eitaa logo
نَجْوایِ دلِ دَههِ هَشْتٰادیٰا:)
951 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
بسم رب الحسین 💚 درطریق‌عشقبازی‌وجنون یک‌وضوبایدبسازم‌من‌زخونـــ‌‌♥️:) #انقلابِ‌ما‌انفجارنور‌بود📻✨ کپی⁉️حلالت رفیق، فقط‌ به شرط یک صلوات:) درخدمتیم؟ { @ooos_a } تبادلات:☘️ @MastAlii
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دعــٰای شهــادت...🌹 یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم که آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم... همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم... شاید بعضی‌ از بچه‌ها معناش رو هم نمی‌دونستند... 📎 به روایت یکی از متربی‌های شهید ═🇮🇷══════ @shahadat0_0 ══════🫀═
🎞 رفیق‌شہـید : رفتہ‌بودیم‌راهیان‌نور🥺 موقع‌ای‌کہ‌رسیدیم‌خوزستان، بابڪ‌هرگز‌باکفش‌راه‌نمیرفت🚶🏻‍♂❌ پیاده‌تویہ‌اون‌گرما🌤 میگفت :وجب‌بہ‌وجب‌این‌خاڪ‌ رو‌شهیدان‌قدم‌زدن ..👣 زندگےکردندراه‌رفتند ... 🌱 خون‌شهیدانمون‌دراین‌سرزمین‌ریختہ‌شده🩸 وماحق‌نداریم‌بدون‌وضووباکفش‌دراین سرزمین‌گام‌برداریم ."🖐🏻 هرگز‌بابڪ‌دراین‌سرزمین‌بدون‌وضو‌راه‌ نرفت‌وباکفش‌راه‌نرفت ...🦋 ❤️
شهید سید مجتبی نواب صفوی می گفت: خواب امام حسین (ع) رو دیدم .حضرت بازو بندی روی دست راستم بستند روی بازوبند نوشته شده بود: فدائیان اسلام...واسه همین اسم گروهمون شد فدائیان اسلام منبع : کتاب دانشجویی نگاهی به زندگی و مبارزات رهبر فدائیان اسلام ═🇮🇷══════ @shahadat0_0 ══════🫀═
سرمزار امیر بودم که جوانی با ظاهر مذهبی اومد و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید؟! گفتم: من برادرش هستم.بهم گفت: حقیقتش من مسلمان نبودم، اما به دلایلی با اجبار و به ظاهر مسلمان شده، اما قلبا ایمان نیاوردم. تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شهیدتان را دیدم، با دیدن عکس ایشان حال عجیبی به من دست تکان داد. انگار این عکس با من حرف می زد؛ بعد از آن بود که قلبا مسلمان شدم‌‌‌‌. ═🇮🇷══════ @shahadat0_0 ══════🫀═
خاطره ای از شهید رسول خلیلی رسول ١۶ سال داشت و کرج زندگی می‌کردیم. توی مدرسه چند بار با معلم اش سرِ مسئله ولایت فقیه بحثش شده بود. یه بار هم تا معلم شروع کرد به بدگویی از نظام و ولایت، باز رسول با او مخالفت کرد. معلم هم گفت: اینجا یا جای منه یا جای تو... رسول گفت: من از این مدرسه میرم، چون شما استاد ما هستید و احترامتون واجبه... با اینکه رسول مدرسه رو بخاطر دفاع از ولایت و نظام ترک کرد، اما اون معلم بخاطر تخلفاتش از اونجا اخراج شد. ═🇮🇷══════ @shahadat0_0 ══════🫀═
خاطره ای از شهیده فوزیه شیردل پرستار بود و توی اتاقش عکس امام خمینی رو نصب کرده بود، خیلی ها می‌گفتند: اگه رئیس بیمارستان ببینه برخورد بدی باهات میکنه. اما فوزیه عکس رو برنداشت. یه روز رئیس بیمارستان که بعداً به خارج از کشور فرار کرد، برای سرکشی اومد و متوجه عکس امام توی اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس رو از روی دیوار بردارد. اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی رو که بخواهم در آن آویزان می‌کنم. رئیس بیمارستان هم فوزیه رو تهدید به کسر یکماه از حقوقش کرد. اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگه اخراج هم بشم، عکس رو برنمیدارم. ═🇮🇷══════ @shahadat0_0 ══════🫀═
خاطره ای از شهید حمید سیاهکالی مرادی سر سفره که نشست گفت :آخرین صبحونه رو با من نمی خوری ؟! با بغض گفتم : چرا این طور میگی ؟ مگه اولین باره میری مأموریت ؟! گفت : کاش میشد صداتو ضبط می کردم با خودم می بردم که دلم کمتر تنگت بشه . گفتم : قرار گذاشتيم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می مونم منو بی خبر ندار. با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم :حمید تو رو به همون حضرت زینب (س) هر کجا تونستی تماس بگیر. گفت : جور باشه حتما بهت زنگ مي زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب ميشم . به حمید گفتم : پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه ! من منظورت رومی فهمم... از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها را که پایین می رفت برایم دست تکان می داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: یادت باشه ! یادت باشه ! لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست منبع : کتاب یادت باشد