eitaa logo
کانون فرهنگی - هنری شهدای راه آهن (قم)
182 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
576 ویدیو
117 فایل
ارتباط با مدیر کانال: @Bayati_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
. : راننده ماشینی در دل شب راه رو گم کرد و بعد از مدتی ناگهان ماشینش خاموش شد. همون جا شروع کرد به شکایت از خدا، که خدایا پس داری اون بالا چیکار می کنی؟ چون خسته بود خوابش برد. و وقتی صبح از خواب بیدار شد، از شکایت دیشبش خیلی شرمنده شد. چون ماشینش دقیقا نزدیک به پرتگاه خطرناک خاموش شده بود. . http://eitaa.com/shahadat11 .
✨﷽✨ ۱۴۰۰ 🏴روحانی مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد: ✍حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود. حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌ قول‌ معروف پوست‌ انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها قلبا دوستش داشتند. پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری‌ بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده است. به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم." به‌هرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:"درخواستی ندارم." وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند. به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌ دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید. شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. می‌خواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. *من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (علیه السلام )، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یک‌دفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت من با ابوالفضل درنمی‌افتم من قصاص نمی‌کنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد. وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. *خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(علیه السلام ) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند. ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/592117774Cb596248863 امور فرهنگی و تبلیغات اسلامی راه آهن قم http://eitaa.com/shahadat11
🌷 تقدیم به ساحت مقدس همه شهیدان ، مخصوصا شهید بابایی ، سه قل هوالله + صلوات هدیه کنیم. امور فرهنگی و تبلیغات اسلامی راه آهن قم http://eitaa.com/shahadat11
🌷 📌 کسر حقوق ماهیانه اینجانب دارای چهارهكتار زمین زراعتی آبی و خشكه میباشم وحقوق من زیاد میباشد لذا درخواست مینمایم كه در اسرع وقت ازحقوق ماهیانه من حدود دو هزارتومان كسر نمائید خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد ❤️شهید ذبیح الله عالی❤️ ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛----------------؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ تقدیم به ساحت مقدس همه شهیدان ، مخصوصا شهید ذبیح الله عالی ، سه قل هوالله + صلوات هدیه کنیم. امور فرهنگی و تبلیغات اسلامی راه آهن قم http://eitaa.com/shahadat11
🌷 خاطره ای منسوب به همسر شهید نواب صفوی ------------------ بعد از افطار به آقا گفتم : دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک! فقط لبخندی زد! این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم! سحر برخاست، آبی نوشید! گفتم: دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم! باز آقا لبخندی زد! بعد از نماز صبح هم گفتم! بعد از نماز ظهر هم گفتم! تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم! اذان مغرب را گفتند، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود : امشب افطارى نداریم؟ گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم، نیست! آقا لبخند تلخی زد و فرمود : یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟! خندیدم و گفتم : صد البته که هست؛ رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا! هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند! طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در! آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا همه آمدند! سلام و تحیت و نشستند. آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند! من هم گفتم: بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست! رفتم و آوردم! آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند! در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم : برو در را باز کن، این دفعه حتماً از مشهدند! الحمدلله آب در لوله‌ها هست فراوان! مرحوم نواب چیزی نگفت! یوسف رفت در را باز کرد، وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است! گفتم: این‌ها چیه؟! گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهراً امشب افطاری داشته‌اند، و به علتی مهمانی آنان به‌هم خورده است! آقا نگاهى به من کرد، خندید و رفت. من شرمنده و شرمسار! غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم. ميل کردند و رفتند. آقا به من فرمود : یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چه‌قدر سر و صدا کردی؟! وقتی هم نعمت رسید چه‌قدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست! بعد فرمود: مشکل خیلی‌ها همین است؛ نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صداشان! وقتِ نداشتن داد می‌زنند! وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند! امور فرهنگی و تبلیغات اسلامی راه آهن قم http://eitaa.com/shahadat11
🌷 خرماگرفته بود دستش به تک تک بچه ها تعارف میکرد. +گفتم:مرسی +گفت:چی گفتی؟ +گفتم:مرسی ایستاد و گفت: دیگه نگو مرسی؛ بگو خدا پدر مادرتو بیامرزه. (☜🌹شَهْیدْآنِه •⁦(☞`🌹 ▬▬▬▬▬▬ 💕➱@modafe_1335 ▬▬▬▬▬▬ امور فرهنگی و تبلیغات اسلامی راه آهن قم http://eitaa.com/shahadat11
🌷 *┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج واقعی: ناصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت : من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید! آیت الله میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم قابل تغییر است اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود. امور فرهنگی و تبلیغات اسلامی راه آهن قم http://eitaa.com/shahadat11