#قسمت_بیست_و_هفتم🌷
#ساکن_نجف
می گفت: آدمی که ساکن نجف شده نمی تواند جای دیگری برود. شما نمی دانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد.
هادی آنچنان از زندگی در نجف می گفت که ما فکر می کردیم در بهترین هتل ها اقامت دارد!
اما لذتی که به آن اشاره می کرد چیز دیگری بود. هادی آنچنان غرق در معنویات نجف شده بود که نمی توانست چند روز زندگی در تهران را تحمل کند.
در مدتی که تهران بود، در مسجد و پایگاه بسیج حضور می یافت. هنگام حضور در تهران، احساس راحتی نمی کرد!
یکبار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا اینقدر گرفته ای؟
گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه می ره، نمی تونه سرش رو بالا بگیره.
بعد گفت: یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می اندازه. اما در نجف این مسائل نیست. شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیاست.
هادی را که می دیدم، یاد بسیجی های دوران جنگ می افتادم. آنها هم وقتی از جبهه بر می گشتند، علاقه ای به ماندن در شهر نداشتند. می خواستند دوباره به جبهه برگردند.
البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نیست!
خوب به یاد دارم از زمانی که هادی در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد. شروع کرده بود برخی ریاضت های شرعی را انجام می داد. مراقب بود که کارهای مکروه نیز انجام ندهد.
وقتی در نجف ساکن بود، بیشتر شب های جمعه با ما تماس می گرفت. اما در ماه های آخر خیلی تماسش را کم کرد. عقیده من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند.
شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد. می گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگیرند. می خواهم از حال و هوای اینجا خارج نشوم.
خواهرش میگفت: هادی برای اینکه ما ناراحت نشویم هیچوقت نمیگفت در نجف سختی کشیده، همیشه طوری برای ما از اوضاعش تعریف میکرد که انگار هیچ مشکلی ندارد.
فقط از لذت حضور در نجف و معنویات آنجا می گفت. آرزو می کرد که روزی همه با هم به نجف برویم. یک بار در خانه از ما پرسید: چطور باید ماکارونی درست کنم؟ ما هم یادش دادیم.
یک طوری به ما نشان داد که آنجا خیلی راحت است، فقط مانده که برای دوستان طلبه اش ماکارونی درست کند.
شرایطش را به گونهای توضیح می داد که خیال ما راحت باشد. همیشه اوضاع درس خواندن و طلبگیاش را در نجف آرام توصیف میکرد
وقتی به تهران میآمد آنقدر دلش برای نجف تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری میکرد که تعجب می کردیم. فکر هم نمیکردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد.
هادی آنقدر زندگی در نجف را دوست داشت که میگفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم. آنجا به آدم آرامش واقعی میدهد. میگفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر میشود.
بعضی وقتها زنگ میزد میگفت حرم هستم، گوشی را نگه میداشت تا به حضرت علی(ع) سلام بدهیم.
او طوری با ما حرف میزد که دلواپسیهای ما برطرف و خیالمان آسوده میشد. اصلا فکر نمیکردیم شرایط هادی به گونه ای باشد که سختی بکشد. فکر میکردم هادی چند سال دیگر میآید ایران و ما با یک طلبه با لباس روحانیت مواجه میشویم، با همان محاسن و لبخند همیشگیاش.
#پسرک_فلافل_فروش
زندگینامه و خاطرات #طلبه_شهید_مدافع_حرم_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷#رفیق_شهیدمـ
#لبخند_هادے
#قاسم_سلیمانی_سرباز
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
@shahadat313barayagha
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈