eitaa logo
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
12.6هزار ویدیو
119 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . ارتباط با مدیر کانال @Majnoon1108 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_پنجاه‌ویکم راوی جواد👈همسرمطهره، پسرخاله
؟ ══🍃💚🍃══════ راوی👈مطهره داشتم از دلشوره میمردم😔 بعد از ۵-۶ساعت بالاخره جواد زنگ زد📱 گفت که سید شوکه است و باید با فاطمه سادات حرف بزنه😳 حرصم گرفته بود پسره‌ی خنگ، من برم به این بچه بگم بعد از ۳/۵ سال بیا با پدرت حرف بزن🙁😠 -فرحناز فرحناز بیا کارت دارم فرحناز: جانم چی شد مطهره ؟ -جواد زنگ زد گفت سید شوکه است باید با فاطمه سادات حرف بزنه من الان چه جوری به این بچه بگم فرحناز: من میگم -چطوری؟ فرحناز: مطهره خدا امتحان مارو بهت نده، من فولاد آب دیده شدم💪 اون فاطمه بچم شیرزنیه نترس فرحناز رفت سمت فاطمه و گفت فاطمه سادات خاله بیا یه چیزی بهت بگم😊 فاطمه: چسم آله فاطمه گرفت بغلش گفت فاطمه جان تو میدونی بابا کجاست⁉️ فاطمه : آله چون مامانی میجه بابا لفته از عمه جون حضرت زینب دفاع کنه اما آدم بدا گرفتنش😞 فرحناز: آفرین دختر گلم فاطمه اگه بابات الان ناراحت باشه و فقط شما بتونی کمک کنی کمک میکنی⁉️ فاطمه سرش پشت هم تکان داد گفت اوهوم اوهوم😊😊 فرحناز: فاطمه جونم بابا داره میاد😍 پیشتون اما شما باید قول بدی تا دو روز دیگه نه به مامانی نه به داداش بگی باشه؟؟ فاطمه: باشه آله چون شماره گرفتم فاطمه عزیزم با آقاسید حرف زد همه برای آمدن سید بسیار خوشحال بودن😁😁😁 باید سید و میبردن مزار شهدا🌷 تا متوجه گذر این چند سال بشه جواد تمام سعیش و کرد تو راه از فوت همه به سید بگه وقتی وارد مزارشهدا شدن باز هم سکوت😐😐 جواد با مطهره تماس گرفت بعد از خرید حتما با فاطمه سادات بیان مزار شهدا🌷 فاطمه سادات : آله چون الان منو نمیبرید بابایی و ببینم⁉️ مطهره : آره عزیزم یه چادر لبنانی پوشیده بود وارد مزار شهدا شد فرحناز: فاطمه خاله جون، اون آقایی که نزدیک مزار مامان بزرگ نشسته باباست برو پیشش فاطمه چندین بار خورد زمین وقتی دفعه آخر خورد زمین جیغ زد بابا😲😲 سید از شوک خارج شد و به سمت فاطمه دوید، فاطمه کوچولو به آغوش پدر پنهان برد🍃 فاطمه: بابایی بابایی دلم برات یه ژره شده بود❤️😍 فاطمه سید و میبوسید😘 و سید، فاطمه رو به قلبش فشار میداد به سختی فاطمه راضی شد از پدر جدا بشه لحظه‌ی سختی برای هردوشون بود بقیه هم فقط اشک میریختن😭😭😭 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁