علقمه موج شد،عکسِ #قمرش ریخت به هم😭
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که ازگیسویِ اولختۀ خون ریخت به مشک😭
کیـسویِ #دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم
تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از #چشـمش😭
حیف ازآن چشم،که مژگانِ ترش ریخت به هم
#خواهرش خوردزمین، مادرِاصغر غش کرد😭
او که افتاد زمیـن ، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه #بـرادر بـرسـد #بـالیـنش 😭
#پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش #ام بنـین 😭
عوضش #فاطمه آمـدبه سرش ریخت به هم
#کِتـف ها را کـه تکان داد ، #حسیـن افتـادو😭
دست بگذاشت به رویِ #کمـرش، ریخت به هم
خواست تـاخیمه رساند، #بغـلش کـرد،ولی😭
#مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم
نـه فقط ضـرب #عمـود آمـد و ابـرو واشد😭
خورد برفرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم
#تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی #مـادر دید😭
نیزه ازسینه که ردّشد، #جگرش ریخت به هم
بـه سـرِ #نیـزه ز پهـلو #سرش آویـزان بود😭
#آه😭 بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم
(حسن لطفی)
#ما_ملت_امام_حسینیم
شاید خیلیها #شهید چمران را در این عکس دیده اند اما آن #بسیجی کنار دستش رو ندیده اند و نام و یادی از #شهید علیرضا مالمیر نکرده اند.☝️☝️
بسیجیهای کم سن و سالی که کنار این مردان پولادین به مردی رسیدند. یکی از آن بسیجی ها این نوجوان است که #کنار شهید چمران ، #کتف به کتف نشسته و #کلاهش رو هم سر بالا گذاشته است.
کمتر کسی است که #نام این فرد را میداند. 😔 این جوان بسیجی #شهید علیرضا مالمیر است ، #علیرضا بچه محل ما بود.#محله ی شهدا یا همان محله ی اقدسیه😔
جوانان زیادی از محله ی ما جبهه رفته بودند و شهید شده بودند ،#علیرضا مالمیر هم یکی از آنها بود.😔 #علیرضا پسر شاخ شمشاد پری خانم ، همسایه مون بود که خیلی هم بچه ی شر و شلوغی بود که همه ازش حساب میبردیم.
علیرضا جزو اولین رزمنده های محله مان ، شهر ری بود و خیلی شجاع بود. #آنقدر دلاور و نترس بود که جزو یاران نزدیک #شهید چمران شد. هر کجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود ، علیرضا اون جا حاضر بود.
علیرضا ١٩ سالش بود که بالاخره مزد مجاهدتش رو گرفت و دربهار سال ۶۰ و تنها #چند روز قبل از شهادت شهید چمران در درگیری نزدیک با دشمن در منطقه ی سوسنگرد به #شهادت رسید.