#تشرفات
💥نائل گشتن به عرفان حقیقی فقط در توجه به وجه الله آقا امام زمان عج...
*☘آقا سید کریم پینه دوز:*
✨نام و شهرتش آقا سید کریم محمودی بود اما از آن جا که در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی مشغول بود، به آقا سید کریم پینه دوز مشهور گشته بود.
⚡️⚡️⚡️
آقا سید کریم، در پرتو ارتباط خاص با ساحت مقدس امام زمان💗، به مقامی دست یافته بود که بیشتر علمای تهران معتقد بوده اند که حضرت بقیة الله💗 به مغازه کوچک آن جناب تشریف می بردند و با او هم صحبت می شدند.
⚡️⚡️⚡️
در یکی از تشرفات سید کریم، امام زمان ارواحنا فداه💗 به او می فرمایند: "سید کریم! اگر هفته ای بر تو بگذرد و ما را نبینی چه می کنی؟"🥺😢
سید در پاسخ می گوید:" *آقا جان، به خدا قسم می میرم!*" 💞💕
و امام زمان ارواحنا فداه💗 می فرمایند:" اگر اینگونه نبود هفته ای یکبار ما را نمی دیدی."💞
💥آقا سید کریم همچون آقا و مولایش امام عصر ارواحنا فداه💗، هر صبح و شب را به یاد حضرت سیدالشهدا گریان می شد و اشک از دیدگانش سرازیر می گشت.😪😭
⚡️⚡️⚡️
از جناب سید کریم که هر هفته به ملاقات امام زمان💗 توفیق می یافت، پرسیده شد:" *چه کردی که به چنین توفیقی دست یافته ای؟*"
او در جواب گفت: شبی جدم رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات با امام عصر💗 را نمودم.
⚡️⚡️⚡️
آن حضرت فرمودند:" *در طول شبانه روز دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا گریه کن! از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یکسال اجرا نمودم تا به تشرف خدمت آن حضرت💗 نایل آمدم.*"😭😭😭
#تشرف
💠تعجیل در فرج امام زمان صلوات🌺🌺
💠التماس دعای فرج🤲🤲
💠اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر بحق آبروی آقا اباعبدالله علیه السلام🌹🌹
💖 داستان زائر امام حسین علیه السلام که مورد عنایت #امام_زمان علیه السلام واقع شد
🎙 بیانات حضرت آیت الله وحید خراسانی:
🔶️ نعلبندی در اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از یزد رفیق راه شد.
🤒 رفیق بین راه مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
🕌 وصیت کرد مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
⚰ مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، اشک جاری شد. رو به قبر سید الشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
👈 در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را غسل دادند، کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در وادی ایمن کربلا دفن کن.
‼️ جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
🌃 شبی با اهل و عیالش در خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: ولی عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
❇️ همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.
◻️ #کلام_فقیه #حکایت #تشرفات