا صدای رهبر و امامت را به گوش همه برسانی، در کشاکش انقلاب شهربانی شما را چندین بار دستگیر کرد، گفته بودند "مگر تو زن و بچه نداری؟ چرا نمی روی پی زندگی ات!" گفته بودی: «تمام زندگی و خانواده ام را در راه اسلام و امام(ره) فدا می کنم، رفقای من را دستگیر کرده اید، حالا توقع دارید من بروم و یک جا آرام بنشینم؟» ▪️شجاعت و این مجاهدت که با همراهی رفقایت ادامه داشت، رسیده بود به پیروزی انقلاب و تازه کار شروع شده بود، می گفتی، بعد از پیروزی انقلاب وقتی دوست مجاهدت، شهید عباسعلی ناطق نوری بعد از مدتها آمد نور، گفته بود، می خواهم اولین شخصی را که در شهر نور ملاقات کنم آقای خسروی باشد. ▪️بله! همین قدر لطیف و با عشق و مشتی، چه قدر غبطه برانگیز است اینجور رفاقت ها... اللهم ارزقنا... 🔳با تاکید و عضویت در شورای فرماندهی کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نور، مقاومت در شهر و مبارزه با منافقین آغاز شده بود، تلاش برای تشکیل کادر کمیته با حضور جوانان مخلص، شجاعت و صلابت شما، دفاع از جان و مال و ناموس مردم شهر خواب را بر چشمان یاغیان شهر حرام کرده بود. ▪️خیابان‌های شهر نور شهادت می‌دهند که ساعت استراحت تان هم با تفنگ خوابیدید و با تفنگ بیدار شدید. حتما شهادت می دهند در روزگار جنگ و کمبود امکانات شانه زیر بار چه مسئولیتی داده بودید، آن قدر که کسب و کار آزاد را رها کردید و پای انقلاب خمینی(ره) ایستادید و‌ جوان دادید و رفیق هایتان یکی یکی شهید شدند... ▪️اصلاً شیعه امیرالمومنین(ع) همین است دیگر، اهل جهاد و شهادت و ادب و روضه است. و پایش بیفتد فرزندانش را هم از عملیات محمدرسول الله، بیت المقدس، کربلای ۴ و ۵ تا دفاع از حرم و خانطومان برای حفظ کیان اسلام و ایران، به قربانگاه عشق می فرستد و فدا می کند. و بعد هم وقتی پیکر عباس، پسر شهیدش را آوردند، روضه عباس بن علی(ع) را بخواند و برای آن دو تا دست رشیدی که در صحرای کربلا از تن جدا شدند و داغش انگاری سینه‌ تمام جوانمردان عالم را سوزانده، اشک بریزد و این شور شیرین، با دل هر صاحب نظری بازی می‌کند. ▪️امشب ارواح طیبه و تابناک دوستان شهیدت و فرزند دلاور و مجاهدت که در بامداد فیروزه ای کربلای ۴ در ام الرصاص خلعت شهادت بر تن کرد، حتما به استقبالت خواهند آمد، دیگر درد این ایام گذشته را هم نداری، امشب را راحت تر خواهی خوابید پدر عزیز... ان شاء الله در این شب ها مهمان خان پر کرم مولایمان علی(ع) باشی... 🆔 @shaeri_1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 باذن الله... 🍃 «آهای بچه شیعه» 🍃 برادر جوانی داشتم که خودم ندیدمش، می گویند قد بلندی داشته و تا وقتی در محله مان بوده چند نفری زیر سایه اش خنک می شدند! 🍃تا وقتی که پای عراقی ها جان نداده بود بچه های محل هم بی خرجی نمی ماندند. مرحوم نادرفرد که یکی از همرزمانش بوده؛ می گفت: این آقا جواد شما؛ مسئول آموزش نظامی بوده... می گفت: این برادر شما، وقتی به ها آموزش می داد، تکه کلام هایی داشته، که همه شان یک جوری به ختم می شدند. مثلا هنگام عصبانیت، وقتی که می خواست چیزی را به کسی تذکر بدهد یا یاد آوری کند، با لحن جدی می گفت : ‹‹آهای! بچه شیعه» 🔹عید غدیر مبارک 🆔 @shaeri_1001
Shaeri_1001
باذن الله و اعوذ بالله من الفراق... *روضه برادر را برادرها می فهمند* 🌺 این عکس را تاسوعای سال۷۸ درحرم حضرت (ع) آقای رضا نورالله با دوربیش ثبت کرد و یک سال بعد دقیقا فردای روز عاشورا در روزنامه رسالت منتشر شد. خودم کنار محمد داداش نشسته ام و نیمرخ چهره ام هست... ▪️محمد داداش، ۲۳ سال پیش و در روزهای پاییزی آبان ۷۹ ساعت ۸ونیم صبح در بغلم آخرین نفس را زد و پر کشید... حتما مجاهدت ها و پاک بازی اش در شب های سرد و گرم زمستان در بسیج و... در گوشه ای از آن لوح محفوظ ماندگار شده است. بودم داغ که ها می گفتند سخت است را چشیدم... اصلا روضه علمدار کربلا برای آنانی که داغ برادر چشیده اند رنگ و بوی دیگری دارد. ▪️این برانکاردی که در تصویر می بینید را خودش ساخت با همین وضعیت، توی حیاط خانه، زیرش چرخ جوش داد تا برای عزاداری حضرت ارباب راحت تر بتواند در مراسم سیدالشهداء در امامزاده و مسجد شرکت کند و البته تر اینکه کمی زحمت رفقا را کمتر کند... ▪️تقریبا ۴سال هر شب تا صبح بر بالینش بودم. شب تا صبح... بعد از نماز صبح می خوابید و من هم یکی دو ساعتی استراحت می کردم و می رفتم مدرسه، مدرسه معراج که چند سال بعد فروشگاه ایرانیان شد... 🔺برادرانه هایی در آن سال ها از دوستان هیئتی و مسجدی دیدم، حکایتش می تواند قصه ای شود و... همه اش است. ▪️ایام منزل آقا مهدی محبوبی مراسم حضرت مادر برگزار بود، آمد هیئت و گلایه کرد این بار، صبرش سر آمده بود و می خواست دیگر بار سفر را ببندد، توسل کرد و چه شبی شد آن عزاداری و آن شب... صدای دعاهایش هست، دیری نپایید که استجابت حضرت مادر را به چشم دیدیم... آقای محمدداداش که نوکر امام حسین(ع) بودی پای روضه ارباب یادت می کنم... دوم ▪️من که نمی دانستم، اما داشت آرام آرام جان می داد که خواست دست بیاندازم زیر شانه هایش، شانه هایی که از درد نحیف شده بود، راه نفس باز شد و گفت: «عالیه داش رضا» ▪️در را باز کردم و پا برهنه از توی حیاط به دو رفتم تا قرص هایش را بیاورم... آمدم به طرفه العینی اما نگاهش خیره مانده بود روی گل وسط قالی، آرام و بی صدا... محمد داداش خوب خوب شده بود و دیگر درد نمی‌کشید. هر چه صدایش کردم پاسخی نداد... خودم را زده بود به نفهمی... مگر میشود در آغوشت جان بدهد و تو... ▪️عزیزخاله آمد توی اتاق، اشک های توی چشمایم را که دید، مدام مشت های گره کرده اش را زد به سینه و با زبان مویه کرد... اما مامان سادات توی حیاط جلوی در اتاق ایستاده بود... و فقط با نگاهی آرام گفت: محمد... عینک کائوچویی اش را از رو هایش برداشت. اشک گوشه چشمهایش آرام بی سرو صدا سُر خوردند، روی گونه هایش.. محمد رفته بود، و توی آن همه آدم، دوست و رفیق و... فقط من می فهمیدم نگاه غم بار را نگاه غم بار مامان سادات را و او می فهمید غم را... 🆔 @shaeri_1001
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باذن الله... برای او که زینت برادر شد! برای حاج قاسم، برای مدافعان حرم، برای دوستان شهیدم گرچه روز میلادشان شلوغ بودیم اما این دلیل نمی شود که یادم برود و ابراز ارادت نکنم... اویی که نه زینت پدر که زینت برادر شد! برای مدافعان حرم حضرت زینب(س) به یاد دوستان ش؛ه؛ی؛دم برای شکستگی دل مادرانشان نذرها کردم و شدی پسرم...
🍃 کتابی پیرامون خاطرات کمتر گفته شده سردار سلیمانی منتشر شد 🍃 ماجرای تصادف خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی با پراید | واکنش خاص سردار سلیمانی خطاب به راننده | لازم نیست با پلیس تماس بگیری! 🍃کتاب «میهمان حبیب» پیرامون خاطرات ناگفته از سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی به قلم که چندی پیش توسط نشر به چاپ رسیده بود، روز گذشته با حضور جمعی از دوستان و همرزمان شهید حاج‌قاسم سلیمانی و خانواده شهدا رونمایی شد. خبرنگار: سرکارخانم الناز عباسیان ادامه در لینک 👇👇👇 https://hamshahrionline.ir/x8TWF
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقدس است مقامات مادران اما بهشت زیر قدم های مادر حسن است اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً (ع) : 🆔 @shaeri_1001
هدایت شده از Shaeri_1001
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فما اَحلی اَسمائُکُم ... اسم هایتان خیلی شیرین است ... 🍃 به عادت دلتنگی همیشه داشتم به خدا می سپردم 🍃که سلامم را برساند به علی بن موسی الرضا 🍃به اسمتان که رسیدم، هی اسمتان را تکرار کردم عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ... عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ... عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ... شیرین بود. خیلی. دلم نمی آمد بروم فراز بعدی و بگویم: الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى ... خیلی راست است زیارت جامعه، آنجا که میخوانیم: فما اَحلی اَسمائُکُم ... اسم هایتان خیلی شیرین است ... @shaeri_1001
🔹 نقش غواصان تهرانی در عملیات کربلای ۵ چه بود؟ 🔹 غواصان لشکر ۱۰ پاشنه آشیل دشمن بعثی در کربلای ۵ 🔹سردار اسدی: غواصان لشکرهای فعال در عملیات کربلای ۵ خط‌شکن و پیش‌قراولان این عملیات بودند، اما غواصان لشکر ۱۰ پاشنه آشیل دشمن بعثی در کربلای ۵ بودند* این رزمندگان خط‌شکن وقتی توانستند دژ مستحکم را فتح کنند، سایر نیروها نیز توانستند عملیات را ادامه دهند. https://www.hamshahrionline.ir/amp/913413/ گفت وگوی اینجانب با سردار حاج علی اسدی از فرماندهان لشکر ۱۰ سیدالشهدا در خصوص نقش تهرانی در کربلای۵ **