eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.6هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اهل کجایی ؟! + اهل حُسِینَم ... الحمدالله #خداحافظ_رفیق @Shahadat_arezoomee
اگــر بـہ این باور برسی کـہ☝️ این چـــادر همان چادریست 😇 کــہ پشت در ســوختـــ ولـــــے از سر حضرت زهرا نیفتاد✨ هــرگز از سرت شل نمیشود💫 {#بانو_محجبه💕} ❤️💙┄┄┄┅┅┅┅┅┅┄┄┄💙❤️ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
نماز اول وقت فراموش نشه🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمانمون😄
هدایت شده از دلم آسمون میخاد🔎📷
رمان_طعم_سیب من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟ علی_دکترا گفتن حالت خوبه فردا مرخص میشی... با نگرانی و بغض گفتم: -علی...به من بگو هانیه کجاست... علی سکوت وحشت ناکی کردو گفت: -کما... رنگم ازم پرید اشکام جاری شد...دوباره گفتم: -کجا؟؟؟ -کما...رفته کما...ضربه خیلی شدید بود... حالم بد شدولو شدم روی تخت...علی نگرانم شده بود... -زهرا...خوبی؟؟؟ -تنهام بذار... -ولی... -خواهش میکنم تنهام بذار... علی نفس عمیقی کشیدو رفت بیرون... +هانیه...دوستم بود...دوستش دارم...چطور...چطور تونست... وای خدای من!! دستمو گذاشتم روی سرم... کما...نه باورم نمیشه! اون باید زنده بمونه... تموم خاطراتمون اومد جلوی چشمم...لحظه ی تولدم...وقتی کادوشو باز کردم وقتی این همه مدت باهم بیرون میرفتیم یا حتی وقتی بهم گفت علی ازدواج کرده... وای خدایا این تفکرات مغزمو میخوره... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 علی_زهرا پاشو کم کم بریم مرخص شدی... -علی هانیه هنوز کماست؟؟؟ -اره... از روی تخت بلند شدم و آماده ی رفتن شدیم... از اتاق رفتیم بیرون... من_علی هانیه کوش... اشک توی چشمای علی جمع شدو منو برد طرف آی سی یو... با دیدم هانیه حالم بد شد...اشکام جاری شد علی منو گرفت... -زهرا...زهرا خواهش میکنم تازه مرخص شدی... -علی...علی من چیکار کنم؟؟؟ -عزیز من هرچی خدا بخواد میشه... فقط دعا کن...فقط دعا... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣️ @shahadat_arezoomee
رمان_طعم_سیب یک روز دو روز سه روز... روز چهارم دوباره رفتیم بیمارستان خون ریزی خیلی شدید بود... همش دعا میکردیم که زنده بمونه دعا میکردیم و گریه میکردیم... چند دفعه حال من بد شد... نیلوفر و بقیه ی دوستام همش دور من بودن اونام گریه میکردن... خیلی بد بود سرنوشت تلخی بود... روز چهارم دکتر حالتش عوض شده بود انگار توی چهرش نا امیدی بود و این ماها رو نگران تر میکرد... هر دفعه دکتر می اومد ازش سوال میکردیم فقط میگفت دعا کنید... ولی... برای لحظه آخری که پشت شیشه هانیه رو دیدم... دکتر یه پارچه ی سفید کشید روی صورتش... پشت شیشه خشک شدم دکتر اومد بین ما... باحالت خشک و محکم ازش پرسیدم: -دکتر؟؟؟این دفعه هم میگین دعا کنیم؟؟؟ -دکتر دستشو گذاشت روی صورتش و گفت متاسفم... -نه...چرا متاسفی دکتر...بچه ها بیایین دعا کنیم... دیوونه شده بودم حالم بد بود پشت سرهم تند تند حرف میزدم... -چرا بغض کردین پاشین دعا کنیم... علی اومد طرفم منو گرفت: -زهرا بس کن... -علی تو چرا دعا نمیکنی؟؟؟ -زهرا... علی زد زیر گریه و گفت: -زهرا هانیه مرده... -علی این چه حرفیه میزنی...ما هنوز براش دعا نکردیم...چرا اشک میریزی... -زهرا بس کن... زدم زیر گریه...داد میزدم... -اون نباید بمیره...اون باید زنده بمونه... گریه می کردم...بچه ها دورم جمع شده بودن اونام شک می ریختن... علی به زور بلندم کرد و منو برد بیرون... چه سرنوشت تلخی... ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣️ بفرمایین راحت شدین هانیه مرد؟؟؟هی میگفتین هانیه رو بکش😂خدارحمتش کنه🙄بفرمایین حلوا... وقت رفتن کاش در چشمم نمی غلتید اشک...آخرین تصویر او در چشم هایم تار بود...☹️💔 @shahadat_arezoomee
پیگیرای رمان چند قسمت از رمان مونده چ کنم منتظر پیشنهاداتتونم @ya_hosin313 بعد از پیشنهاد ها نتیجه اعلام میشه😊
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
⭕️ فوری 🎁 با سفارش های رهبر انقلاب و استاد تشکیلات بزرگ مانند سال های قبل قصد داره که از بین کاربران خودش، هر شب هزینه تعدادی از اعضای کانال رو برای سفر کربلا در ایام تقدیم کنه🎉😊 ✅ همه کسانی که واقعا نیازمند هستن به ای دی زیر پیام بدن و کد قرعه کشی دریافت کنن. @SalaambarHossein 🔶 به هر یک از افرادی که در قرعه کشی برنده بشن مبلغ 400 هزار تومان 💳 تقدیم خواهد شد.💥 همه دوستان و آشنایان خودتون رو به کانال تربیتی تنهامسیرآرامش دعوت کنید تا همه کربلایی بشن👇 http://eitaa.com/joinchat/63963136C91e5c60dda 🎉 قرعه کشی از روز چهارشنبه سوم مهرماه آغاز خواهد شد
دلدادگی💙 #آقامونه #مقام_معظم_دلبری #اقتدار_ایران #رهبری #شهدا_دفاع_مقدس #شهادت #بصیرت @Shahadat_arezoomee
بنا به درخواست شما امشب رمان رو تمام میکنیم و از چند روز اینده با رمان جدید میاییم پیشتون😄
رمان_طعم_سیب درست یک هفته هست که از چهلم هانیه میگذره... عقد منو علی بخاطر این قضیه خیلی عقب افتاد قرار بود یک ماه بعد از عقد عروسی کنیم اما خب همه چیز عوض شد... روزهای سختی رو در پیش داشتیم مادر هانیه هم خیلی داغ دید... یه بازی بچگانه بود... شایدم برای هانیه این قضیه سنگین بود... ولی واقعا سرنوشت عجیبی بود... روز سوم و هفتم و روز ختم هم خیلی خاطره های بدی بود... خاک سرده... خداروشکر از بار غمش از دوش همه برداشته شده ولی بازم کسی نمیتونه فراموش کنه... علی توی این مدت بخاطر من خیلی اذیت شد... همینطور نیلوفر ... ولی به هرحال گذشت... همه مشکی هاشونو در آورده بودن! و کمی جو عوض شده بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 تقریبا دوماه میشه که منو علی نامزدیم... توی این هفته قرارشد هفته اول عقد باشه و هفته ی بعد عروسی... توی این روزها خیلی درگیر بودیم برای قضیه ی تالار و خرید وسایلو... لباس عروس و اینجور چیزا... به هرحال تموم سختی هاش گذشت... صدای بوق ماشین ها همه جارو پر کرده بود علی خیلی خوشحال بود... خانم ها کل می کشیدن... مامان روی سرم گل می ریخت... بابا خوشحال بود و همش اینور و اونور برای کار ها بود... امیر حسینم که عین جنتل من ها بغل علی راه می رفت... نیلوفر_ای جان ببین چقدر خوشگل شده... من میخندیدم و اونام هی ازم تعریف می کردن... +خدایا شکرت بالاخره تموم کابوس ها تموم شدن... دیگه هیچ چیز نگران کننده ای وجود نداره... علی در ماشین رو باز کرد برام نشستم و بعد هم خودش نشست و راهی شدیم به طرف تالار و ماشین هاهم پشتمون به حرکت... یک شب به یاد موندنی... ادامه دارد... امیدوارم که دوسش داشته باشین... مبارکه☺️❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣️
هدایت شده از ^-^
رمان_طعم_سیب صبح حدود ساعت پنج بلند شدم علی زود تر از من از خواب بلند شده بود و مشغول انجام دادن کار های سفر بود... به نوعی داشتیم می رفتیم ماه عسل😄 روی تخت نشستم کش و قوسی به بدنم دادم... علی_به به خانم پاشدی از خواب سلام! -سلام.چقدر سرو صدا میکنی؟؟؟ علی خندیدو گفت: -إ ؟!بلند شدم دارم کارهای خانممو میکنم سرو صدا هم میکنم؟؟بلند شو خانمی دیرمون میشه... خندیدم و با موهای بهم ریخته و خسته بلند شدم دستو صورتمو شستم و بعد هم موهامو شونه کردم... باهم مشغول نماز خوندن شدیم... و بعد از خوردن صبحونه آماده شدیم و راهی شدیم... وسایل هارو جمع و جور کردیم و با علی گذاشتیم داخل ماشین... علی_زود باش خانمی امام رضا منتظرمونه... در ماشین رو برام باز کرد و من هم سوار شدم بعد هم خودش سوار شدو حرکت کردیم... تموم کابوس های من تموم شد حالا علی برای من و من برای علی هستم و هیچ مانعی هم سر راهمون نیست نفس عمیقی کشیدم و خدارو شکر کردم... علی لبخندی زدو گفت: -خیلی سخت به دستت آوردم...ولی یه چیزی فهمیدم...میدونی چی؟؟؟ خندیدم و گفتم: -چی؟؟؟ -که چیزهای با ارزش خیلی سخت به دست میان... تو برای من شبیه قشنگ ترین سیب در بالاترین نقطه ی درخت بودی... که همیشه دلم میخواست بچینمش ولی چیدنش تلاش میخواست... وقتی تونستم بچینمش... تازه فهمیدم طعم سیب🍎یعنی چی... ❤️تازه فهمیــــــــــدم طعم سیبـ یعنے چے...❤️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نویسنده:📝 ❣ یڪ جرعه عشق پاڪ مهمان قلم من باشید
اینم از اخرش به قول شاعر گفتنی😀شاهنیمه اخرش خوبه😁
▪️السلام عليك يا زين العابدين ▪️السلام عليك يا زين المتهجدين ▪️السلام عليك يا إمام المتقين ▪️ السلام عليك يا مولاي يا أبا محمد الباقر ورحمة الله وبركاته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ⌈کشکولِ حاج کمیل⌋
سلام علیکم من یه برنامه در نظر دارم در نظرم اینه یه گروه نویسندگان راه بندازیم و یه رمان زیبا رو شروع کنیم به نظر شما شدنیه؟ و نشرش بدیم... مثلا بنویسیم گروه نویسندگان موفق یا جوان یا ....
هدایت شده از ⌈کشکولِ حاج کمیل⌋
دوستانی که تمایل به همکاری دارند اطلاع بدند @ya_hosin313
💟#خاطره 🍁شب آخر موقع خداحافظی متوجه شدند که مادر خواب است و به جای بیدار کردن مادر و خداحافظی، شروع به بوسیدن کف پای مـادر کرد، و به پدر خودشان گفت که سلام مرا به مادرم برسانید✋ #شهید_حسن_رجایی_فر🌷 ✺✺▬▬▬▬✺✺ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
مامانش از سر کوچه واسش بستنی خرید بستنیشو تو آستینش قایم کرد آورد خونه ب مامانش گفت مامان بستنیم آب شد؛ ولی دل بچه‌های تو کوچه آب نشد حالا بعضیا به جایی رسیدن که عکس غذاها و نوشیدنیها رو میذارن اینستا... براشون فرقی نمیکنه مخاطبشون گرسنه‌ست یا سیره ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج •┈••✾🍃🏴🌸🏴🍃✾••┈ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
⚠️زن فرعون تصميم گرفت که عوض شود، و پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...! ✅ اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! ✅ براي عوض شدن هيچ بهانه اي قابل قبول نيست ✅ اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي... ✅ بعضي از چيزها دير که شد، بي‌فايده هستند. ❖═▩ஜ••🍃🌹🍃••ஜ▩═ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
✨ هر کس این پنج آیه را (که اسم اعظم در آن ها است) هر روز ۱۱ مرتبه بخواند برای او هر امر مهمی آسان گردد و به زودی به خویش ان شاءالله خواهد رسید ✨ ۱- آیة الکرسی تا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ ۲-اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۳-اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثًا ۴-اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى ۵-اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ 📚 کلم الطیب ص ۵۶ و ۵۷ - هفت شهر عشق ج ۱ ص ۱۹۶ •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
✺✦﷽‌‌‌‌✦✺ *#رهبــــرانــه😍🌷* •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
از ‌خُدا‌ پُرسیدَݦ🍃 چِرا اَول ‌آدݦ ‌عاشِق‌ میشه ‌بَعد ‌ٺَنها گُفټ: مَنم‌ اَول ‌عاشِق‌ شُدَم‌ بعد ‌ٺَنها گُفټم:عاشِق‌ چه کَسۍ؟! گُفټ:ٺو…🌸 گفټم:چه ‌کَسۍ تَنهات‌ گُذاشٺ؟! گفټ:خودِ تو...🌾 گفټم:بِزار ‌بیام‌ پیشِٺ خَندید و‌ گُفټ: مَن‌ پیشِٺم تو کُجایۍ؟!🌍... •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕