eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
520 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها هفته بعد قراره با بچه ها درباره جبر و اختیار مناظره کنیم . از اونجایی که من هم نماینده سخنرانی یکی از گروه ها هستم خواستم بدونم نظر شما درباره اینا چیه؟🤨 شما جبرگرا هستید یا اختیارگرا ؟ و یا حد وسط؟ ناشناس جواب بدید ‌ https://daigo.ir/secret/4207512
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین بحث درمورد جبر و اختیار مسئله ساده ای نیست و درواقع جفتشون توامان وجود دارن تقریبا میشه گفت خدا موقع خلقت هرکس یه احتمال بسیار قوی میداده که این چجوری زندگی میکنه ولی بازم جزئیات زندگی دست خود شخصه و از قبل بهشتی یا جهنمی بودن کسی مشخص نیست پیشنهاد میکنم درمورد اشاعره و معتزله و قضا و قدر هم بخونی خوبه کمک میکنه به این بحث .............. منم نظرم همینه بخاطر همین من نماینده گروه حد وسط هستم یعنی ادغام این دو
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین بحث درمورد جبر و اختیار مسئله ساده ای نیست و درواقع
نظر من درباره سرنوشت اینه که خدا چون عالم به گذشته و حال و آینده هست از قبل میدونسته که هر فرد توی زندگی چی کار قراره بکنه اینطور نیست که خدا یک سرنوشتی رو برای فرد مشخص کرده باشه و اون فرد هیچ اختیاری در تغییر زندگی اش نداشته باشه
شاهــنامهٔ فردوســی
نظر من درباره سرنوشت اینه که خدا چون عالم به گذشته و حال و آینده هست از قبل میدونسته که هر فرد توی ز
‌ یه مثنوی کوتاه سروده بودم که نذاشتم داخل کانال الان می خوام بزارم که سرنوشت از قبل تعیین شده رو نقد کردم 😀( و یه جورایی هم ادغام جبر و اختیار مدتی باشد که پندارم جهان می‌جهد تنها به دلخواه مهان کهتران در این جهان بیگانه اند بختشان برگشته بی جان زنده اند بردمی چندین چرا خواب از سرم حرف حق بر دل نشیند لاجرم روزگاری گشت پی پردم جهان میشود آخر به کام عاقلان آن کجا ترسی به دلشان راه نیست در نظرشان زندگی بی راه نیست نزد آنان بخت و اختر هیچ نیست این جهان جز رای یزدان هیچ نیست گر تو را باشد بهانه سرنوشت گفته اند « کس بدرود هر آنچه کشت» پذیرای نظراتتون هستم😄❤️‌ ‌
‌ بچه ها بیاید تو ناشناس سه تا از بهترین کتاب هایی که خوندین رو معرفی کنید 😃 https://daigo.ir/secret/4207512
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید هنر رندانه به تخم گرفتن با اینکه محتوای توش به دور از سانسوره ولی باعث میشه زندگیت و طرز فکر کردن آدم عوض شه باشگاه پنج صبحی ها که درباره یه سرمایه گذاره که با سحر خیز بودن باعث میشه که زندگی ما عوض شه و کتاب حوالی چهل سالگی که روایتی از یک دوران زندگیه ................. وای هنر رندانه🤣🤣 مگه برای سحر خیزی و بیخیالی نیاز به کتاب خوندن هست؟🤨😂 ‌
شروع داستان : مقدمه: بر کردگار روان و خرد ستایش کن و ای خردمند ببین که چگونه میتوانی او را ستایش کنی. هر چه ما می‌دانیم از بیچارگی ماست و معترف شو به آن کسی که هست و یکیست. ای فیلسوف بسیار گو به راهی خواهم رفت که تو میگویی نرو چراکه هر چه با چشم سر دیده می‌شود نمی‌توان به عنوان خرد در دل جای داد و هر سخنی که از توحید نیست گفتن و نگفتش فرقی ندارد و این گفت و گو به پایان نخواهد رسید.با لحظه ای نفس نکشیدن می‌میری اما خود را بزرگ می‌بینی. روزگار خواهد گذشت و سرای دیگری جایگاه توست، نخست بر خداوند آفرین کن و پرستش بنما که او گردون گردان را به پا نگه داشته و به نیکی و بدی راهنمایی می‌کند. جهان پر از شگفتی ست اگر بنگری و کسی توان قضاوت ندارد، نخست از بدن خودت شروع کن که شگفت است و این روزگار که هر روز شگفتی تازه ای دارد. این داستان را که بشنوی قبول نخواهی کرد و خردمندانه نخواهی دانست اما اگر معنی اش را بفهمی رام خواهی شد. اکنون بشنو از دهقان پیر که می‌گوید شروع داستان: روزی از بامداد گلشنی آراست و با بزرگان و پهلوانان از جمله گودرز و و ، از نوادگان . دیگر و و و جمع شدند. یک ساعت که از روز گذشت چوپانی از دشت سوی آنان آمد و گفت« گوری میان گله آمده که رنگش چون خورشید طلایی است و یک بند از یار هایش سیاه است. بسیار بزرگ پیکر و دست و پایش گویی چهار گرز است. مانند شیری خشمگین یال اسبان را می افکند.» خسرو دانست که آن گور نیست که گور با اسبان توان زور آزمایی ندارد. به رستم گفت« با احتیاط به نبرد او برو که شاید اهریمن کینه جو باشد.» رستم گفت« با بخت نیک شهریار ما نوکران ترسی از دیو و شیر و اژدها نداریم.» سپس کمندی به بازو افکند و سوار بر اژدهایش شد و به دشتی که چوپان آمده بود رفت. @shah_nameh1
ادامه داستان : @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه داستان : @shah_nameh1
و سه روز در دشت به دنبال او گشت و روز چهارم در حال تاخت و تاز دیدش که مانند باد شمالی میدود. اسبی درخشان به رنگ طلایی اما گویی پتیاره ای( موجود اهریمنی) داخل کالبد اسب بود. رخش را بر انگیخت و گفت« این را باید زنده به بند بکشیم.» رستم کمند اش را انداخت تا سر گور را بگیرد اما گور در لحظه ناپدید شد. تهمتن دانست که آن گور نیست و با زور نمی‌شود او را شکار کرد. او جز اکوان دیو نیست و تنها با شمشیر و خونین کردن آن چرم زرد شکار می‌شود. از دانایان شنیده بودم که آن از پوست گور برای خود کالبد می‌سازد. بار دیگر اسبش را برانگیخت و تیر و کمان به دست گرفت. تیری پرتاب کرد اما گور ناپدید شد. سه روز و سه شب در دشت می‌تاخت و در پی شکار اکوان دیو بود. پس از آن به آب و نان نیازمند شد و جای خواب جست. چشمه ای یافت و از اسب فرود آمد و رخش را آب داد. سپس جای خواب گزید و کمند به بازو بست و ببربیان در تن محکم کرد و آماده نبرد بود. زین رخش را باز کرد و روی آن خوابید. رخش به چرا مشغول شد و خواب رستم سنگین شد. اکوان دیو که او را خفته دید به سوی او آمد و زمین زیرش را گرد برید و برداشتش رستم خسته از خواب بیدار شد و بر خود جنبید. اکوان دیو به او گفت« ای پیلتن آرزویی کن که به کجا پرتابت کنم؟ سوی آب اندازمت یا کوه؟» رستم که به سخن او اندیشید دانست که افکار و عمل دیو ها وارونه است پس با خود گفت« اگر مرا به کوه بیاندازد تن و استخوانم له خواهد شد بهتر است به دریا اندازدم. اما اگر گویم مرا به دریا انداز به کوه خواهد انداخت که کار دیو واژگونه است.» پاسخ داد« از دانای چینی شنیدم که هر کس در دریا بمیرد روحش هرگز به جهان پس از مرگ نخواهد رفت و در این جهان سرگردان خواهد ماند. به کوه بیانداز تا با ببر و شیر بجنگم.» اکوان دیو با شنیدن سخنان رستم به سوی دریا نعره کشید و گفت« بجایی خواهم انداختت که بین دو گیتی بمانی.» و به دریا انداختش. رستم که به دریا افتاد شمشیر کشید و نهنگانی را که سوی او می آمدند کشت. سپس شنا کرد و به خشکی رسید. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
#رستم و #اکوان_دیو سه روز در دشت به دنبال او گشت و روز چهارم در حال تاخت و تاز دیدش که مانند باد شم
دیو ها رفتار و کردار شون وارونه است. بخاطر همین شخصیت دیوی( دیبی) کلاه قرمزی حرفاشو برعکس میگه 😃 @shah_nameh1