چوپان دروغگو_صدای اصلی_268218.mp3
15.14M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼 چوپان دروغگو
🌸رده سنی:الف-پیش دبستان
🌸🍂🍃🌸
کانال بچه های رنگین کمانی🌈🌈
@bachehayeranghinkamani
#قصه_کودکانه
کو؟؟؟
قورقوری از توی برکه بیرون پرید. کنار برکه نشست. به عکس خودش که توی آب برکه افتاده بود نگاه کرد. با خودش گفت:«به به چقدر زیبا و بزرگ شدم»
یک دفعه چشمش به جای خالی دمش افتاد! با چشمان گرد گفت:«ای وای دمم، دم قشنگم کو؟»
به اطراف نگاه کرد خبری از دم نبود. پرید توی برکه و همه جا را خوب نگاه کرد. اما خبری از دم نبود. کنار برکه روی تخته سنگی نشست. با خودش گفت:«قور قور دیشب کنار برکه بازی کردم شاید همین اطراف افتاده باشه»
راه افتاد. کمی جلوتر بین بوتهها چیزی دید. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» جلو رفت دستش را دراز کرد. خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از بین بوتهها مارمولک بیرون خزید. به قورقوری نگاه کرد و گفت:«با دم من چیکار داری؟!» قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید» و رفت.
هنوز خیلی از برکه دور نشده بود که بین صخرهها چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم»
دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان کرد و مار بزرگی از لای صخرهها بیرون خزید. قورقوری تا مار را دید از جا پرید و با سرعت از آنجا دور شد. هنوز داشت نفس نفس میزد که پشت یک درخت چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» خواست دستش را دراز کند و دم را بردارد که یاد مار افتاد. ترسید کمی فکر کرد. آرام گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. اینبار بلندتر گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. جلو رفت آرام دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از پشت درخت یک موش کور بیرون پرید. موش کور چشمانش را مالید و گفت:«کی به دم من دست زد؟ کی بود که نگذاشت من بخوابم؟»
قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید»
راه افتاد که برود. موش کور صدایش کرد:«کجا؟ دنبال چی میگردی؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»
قورقوری برگشت. کنار موش کور نشست و گفت:«دمم دم قشنگم رو گم کردم!»
موش کور با چشمان گرد پرسید:«مگه قورباغهها وقتی بزرگ میشن بازم دم دارن؟»
قورقوری با دهان باز به موش کور نگاه کرد. موش کور لبخند زد و ادامه داد:«قورباغهها که بزرگ میشن دمشون کم کم از بین میره تو چطور تا امروز متوجه نشدی دمت داره کوچیک میشه؟»
قورقوری دستی به سرش کشید و جواب داد:«انقدر مشغول بازی بودم که اصلا نفهمیدم!»
موش کور خندید:«حالا هم برو بازی کن»
قورقوری سرش را بالا گرفت:«نه باید برم دنبال کار من دیگه بزرگ شدم»
چشمکی به موش کور زد و به برکه برگشت.
#قصه_کودکانه
کو؟؟؟
قورقوری از توی برکه بیرون پرید. کنار برکه نشست. به عکس خودش که توی آب برکه افتاده بود نگاه کرد. با خودش گفت:«به به چقدر زیبا و بزرگ شدم»
یک دفعه چشمش به جای خالی دمش افتاد! با چشمان گرد گفت:«ای وای دمم، دم قشنگم کو؟»
به اطراف نگاه کرد خبری از دم نبود. پرید توی برکه و همه جا را خوب نگاه کرد. اما خبری از دم نبود. کنار برکه روی تخته سنگی نشست. با خودش گفت:«قور قور دیشب کنار برکه بازی کردم شاید همین اطراف افتاده باشه»
راه افتاد. کمی جلوتر بین بوتهها چیزی دید. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» جلو رفت دستش را دراز کرد. خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از بین بوتهها مارمولک بیرون خزید. به قورقوری نگاه کرد و گفت:«با دم من چیکار داری؟!» قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید» و رفت.
هنوز خیلی از برکه دور نشده بود که بین صخرهها چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم»
دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان کرد و مار بزرگی از لای صخرهها بیرون خزید. قورقوری تا مار را دید از جا پرید و با سرعت از آنجا دور شد. هنوز داشت نفس نفس میزد که پشت یک درخت چیزی دید. جلو رفت. داد زد:«اخ جون دمم دم قشنگم» خواست دستش را دراز کند و دم را بردارد که یاد مار افتاد. ترسید کمی فکر کرد. آرام گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. اینبار بلندتر گفت:«اهای کسی اونجاست؟»
دم تکان نخورد. جلو رفت آرام دستش را دراز کرد خواست دم را بردارد که یک دفعه دم تکان خورد و از پشت درخت یک موش کور بیرون پرید. موش کور چشمانش را مالید و گفت:«کی به دم من دست زد؟ کی بود که نگذاشت من بخوابم؟»
قورقوری سرش را پایین انداخت و گفت:«ببخشید»
راه افتاد که برود. موش کور صدایش کرد:«کجا؟ دنبال چی میگردی؟ چرا اینقدر ناراحتی؟»
قورقوری برگشت. کنار موش کور نشست و گفت:«دمم دم قشنگم رو گم کردم!»
موش کور با چشمان گرد پرسید:«مگه قورباغهها وقتی بزرگ میشن بازم دم دارن؟»
قورقوری با دهان باز به موش کور نگاه کرد. موش کور لبخند زد و ادامه داد:«قورباغهها که بزرگ میشن دمشون کم کم از بین میره تو چطور تا امروز متوجه نشدی دمت داره کوچیک میشه؟»
قورقوری دستی به سرش کشید و جواب داد:«انقدر مشغول بازی بودم که اصلا نفهمیدم!»
موش کور خندید:«حالا هم برو بازی کن»
قورقوری سرش را بالا گرفت:«نه باید برم دن