📝 متن خاکریز خاطرات ۲۱۳
🌺 این فرماندهی ارتشی(با طرح غافلگیرانهی خود) روی صدام را کم کرد...
#متن_خاطره
بعد از بمباران ایران توسط صدام، حسن براش نامه نوشت و گفت: اگر تو ژنرال هستی، بیا در منطقهی دشت عباس با من و دوستانم به هر مدلیکه میپسندی بجنگ ؛ نه اینکه با بمبهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کنی...
صدام با دیدنِ این نامه، ژنرال قادرعبدالحمید را باگروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد، تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد... اما حسن آبشناسان آرزوی صدام را نقش برآب، و در یک طرحِ غافلگیرانه، قادرعبدالحمید را قبل از رسیدن به پ خاک ایران اسیر کرد... سال ها قبل نیز در اسکاتلند، حسن با ژنرال عبدالحمید و گروه او در مسابقه ارتشهای منتخب جهان شرکت کرد، آنجا هم گروه حسن اول شد و عراقیها هفتم ...
.
🌹خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید حسن آبشناسان
✍منبع: نشریه امتداد ، شماره ۴۱، صفحه ۴
.
#شهیدآبشناسان #شهدای_ارتش #هوشمندی #مهارت #اقتدار
🇮🇷
✍بخشی از دست نوشته #شهید عباس دوران در تاریح هشتم تیرماه سال 60
👇👇
🌸...دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم.
دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند.
دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟
آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم.
خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم.
ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم.
حواله زمین راپاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟😔
باید بازبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من...😞
چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است...
🌺☘🌺☘🌺
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺎﺱ_ﺩﻭﺭاﻥ
#شهدای_فارس
#شهدای_ارتش 🌷
🌺🌹🌺🌹