eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
💕امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ می زدو می پرسید چه می کنی اگر می گفتم کاری را دارم انجام می دهم می گفت:«نمی‌خواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم :«چیزی نیست، مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت:«خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم!» 💟 مادرم همیشه به او می‌‌گفت «با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها!» امین جواب می‌داد«نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است. زهرا رئیس من است.» 🍃به خانه که می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت «سلام رئیس.» ⭐عادت داشتم ناهار را منتظرش بمانم، صبحانه را دیرتر می‌خوردم. اوایل به امین نمی‌گفتم که ناهار نخوردم، ناراحت می‌شد. وقتی به خانه می‌آمد با هم ناهار می‌‌خوردیم. حدود 5-4 وقت ناهار ما بود. خیلی لذت داشت این منتظر بودنش. ⭐ حتی ماه رمضان افطار نمی‌خوردم تا او بیاید. امین هم روزه‌اش را باز نمی‌کرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت 11-10 افطار خورده بودیم. واقعا لذت‌بخش بود این با هم بودنمان.حتی عادت داشتیم در یک بشقاب غذا بخوریم که در تمام این مدت کوتاه زندگی هیچ‌گاه ترک نشد حتی در میهمانی‌ها... ✳امین ابهت و غرور خاصی داشت و واقعاً هر کس بیرون از خانه او را می‌دید تصور می‌‌کرد آدم بسیار جدی و حتی بد اخلاق است. وقتی پایش را از خانه بیرون می‌گذاشت کلاً عوض می‌شد...  🌸اما در خانه واقعاً آدم متفاوتی بود.تا درِ خانه را باز می‌کرد با چهره شاد و روی خندان، شروع به شیطنت و شوخی می‌کرد. 🌹آخر شب هم خوردنی‌های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و ... نگاه می‌کردیم. همان زمان‌ها هم با خودم می‌گفتم چقدر به من خوش می‌گذرد و چقدر زندگی خوبی دارم... واقعا هم همین‌طور بود. من با داشتن امین، خوشبخت‌ترین زن دنیا بودم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈با ما همراه باشید...🌹 https://eitaa.com/shahadat_arezoomee 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
دلم آسمون میخاد🔎📷
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_یازدهم مادر پای تلفن☎️ نشست شماره تلفن
؟ ══🍃💚🍃══════ راوی👈رقیه دو روز پیش حسنا و حسین طلوع آفتاب روز جعمه تو مسجد جمکران محرم هم شدن💞 خیلی خوشحال بودم از این پیوند ☺️ امروز من با آقای حسینی تو معراج الشهدا🌹🍃 جلسه داریم بریم هماهنگ کنیم کی و دیدار کدوم شهید؟؟ با چه کسانی قراره مصاحبه کنیم؟؟ با ماشین به سمت معراج الشهدا🌹🍃 حرکت کردم وارد مزارشهدا شدم پسر شهید محمدی🌷 از بچه‌های معراج الشهدا رو دیدم سلام معمولا با برادران سلام علیک نمیکنم اما وقتی اونا سلام میدن به دور از ادبه جوابشون ندم😊 -سلام خوب هستید خانم جمالی؟ همچنان سر به زیر گفتم : ممنون از طرف من به حسین آقا تبریک بگید -ممنون حتما خانم جمالی حقیقتا میخاستم بگم لطفا امشب تشریف بیارید هئیت خواهرم باهاتون کار دارن😳 😳 بله وارد اتاق جلسه شدم وا این آقای حسینی چرا اخمو هستش😠 آقای حسینی: خانم جمالی تشریف نمیاورید، الانم 😡😡😡 -آقای حسینی من دیرنکردم 😡😡😡 بعد، جلسه رسمی نیست که برادر من الانم بفرمایید تا جلسه دیر نشده دست آقای حسینی رفت سمت موهاش و گفت : حلال کنید عصبانیم🍃 -من باید پاسخگوی عصبانیت شما باشم 😡😡😡 حسینی: حلال کنید بفرمایید تا توضیح بدیم 😔😔😔 ما با خانواده شهدا🌷 عباس بابایی، رضا حسن‌پور مصاحبه داریم با همرزانشون ان‌شاءالله از فردا شروع میکنیم این دفترچه رو مطالعه کنید📖 - بله حتما یاعلی حسینی: بابت برخودم ببخشید -امیدوارم تکرار نشه علت عصبانیت آقای حسینی چیه و خواهر آقای محمدی با رقیه چیکار داره🤔🤔 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صلوات بِـفـرِښـٺ‌مُـۏمِـڹ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
و هو الشهید♥ ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت
✍️ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
✨﷽✨ #حبیبه_خدا #قسمت_یازدهم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ
✨﷽✨ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ 🔹 حضرت زهرا در میدان سیاست ▫️وقتی حضرت رسول از دنیا رفتن دشمن ها با یک برنامه ریزی قبلی تونستن خلافت رو از دست امیرالمؤمنین بگیرن. در برابر،مادر سادات هم با تمام توان وارد میدان شدن و با روش های مختلف علیه حکومت غاصب قیام میکردن. ایشون در کنار امیرالمؤمنین و فرزندانشون تا چهل روز بعد از رحلت رسول اکرم به دَرِ خانه مهاجرین و انصار میرفتن و به اونها در غصبِ خلافت از طرف حکومت هشدار میدادن."۱" 🔘حضرت در مسجد در بین مهاجرین و انصار با ابوبکر-غاصب فدک- به مبارزخ برخاستن و اون رو محکوم کردن و مردم توی مسجد رو با سخنانشون به گریه واداشتن و جوی رو فراهم کردن که همه فهمیدن دختر پیامبر مظلوم واقع شدن. 🔸حضرت چون نتونست در برابر غاصبان خلافت کاری رو پیش ببره روش مبارزاتیشون رو به صورت گریه آغاز کردن و شب و روز با گریه نشون میدادن که از حکومت ناراضی ان. 🖋دانشمندان اهل سنت توی تاریخها مینویسن:(فاطمه آنچنان از خلیفه اول و دوم ناراضی و ناراحت بود که با آنان قهر کرد و از ستم آن دو رو به سوی قبر پدر کرد و فرمود:(ای پدر! ما بعد از تو چه دیدیم از پسر خطاب ک پیر ابی قحافه؟!))"۲" 🖋ابن ابی الحدید بعد از تحقیق و بررسی درباره واکنش مادر سادات به ستمهای وارده از سوی حکومت مینویسه:(نظرم این است:فاطمه با دلی پردرد از ابوبکر و عمر از دنیا رفت و وصیت کرد آن دو بر جنازه اش نماز نخوانند.)"۳" 📌پی نوشتها: 📚 ۱. عوالم:ج۱۱،ص۶۰۰ 📚 ۲. الامامةوالسیاسة:ج۱،ص۱۲و۱۳ 📚 ۳. شرح نهج‌البلاغه:ج۶،ص۵۰ 🌀ادامه دارد.... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️