eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
مـآدرمـ نـــذرِ تـو رآ هر وقت هم زد، گریـــه کرد...🖤 🖤 💚 ✌️🏻
🥀وقتے دلـــ💔ــمـ از زمونهـ خستهـ میشهـ میامـ تو میشینم...(:: 🍃یکـے یکـے رد میشمـ از کنارتون، عکسِ شمارو میبینمــ(:: 🍂از دردِ دورۍِ شما یـِ گوشهـ اۍ میشینمـ و زار میزنمــ(:: 💚 ✌️🏻
🌿نام کتاب: رفاقت به سبک تان‍💘‍ک 🌿ژانر: 🌱 ، 😂 🌿نویسنده:داوود امیریان🌹 🌿انتشارات:دفتر ادبیات و هنر مقاومت✒️ 🔺یک داستان از کتاب 📌جیره قاطر 🥟 بالای ارتفاعات بودیم. چند روز می‌شد که باران شرشر رو سرمان می‌ریخت⛈ . راه‌ها خراب و تدارکات نمی‌توانست غذا بیاورد🥘.سه روز گرسنگی کشیدیم تا این‌که فکری به ذهنم رسید.🧠 _ بچه‌ها فهمیدم. آن گونی نان که برای قاطر مان کنار گذاشتیم یادتان است؟ فریدون از جا پرید :«آخ جان! من رفتم بیاورم اش.»گفتم « صبر کن. نوری، تو برو چشم‌های قاطر را با چیزی بگیر عمل جنایت‌کارانه تان را نبیند! » نوری خندید و دنبال فریدون رفت.🚶‍♂ چند دقیقه بعد فریدون و نوری با گونی نان برگشتند. تکه‌های کپک‌زده و خشک نان را ریختیم تو سفره و به ضرب و زوری چای شیرین شروع کردیم به خوردن. یکهو از لای نان یکی از بچه‌ها مو درآمد. حالم بهم خورد.🤢 گفتم « بچه‌ها می‌دانید این چیه؟ یک تار از سبیل قاطره! » بچه‌ها خندیدند. چای از دهان و دماغ نوری زد بیرون.🤦🏻‍♀😄 فریدون گفت « بچه‌ها اگر قاطر می‌فهمید که غذایش را می‌دزدیم نفری یک جفتک نثارمان می‌کرد و بعد قهر می‌کرد و از گردانمان می‌رفت! » خندیدیم و خوردیم. خیلی مزه داد!😂😂😂 📚 🌱 ♥️ ✌️🏻