Shaeri_1001
✅ باذن الله...
*جان تو بود و جان وطن! جان تو بود و جان شهر!
*جانبازی در خرمشهر و کربلای ۴، شهادت در کربلای۵*
از ۵۷ تا دی ماه ۶۵، همه جا، جان تو بود و جان وطن!، درست همان لحظه که شیپور جنگ را نواختند، درست همان اولین روز جنگ با هزارودویست نفر از همرزمان تان خودتان را رساندید به جنوب کشور...
🍃 *جان تو بود و جان وطن!*
از مقاومت ۳۳روزه در خوزستان تا شکست حصر آبادان، از حضور در فاو و جزیره مجنون در سالهای متمادی دفاع از وطن، تا آموزش بچه های رزمنده برای دفاع شهری در خیابان های تهران و منطقه، برای آرامش همشهری هایت...
🍃 *جان تو بود و جان شهر!*
شب های تهران در دهه ۶۰ شهادت می دهد، پاسداری هایتان را، چشمان سرخی که خواب به آن ها حرام شده بود...
🍃 از دوم فروردین ماه شصت و یک، در دشت عباس و عین خوش و شرکت در فتح الفتوح فتح المبین تا حضور در عملیات الی بیت المقدس، شرافت جانبازی در روزهای آزادسازی #خرمشهر همه و همه افتخار بزرگی است، تا به شما و بزرگی تان مباهات کنم و ببالم. با خودم می گویم مزد شهادت را با مجاهدت در آزادسازی خرمشهر انگار دریافت کردید تا با جانبازی در کربلای۴، طعم شیرین شهادت را در کربلای۵ بنوشید. هنیا لک.
🍃 آری کربلای ۵ هم، جان تو بود جان وطن!
💪 این عکس که تصویر هواپیما در پشت آن نقش بسته برای نخستین روز حمله رژیم بعث عراق به کشورمان است.
👈 این عکس سند افتخار خانواده ماست که در ۳۱ شهریور ۵۹ ثبت شده است. آن روزها که هنوز جهاد عمومی نشده بود با ۱۲۰۰ نفر از همرزمان تان خودتان را رسانده بودید به خوزستان برای دفاع از وطن...
🌷تویی که به امیرالمومنین اقتدا کردی، که همچون او با «جهاد حتّی الشهادة» به آن مقام پر عظمت رسیدی، گوارای وجودت...
🍃آخر نوشت: تو گویی هنوز فریاد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در پهنهی جاودان تاریخ طنین انداز است: که کجایند آن قومی که به سوی پیکار با دشمن برانگیخته شدند و از سر ولع و شیدایی و اشتیاق اجابت کردند. #آقامرتضا
#غواص_شهید
#شهید_جواد_شاعری
#خرمشهر
✍ #رضا_شاعری
«جهاد حتّی الشهادة»
@shaeri_1001
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ فما اَحلی اَسمائُکُم ...
اسم هایتان خیلی شیرین است ...
🍃 به عادت دلتنگی همیشه داشتم به خدا می سپردم
🍃که سلامم را برساند به علی بن موسی الرضا
🍃به اسمتان که رسیدم، هی اسمتان را تکرار کردم
عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ...
عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ...
عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ...
شیرین بود. خیلی.
دلم نمی آمد بروم فراز بعدی
و بگویم: الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ
عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى ...
خیلی راست است زیارت جامعه،
آنجا که میخوانیم: فما اَحلی اَسمائُکُم ...
اسم هایتان خیلی شیرین است ...
#امام_رضای_دلم
#رضا_شاعری
@shaeri_1001
خوشا به معرفت رفقایش!
رفته بودیم با آقای شهردار، پیش جمعی از
رزمندگان سالهای دفاع مقدس منطقه مان، که هنوز هم با کار جهادی در بحران ها «زلزله، سیل و...» به کمک هموطنان می شتابند...
چشمم در بین آن همه وسیله به این ماشین لباسشویی افتاد و متن روی آن افتاد... که تقدیم کرده بودند به رفیق شهید شهیدشان، همین قدر مشتی و لوطی!
رفاقت ِ با اخلاص گوهر نایابی است، که به عقیده من هر جا دیدی چشمه ای از آن را، باید ضریب بدهی صفا و زلالی اش را....
گفته بود، از زیارت نامه ارباب و انی سلم لمن سالمکمش اینچنین بر می آید که پروردگار عالم رفیق بازها را بیشتر دوست می دارد....
پی نوشت: آقا مجید نورتقی هم آن ها را پیش سیدالشهدا جان یاد می کند...
#جهادی
#شهید_مجید_نورتقی
Shaeri_1001
باذن الله...
#نام_بزرگ_من_رضاست
عمری ست که وقتی می خواهم خودم را معرفی کنم می گویم «نام بزرگم رضاست...»
مگر می توان شیعه و ایرانی باشی اما ارادت ویژه به آن امام عزیزی که هزاران درود و ثنا بر او باد! نداشته باشی؟
آقای امام رضاجان❤️
به عادت دلتنگی همیشه داشتم به خدا میسپردم
که سلامم را برساند به علی بن موسی الرضا
به اسمتان که رسیدم، هی اسمتان را تکرار کردم
عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ...
عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ...
عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ...
شیرین بود. خیلی.
دلم نمی آمد بروم فراز بعدی
و بگویم: الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ
عَلَى....
خیلی راست است زیارت جامعه،
آنجا که میخوانیم: فما اَحلی اَسمائُکُم ...
اسم هایتان خیلی شیرین است ...
*و اما بعد...*
با این مقدمه می خواهم چند تجربه از نوجوانی تا جوانی ام را با شما به اشتراک بگذارم...
حکایت دوستی من با امام مهربانی ها را بخوانید لطفا
🍃 *اشک هایی در آستانه پرواز*
🍂 *اول*
پاییز بود؛ هیچ چیز از تاریخ نمیدانستم، تنها میدانستم کمی هوا سرد شده و من هم سوادی برای خواندن تابلوهای عجیب و غریب فرودگاه نداشتم. فهمیده بودم مادرم به حرمش میرود، اما من باید می ماندم تهران، و من که هی در دلم نق میزدم. من که کنجکاو شده بودم حرمش را ببینم، در خلوت گریه کردم.
🍃 *چشم های قشنگی داشت؛ کَندمش!*
*دوم!*
هشت ساله بودم. محمد داداش با علی آقا رفتند حرمش و من فقط کنار کوچه مان را یادم مانده که آب پشت سرش ریختم و بیشتر، گریه هایم را به یاد می آورم.
وقتی داداش برگشت، یک جاکلیدی نارنجی که شکل ماهی بود برایم آورده بود، دکمه اش را که می زدم، چشمانش را بیرون می آورد و روشن می شد، چشمهای قشنگی داشت، کَندمش!
*بغض و شادی در ایستگاه سلام*
🍃 *سوم*
سوار قطار بودیم. فقط مستقیم می رفت؛ از هر جای دنیا که بیایی راه تو مستقیم است، هی میرفتم طرف پنجره که شاید زودتر حرمش را ببینم. هی بغض می آمد بیخ گلویم، صدای سوت قطار هنوز تو گوشم هست به وقت رسیدن! چه شور شیرینی بود زیارت حرم در ایستگاه سلام، من دفعه اول توی حرم شدم، اما آنقدر ملجا و پناهم بود که آرام بودم خیلی آرام، سرخوشانه رفتم بست طبرسی با دست خودم برای کبوترهای حرم گندم ریختم. مدتها کنار حرم به گنبد و گلدسته های قشنگش خیره شدم، گدایی تشر زد: ""برو بچه بذار کاسبیمون رو بکنیم."" 14 ساله بودم.
*چهارم*
پنج سال بعد، این بار با سیدخانم «مادر» هر روز به حرمش میرفتم، هر روز در دفترچه یادداشتم می نوشتم. اولین بار است که کاغذ کم می آورم، چهره آدمها را خوب میدیدم، خوب یادم مانده، اما چه طوری بنویسم.
🍂 *پنجم*
بیست سال تمام، به شما و به تو فکر میکنم و رأفت بیکران تان؛ به حرفهای هم خدمتی ام که زرتشتی تازه مسلمان شده ای بود، بعد از حرفهایش از خودم خجالت می کشیدم، او کجا و من کجا!
به او گفتم اسم مردهای خانه ما همه شان یک جوری شعبه اش به نام امام رضا می خورد، پدربزرگم جواد بود، پدرم نام اولین فرزندش را به عشق مرحوم پدرش جواد گذاشت، جواد! نامی که عزیز امام هشتم است...
پدرو مادرم جوادشان را بزرگ کردند
تا در روزگاران جهاد پس از ۶ سال مجاهدت فرزند رشیدشان را برای دیدار مولایش به #قربانگاه_عشق بفرستند!
*ششم*
آقای امام رضا جان، چهارده سال پیش روز تولد شما که همه اعدادش هشت بود، زندگی مشترکم را شروع کردم. این هم یکی نشانه های ارادت ماست به شما و وجود مبارکتان.. جایی حوالی سال ۸۰ بود، از وقتی یادم می آید با بچه های هئیت مان روز میلاد مادرتان را در حرمتان جشن گرفتیم، مجرد و نوجوان بود که می آمدیم، حالا ریش ها و موهایمان رو سپیدی گراییده..
بزرگترهای مان حالا دیگر برای بچههایشان آستین بالا می زنند، می بینی آقاجان با شما بزرگ شدیم با شما شادی کردیم، با شما اشک ریختیم، به شما توسل کردیم، به وقت توکل به ساحت خداوندگار عالم شما را واسطه فیض قرار دادیم، حالا اگر عمری نوکری خانه تان را کرده باشیم و نام مان به خاطر وجود و بزرگی شما رضا باشد، کم لطفی نیست که نگوییم این را و با افتخار به سینه مان نزنیم! که اسم بزرگ مان رضاست؟
آقاجان دارالاجابه میعادگاه دل های ماست با شما... دلهایمان را بدجور محکم گره زده ایم به شما...
🍂 *هفتم*
امام مهربان و عزیزم، خواستم بگویم خوب می دانم که در این سال ها همیشه مورد محبت و عنایت شما قرار گرفته ام.
🍂 *هشتم*
🌹 *نام بزرگ من رضا ست....* 🌹
🔹عکس:
*«روح الرضا علیه السلام»*
جدیدترین نقاشی حسن روحالامین با عنوان «روح الرضا علیه السلام» که مربوط به لحظه وداع امام رضا(ع) با امام جواد(ع) است، در مشهد مقدس رونمایی شد.
@shaeri_1001
شبیه خاطره هایی که رفته اند از یاد
همیشه بوده ام و هیچ کس به یادم نیست
شعر از
سرکارخانم
#فاطمه_غلامی
🍃
25.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ نماهنگ چند نفر به یک نفر منتشر شد
🔹عرض ارادتی به پیشگاه شهید غیرت، الداغی
🍃 چند نفر به یک نفر!؟
تقدیم به او که ایستاده ست هنوز، به یاد مردان غیور سرزمین خوش غیرتان و شهید حمیدرضا الداغی تولید و منتشر شده است.
🍃این نماهنگ به کارگردانی دوست و بچه محله و همکار خوبم آقا هادی زیبایی و دوستانش ساخته شده و در پیشگاه نگاه مخاطبان قرار گرفته است.
#خوش_غیرت
#شهدای_غیرت
#شهید_الداغی
#مجال
🆔 @shaeri_1001
✅ باذن الله...
🍃به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
🍃که تو رفتی و دلمثانیه ای بند نشد...
روز عزیمت دوباره جواد، سید خانم قرآن را گرفت بالای دروازه، جواد با قد بلندش دوباره از زیر قرآن رد شد.
هر مرتبه قرآن را بوسید و پشت سرش یک کاسه چینی آب باشید و چند قدم پشت سرش راه رفت...
جواد که چند قدمی رفته بود جلوتر برگشت، رو کرد به مادرش و گفت: بفرما مامان! هوا سرده...
دیگه خدانگهدارتون، نگران من نباشید.
جواد که حرف می زد قطره اشکی چکیده بود گوشه چشم های سیدخانم، بغض گلویش را می فشرد...
برشی از کتاب چتربازی در امواج
زندگی نامه داستانی شهید غواص جواد شاعری
به قلم استاد محمدعلی گودینی
@shaeri_1001
شجرهنامه خانه سبز | فرهیختگان آنلاین
https://farhikhtegandaily.com/news/59933/