🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_عارفانه ❣
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_بیست_و_دوم
#ادامه_قسمت_قبل
با بچه ها به خدمت مرحوم ایت الله ناصر صراف ها در مسجد محله چال رفتیم ایشان پدر دو شهید و یکی از اوتاد زمانه بود.
توصیه های اخلاقی بسیار خوبی به طلاب و شاگردان داشتند.
یک بار فرمودند
اقا، نماز جمعه را ترک نکنید. نمیدانید حضور در نماز جمعه چقدر برای انسان برکات دارد. خصوصا وقتی که هوا بیار سرد یا گرم باشد. یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت کنند
من و دیگر شاگردان احمد آقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم.چون از زمانی که بیاد داشتیم با احمد آقا به نماز جمعه می رفتیم.
احمد آقا همه مارا به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود.
او با سختی بچه ها را جمع میکرد. بعد میرفتیم چهارراه مولوی و با اتوبوس دوطبقه و یا وانت خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه میرفتیم...😬
🔶 #ادامه_دارد↩️
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
➖🍃🌹🌹🌹🌹🍃➖
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه ❣
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_بیست_و_سوم
#ادامه_قسمت_قبل
🌷🌷🌷
بچه ها خیلی شلوغ می کردند. اذیت می کردند و...اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین اشنا می کرد.
یکی از بچه ها می گفت: من از همان دوران احمد آقا به نماز جمعه مقید شدم.
بعد از شهادت احمد آقا هم سعی می کردم نماز جمعه من ترک نشود.
یک بار در عالم رویا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام. احمد اقا از دور به طرفم امد و من را در آغوش گرفت. خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال ها احمد آقا را می دیدم.
بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس. فهمیدم اینجا نماز جمعه است.
همان لحظه از خواب بیدار شدم فهمیدم علت اینکه احمد آقا اینگونه من را تحویل گرفت بخاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است...
#پایان_این_قسمت🌼
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
هرشب با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشید😊✨
🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#رمان_عارفانه
#قسمت_بیست_و_ششم
#ادامه_قسمت_قبل
💠حاج آقای حق شناس چندین بار می فرمودند:
« در اوایل دوران درس و تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینه ام خون می آمد.
سل، مرض خطرناک آن دوران بود.و بیماری من احتمال سل داشت.دکتر و دارو هم تاثیر نمی کرد.
یک روز، تمام پس انداز خود را که از کار برایم مانده بود صدقه دادم.
شب هنگام در عالم رویا حضرت ولی عصر(عج) را زیارت کردم، و به ایشان متوسل شدم.
ایشان دست مبارک را بر سینهام کشید و فرمودند:
این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است و اشاره به قلب فرمودند.خلاصه مریضی بر طرف شد..
🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾
ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند:
🌹«نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث»🌹
یکی از خصوصیات ایشان احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند
و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند.
ایشان می فرمودند:
« من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواد فراهم کنم.»
✨کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده.
💠سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸سالگی،در دوم مرداد ماه سال۱۳۸۶ درگذشت.پیکر ایشان پس از اقامهی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
🔶ادامـــــه دارد...↩️
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#رمان_عارفانه
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_بیست_و_هشتم
#ادامه_قسمت_قبل
#اردو
🔮یکی دیگراز برنامه های فرهنگی که احمداقا خیلی به آن توجه می کرد اردو بود.
*
یکبار بچه های مسجد را برای برنامهی مشهد انتخاب کرد .آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند، خیلی برای این سفر اذیت شد، اما بعد از سفر شنیدم که می گفت: بسیار زیارت بابرکتی بود.
گفتم: برای شما که فقط اذیت و ناراحتی و...بود اما احمداقا فقط از برکات این سفر و زیارت امام رضا(ع) می گفت.
ما نمی دانستیم که احمداقا دراین سفر چه دیده! چرا این قدر از این سفر تعریف می کند.
اما بعدها در دفترچه خاطراتی که از او به جا مانده بود ماجرای عجیبی را در این سفر خواندیم:
🌾🌺..... وقتی در حرم مطهر بودم( به خاطربدحجابی ها و...) خیلی ناراحت شدم.
تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم.به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم.
که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم.🌺🌾
🌱در جایی دیگر دربارهی همین سفر نوشته بود:
✨در روز سهشنبه۸/۱۳ در حرم مطهر بودم.
از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود.الحمدلله✨
🔮از دیگر برنامه های احمدآقا برای بچه ها، زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا(س)بود.
تقریبا هر هفته با سختی راهی مزار شهدا می شدیم و زیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶ادامـــــه دارد...↩️
هرشب با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشین😊✨
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه❣
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_سی_و_سوم
#ادامه_قسمت_قبل
#آیینه_ورزان
...............
💠دوباره اشک از چشمانش جاری شد.بعد ادامه داد: وقتی احمدعلی به اینجا می آمد همهی بچه ها را جمع می کرد.آن ها را می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد.
قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.با بچه ها بازی می کرد و...
بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگ تر بودند.اما همه او را قبول داشتند.
💠همه اهالی او را دوست داشتند.احمد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود.
بچه ها دور او در مسجد جامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند.
خیلی از اهالی اینجا را احمدعلی هدایت کرد.
🌷چند تا از آنها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمد شهید شدند.
یادش بخیر احمد چه آدمی بود.ما بزرگتر ها هم تحت تاثیر او بودیم..
خدا می داند وقتی توی کوچه و باغ ها راه می رفت انگار همه در و دیوار به او سلام می کردند!
پیرمرد این ها را گفت و دوباره اشک از چشمانش جاری شد.
همسر همین آقا وقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید: حاج اقا چی شده؟! من پنجاه سال با حاجی زندگی می کنم، تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه!
شما چه گفتید که اشک حاجی رو در آوردید؟!
🌿حتی بعضی از بچه ها احمداقا را می شناختند .می گفتند: از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و....
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶ادامـــــه دارد...↩️
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه❣
💫شهید احمد علی نیری💫
#قسمت_سی_و_هفتم
#ادامه_قسمت_قبل
#اخلاص
💠شنیده بودم که احمد مشغول نگارش قرآن است.
قبلا یک بار کل قرآن را نوشته بود.بعد هدیه داد به یکی از دوستان.
برای بار دوم کار نگارش را آغاز کرد. اما این بار کار را تمام نکرد! پرسیدم: تو که شروع کردی، خب تمامش کن و بده به من.
گفت: نه، اولش با اخلاص بود. اما الان احساس می کنم اخلاص لازم برای این کار را ندارم.
💠احمد بنا به گفتهی مادرش هیچ گونه هوا و هوسی نداشت.یک بار ندیدیم که بگوید فلان غذا را دوست دارم یا اینکه فلان چیز را می خواهم.اصلا این گونه نبود.
زندگی او ساده و بی آلایش بود.اصلا به دنبال مد و لباس شیک و....نبود.
البته اشتباه نشود.
احمداقا همیشه تمیز بود.کُت ساده و تمیز، محاسن و موهای کوتاه، چهرهای خندان و آرامش خاصی که انسان را به خدا نزدیک می کرد از ویژگی های او بود که از اخلاصش نشئت می گرفت.
☘بارها به شاگردانی که با او بودند سفارش می کرد که فلانی نور صورتت کم شده!
فلانی با دوستان خوبی همراه نیستی!
یا برعکس، درباره کار خوب افراد نیز چنین عباراتی داشت.
☘احمداقا توجه داشت ..
به کسانی بگوید که در پی رشد معنوی هستند.او خالصانه با آن ها صحبت می کرد و تلاش داشت آن ها را کمی بالا بیارد.
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
🔶ادامـــــه دارد...↩️