eitaa logo
Shaeri_1001
139 دنبال‌کننده
178 عکس
141 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
روابط عمومی منطقه ۱۷ کارت طلایی های جشنواره بارش را درو کرد در جشنواره بارش ۴ تمامی کارت طلایی ها را همکارانم درو کردند از طوفان نام تیم روابط‌عمومی منطقه ۱۷ همین بس که در جشنواره «اردی بهشت» نیز ۲ تندیس دریافت کردیم و رتبه دوم بخش گرافیک و پویش از آن ما شد. امسال در جشنواره بارش سوم شدیم، سال آینده ان شاءالله اگر بودیم، سال آینده دوباره رتبه نخست را مثل پارسال تکرار می کنیم @shaeri_1001
*باذن الله...* 🔺 *اسیر نامردمی و نارفیق بودن چیز کمی نیست* ✅ *زانو نتکاندن و ادامه ندادن عجیب است.* 🔺نه تنبل شده‌ام،‌ نه آدم جا زدن و جا خالی دادن هستم به لحاظ خلقی و شخصیتی و نه چیزی بی‌اهمیت شده و نه دغدغه‌ای مهمتر از گفتن و دانستن پیشامد کرده... نه والله العظیم... 🔺البته انکار نمی‌کنم که اسیر نامردمی و نارفیق بودن چیز کمی نیست و فیل را هم حتی! نقش زمین می‌کند. ولی خب... نقش زمین شدن چیز عجیبی نیست. که بلند نشدن و زانو نتکاندن و ادامه ندادن عجیب است. با همین مقدار تجربه مندی در زندگی، اما گاه از حجم تعارض ها و پارادوکس های اخلاقی آدمها مقداری تا تکه تکه شدن! همان پاره شدن فاصله داری... و متاسفانه در جمع حزب اللهی ها یا بهتر بگویم حزب اللهی نماها بیشتر این رفتارها نمود دارد. همین جا بگویم مقصودم شخص خاصی نیست و به طور کلی این را بیان کردم... دوم... من با نوشتن حالم خوش می شود در این میان مخاطب های با محبتی هم دارم که پیگیرند... گاهی کمتر بودنم در نوشتن و یادداشت نویسی و...! البته یکی همین دلیلش مشغله کار اجرایی است که دائم والوقت باید دسترس باشی... و خب ماهیت کار همین است.. و البته در این روزگار نا به سامان آدمیان گاه بیشتر شاید همان نارفیقی و نامروتی رمق از جان آدمی می‌گیرد... رابطه رفیقی و نارفیقی طابق‌النعل بالنعل چیزی است که تمام این سال‌ها به فضل خدا از همان منظومه فکری ام‌ که بیشتر سعی داشتم به سمت اخلاق و مهربانی سوق یابد در کانالم و این سو و آن سو با نام و بی نام! نوشته‌ام و حرف زده‌ام... 🔺و گاه باید مثل نقاش‌ها اندکی دورتر از تابلو بایستم و نگاهش کنم... حتی با اینکه به قول یکی از دوستان عملا خیلی وقت ها بچه سرراهی نظام شدم و گاه با افتخار به خاطر کارگرزادگی و صراحت لهجه همیشگی «البته چارچوب مند» خیلی از بزرگواران مشتاق جاه و مقام تمایلی به نزدیکی و شنیدن ما نداشتند. و خیلی‌ها هم به دلیل زندگی و منافع و وام چند میلیاردی و فساد و پیرمغزی و غیره‌ای که دارند و آن گونه زیستن و آنگونه تحلیل ها و این سبک حرف‌های ما را نخواستند ببینند و یا برای اجرایش مانع‌شان بودند، گاهی شاید مورد طبع شان نبوده ام و تنهایم گذاشتند! و البته که اهمیتی ندارد که فرمود: «تعز من تشا و تزل من تشاء» خلاصه اینکه تک به تک مخاطب‌های خوب و حتی شاید بد کانالم را «آسان نیاوردم به دست»! و لازم بود که درباره کمتر بودنم گزارش بدهم. ✅ پ.ن: البته دلتنگ بودن هم مزید علت است... برای چای قندپهلوی قبل از عملیات، برای گم شدن میان امامزاده محل زندگی ات و برای لحظه‌های خوبی که پیرمردهای هاف هافو و ترسو در گذشته نگذاشتند تکرار شوند. @shaeri_1001
Shaeri_1001
باذن الله و اعوذ بالله من الفراق... اول، روضه برادر را برادرها می فهمند 🌺 این عکس را چند باری با متن، خاطره و دلنوشته های متعددی منتشر کرده ام، این عکس تاسوعای سال۷۸ در آستان (ع) توسط آقای رضا نورالله ثبت شده است و یک سال بعد هم در روزنامه رسالت منتشر شد. تصویری از من و محمد داداش که در میان دسته های عزاداری نشسته نشسته بودیم... هجدهم آبان بیست و چهار سال پیش، یک همچو روزی بود، صبح ساعت ۸ونیم توی بغلم آخرین نفس را زد و پر کشید... بودم و داغ را عمیقا درک کردم برای منی که شب ها به خاطر او و درد کشیدن هایش بیدار بودم... 🔸برانکاردی که در تصویر می بینید را توس حیاط خانه مان خودش ساخت، زیرش چرخ جوش داد تا برای عزاداری حضرت ارباب راحت تر بتواند در مراسم صحن امامزاده شرکت کند و البته کمی زحمت رفقا را کمتر کند... تقریبا ۴سال هر شب تا صبح بر بالینش بودم. شب تا صبح... بعد از نماز صبح می خوابید و من هم یکی دو ساعتی استراحت می کردم و می رفتم مدرسه... دوم، به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد... من که نمی دانستم، اما داشت آرام آرام جان می داد که خواست دست بیاندازم زیر شانه هایش، شانه هایی که از درد نحیف شده بود، راه نفس باز شد و گفت: «عالیه داش رضا» در را باز کردم و پا برهنه از توی حیاط به دو رفتم تا قرص هایش را بیاورم... آمدم به طرفه العینی اما نگاهش خیره مانده بود روی گل وسط قالی، آرام و بی صدا... محمد داداش خوب ِخوب شده بود و دیگر درد نمی‌کشید. هر چه صدایش کردم پاسخی نداد... خودم را زده بود به نفهمی! نمی خواستم بپذیرم، مگر می شود در آغوشت جان بدهد و تو... عزیزخاله آمد توی اتاق، اشک های توی چشم هایم را که دید، مدام مشت های گره کرده اش را زد به سینه و با زبان مویه کرد... اما توی حیاط جلوی در اتاق ایستاده بود... و فقط با نگاهی آرام به من گفت: محمد... عینک کائوچویی اش را از رو برداشت و اشک از گوشه چشم هایش آرام بی صدا سُر خوردند روی گونه هایش... محمد رفته بود، و توی آن همه آدم، دوست و رفیق و... فقط من می فهمیدم نگاه غم بار را و او می فهمید غم را... سالگرد برادرم آقا محمد است و این پست را به همین مناسبت بازنشر کردم. برای شادی روح عزیزان از دست رفته تان و برادران من صلواتی بفرستید. 🌸 بی سبب نیست که عمرت به درازا نکشید 🌸 وای از آن که در آن باشد @shaeri_1001
هدایت شده از خشتِ ۱۷
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ اینجا منطقه ۱۷، امروز اومدیم یکی از ابر پروژه های تهران دوست داشتنی 🔹️ پروژه داریم چه ابر پروژه ای ! 🔹️اینجا منطقه ۱۷ ، دارالشهدای تهران 🆔https://region17.tehran.ir 🆔 https://ble.ir/khesht17 🆔 https://t.me/khesht17 🆔 https://eitaa.com/khesht_17⁦
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاعری زاده ای از جنس آسمان، دهه چهلی غیور #‏شاعری ها با دل دریایی خود می زدند... دل به دریای غریب و بی امان موج ها... می نویسم عشق، غیرت شرح این معراج را می نویسم چتر بازی در میان موج ها... استاد ذاکری و شعر از برادر خوبم علی آقای آمره جانبازی شهادت @shaeri_1001