دلم آسمون میخاد🔎📷
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_مجنون_من_کجایی؟ ══🍃💚🍃══════ #قسمت_چهلوچهارم بالاخره روز سی ام رسید چون ت
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_چهلوپنجم
تو فرودگاه منتظر بودیم تا شماره پرواز خونده بشه
دست مامانم رفت رو قلبش ❤️
جلوی پاش زانو زدم
-مامان خوبی؟
مامان :آره عزیزم
-جان رقیه خوبی؟
مامان:آره برو عزیزم
اونجا برای من دعا کن🍃
رفتم سمت حسنا دستش و فشار دادم
حسنا مراقب مامان باش
حسنا: مطمئن باش عزیزم
پرواز ما به سمت قطب عاشقی به حرکت درامد✈️
چشم دوختم از دریچهی کوچک هواپیما به ابرهایی که بر فراز زمین بود سید من الان کجای این زمین خاکیه تو چه حال و روزیه خدایا قرار بود باهم بریم پیش ارباب اما الان تنها، دلتنگشم بهم برش گردون😭😭
اول رفتیم نجف اشرف
هتل تا حرم خیلی نزدیک بود
بعد از تعویض لباسای بچهها و پوشیدن لباس سیاه خودمون راهی حرم شدیم🍃
وارد که شدیم چشمون به یه ایوون طلایی افتاد
هق هق میکردم
سید جات خالی بود
قرار بود باهم بیایم
اما الان تو اسیر داعشی😭😭
و سرانجام این اسارت مشخص نیست
سه روز حضورمون تو نجف مثل برق و باد گذشت
راهی کربلا شدیم بهشت که میگن کربلاست
سیدعلی ،فاطمه سادات و کاوه (پسر فرحناز) تو بینالحرمین با هم بازی میکردند
اول رفتیم زیارت آقا قمربنی هاشم بعد امام حسین🍃
آقا خودت بهم صبر و قرار بده
طاقت زندگی بدون سید رو ندارم اقاجان بی پدر بزرگ شدم سایه پدرم رو از سر بچههام کم نکن
تمام سفر اشک و اه بود😢😭
سفر کربلا تموم شد و ما الان تو فرودگاه نجف آماده پرواز✈️ به ایرانیم
#یا_امام_رضا
تو ضمانت نکنی در شبِ قبرم چه کنم
بارِ عصیانِ مرا جز تو کسی ضامن نیست
تو فرودگاه تهران به زمین نشستیم
وقتی از پله برقی اومدیم پایین
هیچ کس نیومده بود استقبالمون😳
-وا فرحناز
چرا هیچکس نیومده؟
فرحناز: حالا بیا بریم برات میگم
-فرحناز تو روخدا بگو ببینم چی شده ؟
فرحناز -رقیه دیشب حسنا زنگ زد☎️ بهم
دیروز ظهر قلب❤️ مادرت درد میگیره
-فرحناز تو رو خدا مامانم چش شده
فرحناز: آروم باش خواهرم
امتحانات سخته اما محکم باش
-نگو که مامانم رفته پیش بابام 😭😭😭
فرحناز: حسنا میگفت تا برسونش بیمارستان ایست قلبی کرده
و الان فقط منتظر تو هستن
همه زائرای امام حسین از فرودگاه همسراشون میان دنبالشون
برای من نه تنها همسرم نبود داغدار مادرمم بودم😭😭
با حضور من هماهنگ شد مادرم تا عصر به خاک سپرده بشه
مامانم تنهام گذاشتی چرا
سلام منو به بابا برسون
خم شدم پیشانیش و بوسیدم😘
اشکی نبود تا بریزم
فولاد آب دیده شده بودم
اخ که چه تنهاشدم😔😭 سید کجایی که الان تو این وضعیت ارومم کنی
حسین داداشی کجایی ، کجایی که ببینی کمرم شکست کجایی که ببینی خواهرت تو اوج جوونی پیر شده
کجایین که رقیه دیگه داره کم میاره😭
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁