💔
#کارش_نداشته_باشید
#بُلندش_نکنید
بگذارید #راحت باشد
#تنهایش بگذارید
میخواهد بلند #گریه کند
#مبهوت نگاهش نکنید
چه #اشکالی دارد ؟
#مادر است دیگر
#گاهی
#دلش
خیلی برای #فرزندش تنگ میشود
اینجا معنایِ #خیلی ، با جاهای دیگر فرق دارد
این #خیلی ، در لغت نامه دهخدا #ثبت نشده
این #خیلی را
فقط #حضرت_زینب_س میتواند #معنایش کند ..
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#سلامتی_مادران_شهداصلوات🌷
#طنز_جبهه😂🤞
طلبه های جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده 😴بودیم
دوسه نفربیدارم کردند😧
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤.
گقتند:
بابابی خیال!😏
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️
خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞
•| #گریه و زاری!😭😢
یکی میگفت:
ممدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید
وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم
#طنز_جبهه😂🤞
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
💢از زبان همسر شهید💢
#قسمت٣
…
تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯
به هر طریقی بود شماره #منزل بابای محسن را ازشان گرفتم.
بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮
#مادر_محسن گوشی را جواب داد. 😌
گفتم: " آقا محسن هست؟"
گفت: "نه شما؟"
گفتم: "عباسی هستم. از #خواهران_نمایشگاه. لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! "
یک ساعت بعد محسن تماس گرفت.
صدایش را که شنیدم پشت تلفن #بغضم_ترکید و شروع کردم به #گریه😭
.
پرسیدم:"خوبی؟"😢
گفت: "بله."
گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! "
گوشی را #قطع_کردم.
یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️
چه کار اشتباهی انجام دادم!
با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭
محسن شروع کرد به زنگ زدم به من.
گوشی را جواب نمی دادم.
پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین."
آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂
.
#بی_مقدمه گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره #گناه_آلود میشه. "
.
لحظه ای #سکوت کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌
.
اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود.
از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍
.
.
#مادر زهرا عباسی:
از زهرایم شنیدم که محسن میخواهد بیاید خواستگاری.
می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند.
چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا.
.
می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨
باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌
همان موقع رفت توی دلم. 😍
با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. "
.
وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮
با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن.
.
گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر #طاقت_نیاوردم همان کله صبح زنگ زدم خانهشان.!😇
.
به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است.
از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍
.
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹#فاطمیّه تمام شده است ، مجبوریم سیاهیها را از درودیوارشهربرداریم
اما...
👈#روشنگری
و
👈#دانش_افزایی انجام وآغازی ندارد
#فاطمیّه می تواند همواره نقلِ منبرها،
کرسیهای علمی ونوشته هایمان باشد .
🔹نباید فراموش کنیم #سیاهی و#پرچم و#گریه ابزاری است برای رسیدن به یک هدف بزرگ
اصلا #قیام_یک_نفره
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
👈 #روشنگری
و
👈 #اقامه_ولایت جهان شمول #الله بوده است .
🔹وقتی عرض می کنم که
👈#فاطمیّه
یا
👈#عاشورا
یا
👈 اربعین را باید دربستر #زمان تکثیر کنیم یعنی همین .....
🔹 تکثیر در بستر #مکان یعنی اینکه
👈 پیاده روی #اربعین را به شهرهایمان بکشانیم و اما
🔹تکثیر در بستر #زمان یعنی اینکه
👈 هر روز سال #فاطمیّه باشد یا #اربعین باشد .
🔹 برای این کار باید #عزاداری و #مراسم را به #مولّفه_های آن تجزیه کنیم ، آنوقت مولّفه های مناسب رادر زمان مناسب تکرار نماییم .
🔹 اینگونه می توانیم قلبهای آزادیخواه عالم را با پرچم #یازهرا و #یاحسین علیهماالسلام تسخیر نماییم .
۞﴾﷽﴿۞
#صآحبجآنــمღ
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میڪنی؟ تو ڪجایی؟ ڪجای شهر؟
وقتی ڪسی برای تو تب هم نمیڪند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو #گریه میڪنی و صدایت نمیرسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتݪ
ای وای من چه میڪِشی از ماجرای شهر
دلخوش نڪن به “#ندبه ”ی جمعه، خودت بیا
با این همه #گناه نگیرد دعای شهر
اینجا ڪسی برای تو ڪاری نمیڪند
فهمیدهام ڪه خستهای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه میڪنند
شرمندهام! از این همه ڪذب و ادای شهر
هر روز دیده میشوی اما ڪسی تو را
نشناخت ای غریبهترین آشِنای شهر
#جمعه... #غروب... گریهی بیاختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر😔
۞﴾﷽﴿۞
#صآحبجآنــمღ
تنها ترین امام زمین، مقتدای شهر
تنها، چه میڪنی؟ تو ڪجایی؟ ڪجای شهر؟
وقتی ڪسی برای تو تب هم نمیڪند
دیگر نسوز این همه آقا به پای شهر
تو #گریه میڪنی و صدایت نمیرسد
گم می شود صدای تو در خنده های شهر
تهمت، ریا و غیبت و رزق حرام و قتݪ
ای وای من چه میڪِشی از ماجرای شهر
دلخوش نڪن به “#ندبه ”ی جمعه، خودت بیا
با این همه #گناه نگیرد دعای شهر
اینجا ڪسی برای تو ڪاری نمیڪند
فهمیدهام ڪه خستهای از ادعای شهر
گاه از نبودنت مثلا گریه میڪنند
شرمندهام! از این همه ڪذب و ادای شهر
هر روز دیده میشوی اما ڪسی تو را
نشناخت ای غریبهترین آشِنای شهر
#جمعه... #غروب... گریهی بیاختیار من...
آقا دلم گرفته شبیه هوای شهر😔
#لاادری
🔹🔸🔹😭
چرا
مجید رضا رهنورد که
بچه مذهبی بود
#قاتل شد😭
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان باشیم.
👇👇👇
امروز صبح که خبر اعدام #مجیدرهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست داد
#خوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه
تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او #مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است.
مادرش به #عشق امام رضا علیه السلام
نامش را مجیدرضا گذاشت
از کودکی #مسجدی و هیئتی بود
همیشه تلاش میکرد
صف اول #نمازجماعت
خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز،
عبا بر شانه می انداخت
#ولی از 15 سالگی که وارد #فضای_مجازی شد
کم کم تحت تاثیر قرار گرفت
آنچنان شست و شوی #مغزی شد که نماز را #ترک می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی #مسخره می کند😳
خودش میگوید ۸ سال رسانه #مغز من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود،
روز حادثه با دیدن آن گروه #صدنفره اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد
اول در خانه #وصیت نامه اش را می نویسد که
برای من #گریه نکنید
سر قبرم #قرآن نخوانید،
هر #چاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته،
او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما #زجرکش و تکه تکه اش میکنند
برای همین موقع دستگیری میگوید مرا #زود اعدام کنید
اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را می بیند که با #رفتار دینی با او تعامل می کنند
تمام #معادلات ذهنی اش به هم می ریزد
بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه اش بدهند،
با او #صحبت می کنند
از زندگیش می پرسند
برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او #کتاب می دهند بخواند
و خلاصه مجرم و بازجو باهم #گریه میکنند.
آخر تازه فهمیده که این ۸سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شستشو داده تا دست به این #جنایت برند،
به مادرش می گوید،
با مادران #شهدا صحبت کن،
طلب #عفو نکن
فقط طلب #حلالیت کن
من مثل یک #حیوان برادرم را کشتم،
مجید رضا میگوید چند #حسرت به دلم مانده،
یک بار دیگر دست #مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم😭
بعداز ۸ سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند)😭
او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.
در حقیقت می شود گفت
#دشمن دوتا جوان ما را شهید نکرد
بلکه دوتا جوان را شهید کرد
ویک جوان را #کشت،
دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان عج باشد را تبدیل به یک #قاتل کرد.
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان در فضای مجازی باشیم.
دکتر اصغری نکاح
روانشناس و دانشیار
دانشگاه فردوسی مشهد