🇮🇷دلم آسمون میخاد🇮🇷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_شصت_یکم خبر داری؟ داستان عشق آق
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_شصت_دوم
تو که منو خوب می شناسی...
_من صد تای تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می کنم فکر کردی توی یه الف بچه که مثل کف دستم میشناسمت...می تونی چیزی رو از من مخفی کنی؟...اون محمد عوضی ماجرا رو بهت گفته؟...
با شنیدن اسم دایی محمد یهو بهم ریختم...
_نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت وقتی هم فهمید بقیه در موردش می زنن دعوا شون کرد که ماجرا۲۰سال پیش رو باز نکنید مخصوصا اگر به گوش خانم آقا محمد مهدی برسه،خیلی ناراحت میشه...
تا به خودم اومدم و حواسم رو جمع شد،دیدم همه چی رو لو دادم...اعصابم حسابی خورد شد...سرم رو انداختم پایین چند برابر قبل شرمنده شده بودم...
_هیچ وقت احدی نتونست از زیر زبونت حرف بکشه،حالا...الحق که هنوز بچه ای...
_پاشو برو تو اتاقت...لازم نکرده تو واسه من دل بسوزونی...ترجیح میدم بمیرم ولی از تو یکی کمک نگیرم...
برگشتم توی اتاقم...بی حال و خسته...دیشب رو اصلا نخوابیده بودم،صبح هم که رفته بودم دعای ندبه...بعد از دعا سه نفره کل مسجد رو تمیز کرده بودیم،استکان ها رو شسته بودیم و...
اما این خستگی متفاوت بود...روحم خسته بود و درد می کرد اولین بار بود که چنین حسی به سراغم می اومد...
_اگر من رو اینقدر خوب می شناسی اینقدر خوب تونستی توی یه حرکت همه چیز رو از زیر زبونم بکشی...پس چرا این طوری در موردم فکر می کنی و حرف می زنی؟...من چه بدی ای کردم؟ من که برای حفظ حرمتت...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🖤★ 🌻 . ↓ . 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•📿√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃