فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲چرا اینکار ها را می کنید
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
@story_national
هدایت شده از عنترنشنال | antarnational
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بخشی از خدمات دولت در ۲۴ ماه، روی دور تند
🔹 دم این سید اولاد پیغمبر گرم، بعد از چند وقت دوباره دلمون به رئیس جمهوری خوش شد که واقعا دلسوزه مردمه و داره کار میکنه
🔹 قبل از اینکه بیاید پیوی فحش بدید و بگید چرا وضع اینه، اولاً یکبار این فیلم رو ببینید، دوماً آدم یه درخت رو تا بکاره و بهش برسه و اون درخت بار بده کلی طول میکشه، چطور میخواین دولت تو یکی دوسال عالی بشه؟ تازه وقتی درخت رو میکاری، درخت از اساس خراب نیست ولی این دولتی که آقای رئیسی تحویل گرفت از اساس خراب بود سوما یکی از مهم ترین موانع پیشرفت سریع، بودن وزرای ناکارآمد از اول دولت بوده
چهارما التماس دعا یاعلی 😂✋🏻 بریم برای فحش خوردن 😁
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
هدایت شده از عنترنشنال | antarnational
🔴 کامنت هایی که ملت تو لایو خودکشی دختر شیرازی گذاشتن 😐
🔹 حالا همینا تحلیل سیاسی هم میکنن توی زیر کامنتا :))
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
هدایت شده از عنترنشنال | antarnational
eitaa_6.3(2450).apk
39.27M
🔹 برنامه اندروید ایتا به نسخه 6.3 بروزرسانی شد
🔸 امکاناتی که در این نسخه به برنامه افزوده شده در لینک زیر قابل مشاهده است:
https://eitaa.com/eitaa/241
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/118685888C5609b8107f
🔴 این همون آزادی هست که عده ای دارن براش خودکشی میکنن و فکر میکنن خبریه!
🔹 این پشت پرده شعار زن زندگی آزادیشونه
🔹 زنانی که دارن بخاطر همین شعار، از این همه تحقیر علیه خودشون، رنج میبرن و استعفا میدن تا نارضایتی خودشون رو از این همه اسارت به اسم آزادی، نشون بدن😑
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
.
شانگهای بده؛
بریکس بده؛
آزاد شدن ۱۷ میلیارد #دلار ایران تو کره و عراق بده؛ اصلاح نظام مالیاتی بده؛ افزایش روابط با همسایهها بده؛ فروش روزانه چندین میلیون بشکه #نفت بده؛ افزایش صادرات غیرنفتی بده؛ پر شدن خزانه بده
فقط #برجام خوبه
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
هدایت شده از رویشدههنودیهاودهههشتادیها
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 رونمایی از سرود جدید هیئت دهه نودی ها
مع الحسین علیه السلام
🇮🇷به کانال رسمی رویش دهه نودی ها بپیوندید👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1780940979C029916f31e
.......
#ماهور🌙! #پارت_۱۵ واقعا مهمونا وضعیت بدی داشتن.احترام بانو سالی چند بار مراسم می گرفت اما مهمونای
ماهور🌙!
#پارت_۱۶
آراد با انگشتش به هانیه اشاره کرد و گفت : با اجازه ت این ندیمه تو در عوض جایزه ام میبرم
آروین نگاهی به هانیه انداخت و پوزخندی زد.
_ باشه مال تو
به چهره رنگ پریده هانیه نگاهی انداختم . هردومون شوکه شده بودیم . از اون فاصله بهم خیره شوده بود و با چشماش بهم التماس میکرد.با خودم گفتم شاید درحد یه شوخی بوده و از یادشون بره اما بعد از چند دقیقه آراد از جاش بلند شد و سمت هانیه رفت. نمیدونستم میخواد چیکار کنه که دست هانیه رو شکار کرد و کشید.
+بیا بریم
هاینه رو دیدم که درتلاش بود تا دستاش رو از حصار اون مرد خارج کنه. دیگه طاقت نداشتم دست روی دست بزرام و اون صحنه رو نگاه کنم.با قدم های تندم خودم رو به هانیه رسوندم و روبه آراد گفتم : هعی آقا چیکار می کنی؟
آراد که انگار از لحن و اعصبانیتم تعجب کرده بود با تمسخر گفت : نکنه باید ازت اجازه میگرفتم؟
همه قدرتمو جمع کردم و دست هانیه رو از دست اون مرد بیرون کشیدم و جلوش ایستادم.
_حد خودتونو بدونید ما عروسک نیستیم جناب
آراد با اعصبانیت گفت : برای من شیر شدی ؟ آدمت میکنم
صدامو صاف کردم و بلند گفتم : بهتره یه فکری برای خودتون بکنید که غریضه حیوانی دارید.
آراد که حسابی داغ کرده بود دستشو بالا آورد و سیلی محکمی به گونه ام زد.دستمو روی گونه ام گرفتم و تیز نگاهش کردم.
+عوضی اون چشاتو درمیارم
تا خواست دوباره به سمتم هجوم بیاره با صدای احترام بانو سرجاش ایستاد.
_ چیکار دارید میکنید ؟
آراد به سمت احترام بانو که انگار تازه وارد پذیرایی شده بود اومد و گفت : بانو داشتم این ندیمه گستاختتونو ادب میکردم.
احترام بانو نگاهش به منو و هانیه انداخت و گفت : اونا خدمتکارای من هستن اگرم بی ادبی کرده باشن خودم باهاشون برخورد میکنم نیازی به برخورد شما نیست
با حرف احترام بانو متعجب نگاهش کردم.باورم نمیشد احترام بانو اینجوری آراد رو توی جمع ضایه کرده باشه.آراد خواست حرفی بزنه که احترام بانو پرید وسط حرفش
_این رفتار از یک نجیب زاده اون هم در جمع خیلی ناشایسته بهتره دیگه اینجا نمونید
آراد که انگار فهمید منظور احترام بانو چیه سالن رو با خشم ترک کرد..
#کپی_ممنوع
#ادامه_دارد
🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭
.......
ماهور🌙! #پارت_۱۶ آراد با انگشتش به هانیه اشاره کرد و گفت : با اجازه ت این ندیمه تو در عوض جایزه ا
#ماهور 🌙!
#پارت_۱۷
احترام بانو از همه ی مهمونا عذر خواهی کرد و به ما اشاره کرد که بریم.دست هانیه رو گرفتم و با عجله به آشپزخونه رفتیم.
هاینه که انگار تا حالا بغضشو خفه کرده بود شروع کردن به گریه کردن.یاسمین با دیدنمون جلو اومد و میخکوب شد.دستی به گونه ام کشید و گفت : چیشده چرا صورتت اینقدر سرخ شده؟
هاینه که انگار تازه یادش اومده بود سیلی خوردم گونم رو بوسید و گفت : الهی بمیرم ببخش منو
لبخندی زدم و گفتم : نه چیزی نشد که
یاسمین همچنان مبهوت بود اما وقتی حال بد مارو دید سوال پرسیدن رو کنار گذاشت و برامون آب آورد و هانیه هم بعد از چند دقیقه آروم شد و موضوع رو براش تعریف کرد...
هرچند احترام بانو جلو جمع از ما دفاع کرد ولی بعد از رفتن مهمونا حسابی از خجالتمون دراومد و تنبیهمون کرد. تا یک ماه حق بیرون رفتن از عمارت نداشتیم و از مرخصی گرفتن محروم شدیم.شبا با اون خستگی اجازه استراحت نداشتیم و باید به نظافت اتاقای دیگه می رسیدیم. و..
خمیازه ای کشیدم و نگاه خستم رو به ساعت دادم.
_ هانیه نیم ساعت دیگه میتونیم بخوابیم.
لبخند بی جونی زد و گفت : تو عمرت فکر میکردی اینقدر برای خوابیدن اشتیاق داشته باشی؟
دستمالمو از روی زمین برداشتم و سراغ آینه رفتم.
_ نه واقعا
هانیه با لحن غمگینی گفت : شرمنده تم تو بخاطر من مجبوری بیخوابی بکشی
خندیدم و لپشو کشیدم.
_ دیونه یعنی میخوای بگی رفقات ما قد یک بیخوابیم نیست؟
بغلم کرد و گفت : ممنونم ازت
تو آغوشم فشوردمش و بعد از کلی کار ساعت سه شب به رخت خواب رفتیم
..
با صدای یاسمین که غر میزد بزور چشامو باز کردم.
_چته یاسمین؟
با دست تکونم داد.
+چرا بیدار نمیشی ماهور شکوه خانم الان میاد سراغمون
با کلافگی گفتم : بابا ما دیشب تا سه کار میکردیم بزار یکم بخوابم
+میدونم دورت بگردم ولی الان اگه شکوه بیاد پایین خیلی بد میشه ها پاشو خوشگل خانوم پاشو
سرمو از روی بالشت بلند کردم .
_باشه بابا حالمو بهم زدی چه زبونیم داری تو
بلند بلند خندید و گفت : نه که توام بدت اومد؟تا قربون صدقت رفتم بلند شدی
متکامو به سمتش پرت کردم که جا خالی داد و صدای خنده ش بالا تر رفت.
+اینجا امنیت جانی ندارم من میرم تو ام زود بیا
_باشه ترسو جون برو زود
زبونشو بیرون آورد و با تمسخر و خنده گفت : ترسو خودتی
تا خواستم بالشت دوم رو بردارم و به سمتش پرت کنم از در اتاق بیرون رفت
...
احترام بانو به همراه شکوه خانم و چندتا از خدمتکارا از جمله هانیه به عمارت شمال پیش ارباب بزرگ رفتن.احترام بانو همه ی امور و اختیار عمارت را به ارباب آروین سپرد . دلم می خواست اربابم باهاشون بره اما انگار راحت شدن از شر این آدم به این راحتیا نبود...
#کپی_ممنوع
#ادامه_دارد
🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭