•🛵💛•
#انگیزشے☕️
به چیزای ساده وکوچیک قانع نباش!
تومیتونی رویاهاتومحقق کنی*_*
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
•🌂💜•
-پیامبراکرمﷺ:
‹کسی که خواندن نمازرااززمانش به تأخیربیندازد،درروزقیامت به شفاعت من نخواهدرسید›
#نمازتسردنشهمؤمن☕️
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_سی دعوتنامه
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_سی
هدیه خدا عید نوروز قرار بود بریم مشهد...حس خوش زیارت ,و خونه ماددر برزرگم که چند سالی میشد رفته بود مشهد... دل تو دلم نبود ,جونم بود و جونش ...تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس ارامش می کردم... سرم رو می گذاشتم رو پاش,چنان ارامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت...عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم... بقیه مسخره ام می کردن... _از اون هیکلت خجالت بکش,13-14سالت شده...هنوز عین بچه ها می مونی... ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن...هرچقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ,من کمر همتم رو محکم تر می بستم...اما روحم به جای سخت و زمخت شدن,نرم تر می شد... دلم با کوچک تکان و تلنگری میشکست,و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت...اما هیچ چیز ارامشم رو بر هم نمی زد...درد و ارامش و شادی در وجودم غوطه می خورد,به حدی که گاهی بی اختیار شهر می گفتم... رشته مادرم ادبیات بود,و همه این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن,هر چند عشق شعر بودن مادرم و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد,بی تاثیر نبود...اما حس من و کلماتم رنگ دیگه ای داشت... درد,هدیه دنیا و مردمش به من بود...و ارامش و شادی هدیه خدا... خدایی که روز به روز حضورش رو توی زندگیم بیشتر احساسش می کردم... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود,که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم که وقتی به زبان می اوردم,فقط نگاه های گنگ یا خنده های تمسخر امیز نصیبم می شد... اما به حدی در این ارامش و لذت غر شده بودم...که توصیفی برای بهشت من نبود... از 26اسفند,مدرسه ها تق و لق شد و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده...پدرم شبرو بود,ایام سفر سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ,می زدیم به دل جاده... این جز معدود صفات مشترک من و پدرم بود...عاشق شب های جاده بودم...سکوتش...و دیدن طلوع خورشید ,توی اون جاده بیابانی... وضو گرفتم,کلید ماشین رو برداشتم و تا قبل از بیدار شدن پدرم,تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین و بل از اذان صبح راه افتادیم...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️ 🍃
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
هدایت شده از دلم آسمون میخاد🔎📷
چلهصلواتخاصهحضرتزهرا"س"و
زیارتعاشورا🤚📖
بهنیتحاجقاسمودیگرشهدا🌿🌹
هرشب=تا۱۳دیماه🍃°•😁•°
التماسدعارفقا💫💚
#ڪآنآلدلمآسموݩمیخآد 🌊🕊
دلم آسمون میخاد🔎📷
چلهصلواتخاصهحضرتزهرا"س"و زیارتعاشورا🤚📖 بهنیتحاجقاسمودیگرشهدا🌿🌹 هرشب=تا۱۳دیماه🍃°•😁•° التما
شب هشتم چله
یادتون نره رفقا🌱🤚
دلم آسمون میخاد🔎📷
هرشبباپروفایلهایخاصباماباشید🌱 ←•{موردپسندخاصها🙃}•→ #پروفایل_قاطی☃ ــــــــــــــ🚙💙ــــــــــــــ
هرشبباپروفایلهایخاصباماباشید🌱
←•{موردپسندخاصها🙃}•→
#پروفایل_قاطی🎡
ــــــــــــــ🌻🌿ـــــــــــــــ
#ڪآنآلدلمآسموݩمیخآد🕊