eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
269 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ به نقل از خواهر شهید:  بعد از شهادت نجمه تصمیم گرفتیم مادرم را به ببریم. چون نجمه همیشه در کنار مادر بود و نبودنش برای مادرم خیلی سخت بود. روز اول قرار شد استراحت کنیم و ساعت دو نیمه شب به حرم برویم. خیلی خسته بودم به بچه ها گفتم شما بروید من خودم میام خواب دیدم در می زنند؛ در عالم رؤیا در را باز کردم. با تعجب دیدم نجمه پشت در ایستاده؛ با همان چادر سفیدش که برای نماز استفاده می کرد. با چهره ای زیبا و  نورانی به من نگاه کرد و گفت: مگر نمیای بریم حرم؟ ساعت از دو گذشت!! من با حالت تعجب نگاهش می کردم گفتم مگه شما نشدی؟… نجمه فقط لبخند می زد… گفت: زودتر برویم همه رفتند حرم فقط من و شما ماندیم… در این سفر احساس می کردم نجمه در کنار ماست. او به آمده بود و حضورش را کنارمان حس می کردیم🌸 1⃣1⃣
چگونه در خانه خود امام حسین علیه السلام را زیارت کنیم؟ ۱- «سدیر می‌گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: ای سدیر آیا قبر حسین بن‌علی علیهما السلام را بسیار زیارت می‌کنی؟ گفتم (نه) چون گرفتارم. امام علیه السلام فرمود: آیا به تو چیزی نیاموزم که چون آن را انجام دهی خداوند به خاطر آن برایت می‌نویسد؟ حضرت ادامه فرمود: در خانه‌ات غسل کن و به بام خانه‌ات برو و با اشاره به او سلام کن که برایت زیارت نوشته می‌شود». 📚کامل‌ الزیارات، ص۴۸۲ در حدیث دیگری آمده است: ۲- «به بالای بام خانه‌ات برو، سپس به راست و چپ توجه کن و آن گاه سرت را به سوی آسمان بالا ببر و به سوی قبر حسین علیه السلام رو کن و بگو: سلام بر تو ای ابا عبد الله، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد. برایت یک زیارت نوشته می‌شود و زیارت معادل یک حج و عمره است». 📚 الکافی، ج۴، ص۵۸۹ در حدیث دیگری نیز آمده است: ۳- «هنگامی که هر یک از شما دور می‌افتد و خانه‌اش (تا مرقد ما) فاصله بسیار دارد، به بالای خانه‌اش برود و دو رکعت نماز بگزارد و با اشاره به قبرهایمان سلام بدهد که آن به ما می‌رسد». 📚اصول کافی، ج۴، ص۵۸۷
‍ ‌‌ ♻️پست زینب سلیمانی: 🔰از روزهایی که داعش تا چند کیلومتری حرم اباعبدالله آمده بود؛ روزهایی که نزدیک بود خبیث‌ترین و انسان‌های عالم به حرم امام حسین و عباس ابن علی برسند، جایی که قطعه‌ای از بهشت 🌸بر روی زمین بود، جایی که میعادگاه عاشقان💓 در یک روز از جای به جای این دنیا میشود و همه یک رنگ میگیرند رنگ و عشق حسین(ع) 🔰چقدر آن قلبتان❣ مملو از خشم و درد بود که تاریخ📅 تکرار شود و شما باشی و، باز هم به پسر فاطمه نوه ی پیغمبر خدایی ناکرده توهین شود خودتان به رفتید تا جاده مسیر کربلا را بر زائرین عاشق ایمن کنید. سال‌ها زائرین در امنیت تمام به زیارت مولایمان با پاهای برهنه میرفتند ولی حتی خاری در نگذاشتید باشد که به پایشان برود آن روزها شما گمنام بودی و کسی نمیدانست برای‌ امنیت زائرین حسین(علیه‌السلام) چه خطرهایی را به جان خریدید تا با خیال راحت کنند 🔰 و به 🏘دست پر برگردند... امسال اولین سالیست که اربعین شهیدان آمده اما شما نیستید و ما هم محروم از زیباترین و عاشقانه‌ترین پیاده‌روی عالم... چه خوش محاسبه‌ای حضرت پدر که هفته اسمانی شدنتان مصادف شد با چهلم سیدوسالار شهیدان عالم حکمتش را نمیدانم اما همه این‌ها کار خداست. 🔰حضرت ع ما امسال محروم از زیارت مولایمان شدیم اما به فال نیک میگیریم چرا که شما امسال مهمان و در کنار ایشان هستید. شما به جای قلب‌های خسته‌مان برایمان دعا 🤲کنید و دست ما را در دست اباعبدالله بگذارید ... 🌷
✍استاد فاطمی‌ نیا : 🔰فرد وارد قیامت می‌شود، فکر می‌کند خبری است! تعجب می‌کند! می‌گوید خدایا پس این همه و عمره و روزه و چه شد؟! می‌گویند تو دل شکستی! ریا کردی! زهر ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی! 🔹 ‌جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند ، اما در مورد او سوال میکنی ، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل می‌شکند! به راحتي ديگري را# تمسخر و تحقير مي‌كند! در خانه بداخلاقی می‌کند! عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟! چرا درس رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را نمی‌کنی، استاد دیگر چه فایده دارد!
4_5868330300332836370.mp3
2.78M
عاشورا 🎙 🌤 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌🔆🔆🌺🔆🔆🌸🔆🔆🌺🔆🔆
هنگام برگشتن از آتلیه علی آقا به من گفتند. 🔹اگر موافق باشید قبـل از رفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و نمـازمـان راباهم بخوانیم یک 💞 🔹و این هم درحالی بود ڪه مرتب خانوادهامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمی آیید مهمانها منتظرند 🔹من هم گفتم قبـول فقط جواب آنها باشما 🔹ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بی صدا تامتوجه نشویم 🔹بعد باهم به خـانه پرازمهرو محبتمان رفتیم و بعد از به پیشنهاد ایشان یک دلچسب دونفره خواندیم 🔹بنای زندگیمان را بـامعنـویت بنا ڪردیم وبه عقیده من این بهتـرین زیارت عاشورایی بود ڪه تا حالا خوانده بودم 🔹ومن آن شب بیشتر به عمق و پی بردم 🔹خواندن عاشورا ایشان بود هرصبح وشام باتمام وجودش می‌خواند... 🔹👌و سفارششان هم به من همین بود ڪه هیچ موقع زیارت عاشورا را ڪه من هرچه دارم از همین است... 🌷🍃 ✍راوی ‌ همسر شهید🌸🍃
🕌✨⃟🕊؎•° رفته بودم زیارت... حرم ثامن الحجج... یک شب نسبتا شلوغ... هوا خوب بود... مردم تو صحنهای حرم نشسته بودند... کفشامو دادم کفشداری... چشام هوس ضریح داشت... دستام وصال ضریح داشت... دلم تمنای یک درددل جانانه... سرتا پا مشتاق و بیقرار... کلا حال عجیبی بود ... به سمت رواقهای منتهی به روضة المنوره... یا همون ضریح قشنگ آقا... راه افتادم... با خودم مقدمه چینی میکردم... برای حرفایی که میخوام بزنم... و حرفایی که سنگینی کرده رو دلم... حاجتایی که باید بگم... چیزایی که میخوام... نیازهایی که باید مطرحشون کنم... با همین افکار قدم به قدم... نزدیک میشدم به مقصود... گویا خودم بودم و خودم... انگار !!! من تنها بودم... گریه پسربچه چهار ساله ای... رشته افکارم رو پاره کرد... نگاهمو انداختم سمت اون... گوله گوله اشکاش میدوید رو صورتش... مستاصل بود... حیرون... درمانده!!! رفتم سمتش... چیشده عزیزم!؟ چرا گریه میکنی!؟ خجالت کشید... ولی انقد غصه داشت که ... نمیتونست حرف بزنه... هق هق امونشو بریده بود... نشستم مقابلش... با انگشتم ... اشکاشو فراری دادم... نگاهش کردم... با پس زمینه ای از تبسم... چیشده!؟ باباتو گم کردی!؟ کودک ، منتظر همین حرف بود... چشماش درشت شد... یکی دیگر هم ... غم اونو فهمید... درکش کرد... اما چشاش پُر تر بارید... شکلاتهای خادمای حرم... نوازشهای من... دلجویی مردم... هیچکدوم فایده نداشت... اصلا منم یادم رفت... که چقد حرف با امام رضا داشتم... ظاهرا عبای من... ی جورایی باعث شد که ... به من اطمینان کنه... چون عبامو گرفت... اطمینان کرد... مثل برق از ذهنم عبور کرد... وای به حال کسانیکه... مردم به عبایشان اطمینان کردند... اما خودشان از نفسشان نامطمئن!!! و چقدر بی رحمند کسانیکه... به عبایشان اطمینان کردند دیگران... و شکستند این اطمینان را... باز کودک را مقابلم دید... اینبار مانوس تر بودیم دست من را گرفته... محکم و با یقین... قرار است این صاحب عبا... پدرم را پیدا کند... هر دو استوار بودیم او از اطمینان به من... من به پیدا کردن پدرش... راه افتادیم... به سمت صحن... پرسیدم از او... آخرین بار کجا پدرت را دیدی!؟ آخرین بار کجا باهم بودین..؟ اشاره کرد به سمت دارالولایه... _ اونجا بودم با بابام!!! با تعجب گفتم ... پس اینجا چکار میکنی!!؟ هیچی نگفت... نخواستم خجالت... رو غم گم شدنش اضافه شه... دستشو گرفتم و رفتیم ... سمت دارالولایه... گفتم خوب نگاه کن... پدرتو دیدی به من بگو... و خودم فرو رفتم در افکارم... چه داستان قریبی دارد این طفل... چقدر آشنای این زمانه هست... اگر در دارالولایه... دست پدرت را رها کنی... و غافل شوی... نه تنها پدرت را گم میکنی... حتی از دارالولایه هم خارج میشوی!!! و سرگردان و متحیر... باز خدا بیامرزد رفتگان این طفل را... لااقل به دنبال پدر گمشده اش هست... دستم را کشید... به خودم آمدم... مردی به سمت ما میدوید... مشتاقتر از طفل... پریشانتر از گمشده... انگار خودش گمشده... دوید و نزدیک... نزدیک و نزدیکتر... هیچکس را نمیدید... جز طفل گمشده... دستم رو رها کرد... هر دو به وصال هم رسیدن... و من نفهمیدم کدام یک... مشتاقتر بودند... گمشده یا فراموش شده!!! پدر برخاست... صورتم را بوسید... خدا خیرتون بده... داشتم دق میکردم... خدا هرچی میخواین بهتون بده... نمیدونم چرا لال شدم... آره... لال لال سمت ضریح رفتم... تمام حاجتا و درددلا رو فراموش... اشک امونم نمیداد... میگفتم اقا جان... خودت گفتی... امام پدری مهربان است... تمام عمرم... بلکه به اندازه تمام عمر پدرم... ۱۱۸۲ سال... پدرمان را گم کرده ایم... در همان دارالولایه ای که... دستش را رها کردیم!!! و غافل ماندیم... از دارالولایه خارج شدیم... نفهمیدیم... به اندازه طفلی هم اشک نریختیم... نفهمیدیم گم شدیم... و وای از دل پدرمان... او که مشتاقتر است به ما... اوکه میگوید ... هرگز فراموشتان نمیکنم... غیر مهملین لمراعاتکم... او در چه حال است!!! خودم را مقابل ضریح دیدم... کی رسیدم.... چگونه رسیدم... نفهمیدم... همه حرفهایم را فراموش کردم... حرف مهمتری داشتم... گونه ام مرطوب... چشمانم مرطوب اما لبانم خشک... فقط یک حاجت... یک درد دل... یک خواسته... آقا جان... به عبایت قسم... ما را به پدرمان برسان... ✍س‌.ح‌.ط...
شهید مدافع حرم صداوسیما، داوود جوانمرد🍃⚘🍃 در تاریخ    ۱۳۴۹/۰۶/۲۵  در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. از دوران کودکی با تربیت و هدایت والدین که اولین الگویش بودند شیفته اهل‌بیت(ع)⚘ شد و در هیئت‌های محلی و مساجد محله قد کشیده و بزرگ شد. در نوجوانی علاوه بردرس خواندن و آموختن علم، در فعالیت هایی از جمله جلسات قرآن، نماز جماعت مساجد، جلسات روضه و مذهبی، نمازجمعه، راهپیمایی و...شرکت می کرد. در زمینه ورزش رشته ی فوتبال را به جدیت دنبال می کردو موفق هم بود اما های انقلابی اش باعث می شد کمتر به فعالیت های شخصی برسد. از جمله فعالیت حرفه ای اش، در کلاس صوت و لحن استاد و داور بین المللی قرآن کریم جناب استادخواجوی بود.🍃⚘🍃 های اولیه نوجوانی که مصادف با سال های اول جنگ (۶۰ و ۶۱) بود بسیار مصمم بود که در فعالیتهای بسیج مشارکت کند و بخشی از زمان استراحت شب را صرف و محله می کرد.🍃⚘🍃 از بچگی در ۱۴ معصوم(ص)⚘ محل مداحی می‌کرد و محرم که می‌شدفقط در مسجد و هیئت بود. آخر هفته‌ها هم به بهشت زهرا(س) می‌رفت و سر مزار شهیدش عاشورا می‌خواند.🍃⚘🍃
01_kochektarha_ra_ham_ziarat_kon_aminikhaah.ir.mp3
10.21M
🔊 * روایتی بسیار شنیدنی از امام هادی علیه السلام راجع به زیارت حضرت عبدالعظیم * سِر حاجت گرفتن از حضرت عبدالعظیم * زیارت علما و شهدا چه حکمی دارد؟ * در چه صورت ثواب زیارت خدا برای انسان نوشته خواهد شد؟ * گله خداوند از فرد مومن در روز قیامت * چه زمانی ایمان مومن تقویت می‌شود؟ * تکمیل شدن دین به‌واسطه ازدواج * تاثیر نشستن کنار اولیا و خدا