دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_هشتاد_یکم هپه چیز خط خورده بود.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_هشتاد_دوم
کمد من پر شده بود از کتاب...در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود...چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟...چه عواملی فاصله انداخته؟...چرا؟...چرا؟...
من می خوندم و فکر می کردم...و خدا هم راه رو برام باز میکرد...درست و غلط رو به من نشون میداد...پدری که به همه چیز من گیر می داد،حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن غر میزد...و دایی محمد هربار که می اومد دست پر بود...هر بار یا چند جلد کتاب می آورد...یا پولش رو بهم میداد...یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم...به جایی و سرگردانی کتاب هام که از این کارتون به اون کارتون دید،دستم رو گرفت و برد... پدرم که از در اومد تو...با دیدن اون دو تا کتابخونه زبانش بند آمد
دایی...با خنده خاصی بهش نگاه کرد
_ حمید آقا...خیلی پذیرایی تون شیک شدهها...اول میخواستیم ببریم شون توی اتاق سعید نگذاشت...
زمان ثبت نام مدارس بود...و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد...من،سوم دبیرستان... سعید،اول...اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من میرفتم بنویسه و برام
برام چندان هم عجیب نبود...پا گذاشته بود جای پای پدر...و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پروبال می داد...تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول بده...اما سعید رو توی یک دوره خصوصی ثبتنام کرد... آن زمان ترم سه ماه...۴۰۰ هزار تومان...با سعید فقط شش نفر سر کلاس بودند... دبیرستان غیر انتفاعی،با شهریه چند میلیونی...همه همکلاسی هاش بچههای پولدار بودند که تفریح شون اسکی کردن بود و با کوچکترین تعطیلات چند روزه،پرواز مستقیم اروپا...
سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه... تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره...اما شدیداً احساس تحقیر و کمبود میکرد... هر بار که بر میگشت،سعی می کرد به هر طریقی که شده،فشار روحی که روش بود و تخلیه کنه...الهام که جرأت نزدیک شدن بهش رو نداشت...و من همچنان هم اتاقیش بودم...
شاید مطالعاتم تو زمین روانشناسی علوم اجتماعی تخصصی و حرفهای نبود اما،تشخیص حس خلأ فشار درونی ای رو که تحمل میکرد و داشت تبدیل به عقده می شد...چیزی نبود که به فهمیدنش سخت باشه...بیشتر از اینکه رفتارها و خالی کردن فشار روحیش رو سر من اذیتم کنه و ناراحت بشم...دلم از این میسوخت...کاری از دستم براش بر نمی اومد...هرچند پدرم حاضر نشده بود من رو کلاس زبان ثبت نام کنه،اما من آدمی نبودم که شرایط سخت مانع رسیدن به هدف بشه....
این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی میخوای؟...لیست کتاب انگلیسی در آوردم با یه دیکشنری...از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها را از سوی دیکشنری بهم یاد بده...کتاب ها زود تر از اونی که فکر می کردم تمام شد...اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم،رفتم یک روزنامه به زبان انگلیسی خریدم...
از هر جمله ۱۰ کلمه ایش،شیش تاش رو بلد نبودم....پر از لغات سخت با جمله بندی های سخت تر از اون...پیدا کردن تک تک کلمات...خواندن و فهمیدن یک صفحه اش...یک ماه و نیم طول کشید... پوستم کنده شده بود...ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا دادم
_جانم...بالاخره تموم شد
خوشحالی ای که حتی با شنیدن خفه شو روانی هم خراب نشد...
مادرم روز به روز کم حوصله تر میشد... اون آدم آرام،با وقار،خوش فکر،و شیرین گفتار...انگار ضعف وجودش پر شده بود...زود خسته می شد...گاهی کلافگی و بی حوصلگی توی چهره اش دیده میشد...
رفتارهای تند و بی پروا سعید هم بهش دامن می زد...هرچند با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده،اما بهتر از هر شخص دیگری مادرم را میشناختم و خوب میدونستم این آدم،دیگه اون آدم قبلی نیست...و این مشغوله جدید ذهنی من بود...چرا های جدید...و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم...
دایی که سومین کتابخانه را برام خرید، پدرم بلافاصله فرداش برای سعیدی لپ تاپ خرید و درخواست اینترنت داد... امیدوار بودم حداقل کامپیوتر را بدن به من...اما سعید همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد...و من حق دست زدن بهش رو نداشتم...
نشسته بود با یه لپ تاپ به فیلم نگاه کردن...با صدای بلند...تا خوابم میبرد از خواب بیدار می شدم...
_حیفه هدستت نیست که آک بمونه...
_مشکل دراری بیرون بخواب...
آستانه تحمل بالا تر از این حرفا شده بود که با این جملات عصبانی بشم...هرچند واقعاً جای تذکر رفتاری بود،اما کو گوش شنوا...تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه...و الا ارزش خودت از بین میره...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️ 🍃
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
دلم آسمون میخاد🔎📷
✨﷽✨ #حبیبه_خدا #قسمت_نوزدهم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ
✨﷽✨
#حبیبه_خدا
#قسمت_بیستم
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
🖤 مصائب مادر سادات
▪️تاریخ زندگی حضرت زهرا تجسم مصائب بود.
ایشون از وقتی به دنیا اومدن خونه رسالت امنیت نداشت و مورد تهاجم قریشیان بود. هنوز سه سال از زندگی حضرت نگذشته بود که به شعب ابی طالب پناه بردن و خاطرات تلخی رو گذروندن. همه این تلخیها رو چشیده بودن تا اینکه تو پنج سالگی مادرشون رو از دست دادن و مصیبت های دیگه ای که بر ایشون گذشته بود که قلم از گفتنش عاجزه....
⚫️ گریه پیامبر بر مصائب دخترشون
▪️پیامبر قبل از وفاتشون بارها برای مصیبت های حضرت زهرا گریه کردن.
در حدیث اومده:که پیامبر بعد از دیدن دخترشون گریه کردن.
ابن عباس ازشون پرسیدن که چرا گریه میکنند؟
پیامبر جواب دادن:(هنگامی که او را دیدم به یاد مصیبتهای آینده او افتادم که بعد از من خواهد دید.)
بعدش دونه دونه مصائب رو شمردن و بعدش گفتن:(هر کس فاطمه را اذیت کند و حقش را غصب نماید ملعون بوده و همیشه در آتش است....)"۱"
🖤 مظلویت های حضرت صدیقه طاهره
▪️بعد از ارتحال رسول خداﷺ طبق وصیت ایشون به امر الهی جانشینشون امیرالمؤمنین بودن ولی هنوز جنازه ایشون دفن نشده بود که عدهای تو سقیفه جمع شدن و با یک برنامهریزی قبلی خلیفه اول رو به خلافت قبول کردن (🤦♂)
بعدش با تهدید و ترسوندن و گاهی تبلیغ و تطمیع شروع کردن به بیعت گرفتن (😠) اما عده ای که تعداشون هم کم نبود از بیعت امتناع کردن و دور امیرالمومنین رو گرفتن و گفتند جز با امیرالمومنین که وصی اصلی پیامبره بیعت نمیکنیم(👌🏻)
🔸دستگاه خلاف برای تثبیت خودشون از امیرالمؤمنین خواستن که بیعت کنن ولی موفق نشدن(😏)
سرانجام گروهی در خونه حضرت زهرا اعزام شدن که در رأس اونها خلیفه دوم بود و به زور خواستن که از امیرالمؤمنین بیرون بیاد و بیعت کنن.
نه امیرالمؤمنین بیرون اومدن و نه مادر سادات در رو باز کردن اما حضرت زهرا خطاب به عمر گفتن:(چرا دست از سر ما بر نمیداری؟)
عمر دستور داد هیزم جمع کنن و در رو به آتیش زدن (🔥) و وارد خونه شدن😡
مادر سادات که بین در و دیوار مصدوم و مجروح شده بودن(😔) با گفتن:(بابا یا رسول الله) استغاثه شون بلند شد😭
ایشون صیحه ای کشیدن و از ستم ابوبکر و عمر شکوه کردن ولی خلیفه دوم رحم نکرد با شمشیرش که تو غلاف بود به پهلوی مادر سادات زد(😔) و با تازیانه دستها و بازوان حضرت رو متورم کردن(😭)
مولا امیرالمؤمنین که صدای استغاثه همسرشون رو شنیدن بیرون اومدن به عمر حمله کردن و توی یک لحظه زدنش زمین (💪🏻) و خواستن بکشنش ولی یاد وصیت پیامبر افتادن که باید صبر کنن....
🖋این عبارات فارسی ترجمه دقیق روایات صحیح و معتبر شیعه هستش."۲"
📌پی نوشتها:
📚 ۱. فرائد السمطین:ج۲،ص۳۴،ش۳۷۱
📚 ۲. بحارالأنوار:ج۴۳،ص۱۹۷
📚ملل و نهر شهرستانی:ص۸۳
📚احتجاج طبرسی:ج۱،ص۴۱۴با إجمال
📚علم الهدى فی الشافی:ص۳۹۷
🌀ادامه دارد...
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
دلم آسمون میخاد🔎📷
✨﷽✨ #حبیبه_خدا #قسمت_بیستم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ ب
✨﷽✨
#حبیبه_خدا
#قسمت_بیست_و_یکم
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
🖤 تهاجم به منزل مادر سادات در منابع اهل سنت
🔹اگر چه که تهاجم سپاهی اعزامی خلیفه به خونه حضرت زهرا به فرماندهی خلیفه دوم مثل کتابای شیعه خیلی گویا گفته نشده و حقیقت رو بعضی موقع ها انکار کردن ولی اونایی که اهل تحقیق باشن این جنایت رو اثبات میکنن....
▪️فقط به چند تا نمونه فقط اشاره میکنیم:
🖋 ابن ابی الحدید تو جلد دوم شرح نهجالبلاغه صفحه۵۶ از ابوبکر جوهری مینویسه:عمر به خونه حضرت زهرا هجوم برد و اهل خونه رو تهدید کردش که اگه با خلیفه اول بیعت نکنین خونتون رو آتیش میزنم. بعد از این حضرت زهرا بیرون اومدن در حالی که با صدای بلند گریه میکردن.(😔)
🖋جلد۱۶ شرح نهجالبلاغه صفحه۲۷۱ از امام صادق و پدرشون امام باقر روایت میکنه که فرمودن:(عمر به کنار منزل فاطمه آمد و او را با تازیانه اش زد)😔
🖋امام معتزلی درمورد خشم خلیفه دوم مینویسه: وقتی عمر عصبانی میشده اون چنان غیر عادی حرکت میکرده که از شدت عصبانیت دستهاش رو گاز میگرفته و اونها رو زخمی میکرده(😐)
🔹از این عبارت استفاده میشه که کارهای غیر عادی از خلیفه دوم بعید نبوده و توی حالت خشم کاری میکرده که عاقل انجام نمیده البته میتونید برای مطالب بیشتر به خطبه سوم نهجالبلاغه که به خطبه شقشقیه معروفه مراجعه کنین.
🖋ابن قتیبه دینوری توی الامامه و السیاسه جلد۱ صفحه۱۲تا۱۴ مینویسه: عمر تهاجم رو شروع کرد و پناهندگان رو تهدید به کشتن و آتیش زدن کرد..... برخی از همراهان عمر متأثر شدن و به عمر گفتن:توی این خونه دختر پیامبر هست میخوای خونه رو بر سرشون خراب کنی؟
عمر گفت هر چند اون باشه.
🖋اعتراف و ندامت خود خلیفه اول که هنگام مرگ گفت:(ای کاش درِ خانه فاطمه را باز نمیکردم و او را به حال خود میگذاشتم.....)"۱"
🖋ابن ابی الحدید بعد تحقیق های فراوان مینویسه: حقیقت اینه که حضرت زهرا با دلی پر از ابوبکر و عمر از دنیا رفتن و وصیت کردن بر پیکرشون نماز نخونن. ولی این واقعه از نظر اصحاب ما از گناهان بخشیده شده هست.
بهتر بودش حرمت خونشون رو نمی شکستند اما نگران اختلاف امت شدن و از بروز فتنه ترسیدن به خاطر همین به نظر خودشون راه صحیح رو پیش گرفتن چون که اونها متدین بودن و ما نمیتونیم به حکمت و فلسفه وقایع گذشته پی ببریم و کسایی میتونن داوری کنن که شاهد اون واقعه بودن (😐)
بنابراین نباید بهشون سوءظن کرد و بدبین بشیم و خدا اونها رو میبخشه و اگه معلوم بشه اون ها گناه کرن گناه صغیره به حساب میاد (😳)"۲"
📌 پی نوشتها:
📚 ۱. شرح نهجالبلاغه:ج۲،ص۴۶
📚 ۲.شرح نهجالبلاغه:ج۶،ص۵۰
🌀ادامه دارد....
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
دلم آسمون میخاد🔎📷
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبَرَد به زاری و
خوش زار میکشد . . .
#آه_کربلا
دلمآسمونمیخاد🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
<💙🦋>
عزيزانم!
اگرشبانه روزشكرگزارخداباشيم كه نعمت اسلام وامام رابه ماعنايت فرموده،بازهم كم است!🌱
بدانيداسلام تنها
راہ نجات وسعادت ماست!🖐🏻
هميشه به يادخداباشيد ؛
وفرامين خداراعمل كنيد.
پشتيبان و ازته قلب مقلدامام باشيد!
اهميت زيادبه دعاهاومجالس اباعبداللہ ‹ع›وشهدابدـيد كه راہ سعادت وتوشه ی آخرت است.
-شهـیدباکری!🌿
دلمآسمونمیخاد🌱
میگفتبااینڪࢪۅناڪاࢪۅ😷
ࢪۅزگاࢪسختشدهخدا
ڪمڪمۅݩڪنہ...💔
#استوری
#اللهمالحقناباالشهدا
#اسئلڪخَیࢪَماتَسئَل
•🌳🌧•
#حدیث
امیرالمومنین؛
[نیازعاقلان به ادب،همانندنیازکشتزاربه باران است^^]
#ڪآنآلدلمآسموݩمیخآد🕊
•••🌹🍃
#تلنگرانہ🎗
بعضۍ از اعمالوگناهان مانـع
اجابت دعا هستند.
یڪۍ از آنھا #دلشڪستن میباشد
متاسفانه بعضۍازمابہ
راحتۍدل میشڪنیم و توفیقات را
از خودمان سلب میڪنیم..!💔🚶🏻♀
مواظبِزبانخودباشیم🌿
#سرانجامماچہمیشود؟؟
آیت الله فاطمی نیا ✨
✨📿🌸🌿🌼
#فدائیان_رهبریم
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ
#کانال دلم آسمونُ میخآد
سلام خدمت تمام همراهان.
امروز یه عزیز
یه مرد پهلوون
یه بزرگوار
عمرش رو داد به شما🖤
ازتون میخام برای شادی روحش فاتحه و صلوات بفرستین.
غم نبینید😔💔
🌼✨💛
ای جان و دل به گنبد و گلدسته ات مقیم
20:00🌸🌿🌸
سلام بر امام رئوف✋💛
#دلمآسمونُمیخآد
دلم آسمون میخاد🔎📷
✨﷽✨ #حبیبه_خدا #قسمت_بیست_و_یکم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها
✨﷽✨
#حبیبه_خدا
#قسمت_بیست_و_دوم
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨
┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈
🖤 شهادت حضرت زهرا
🔹 علت بیماری مادر سادات
توی قسمت های قبل ثابت شد که حضرت فاطمه بعد از پیامبر چه روزگار تلخی رو سپری کردند و شب و روز گریه کردن و دلها رو از سوز و نالشون داغدار کردن...😔
🖋 امام حسن مجتبی در یک مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیره بن شعبه گفتن:(تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختی تا اینکه بچه اش را سقط کرد....)"۱"😭
🖋در حدیث دیگه ای از امام صادق بیان شده درباره علت بیماری و شهادت حضرت:(سبب شهادت فاطمه این بود که قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر به دستور وی او را زد و بچه اش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیماری افتاد)"۲"😔
▪️ عیادت از مادر سادات
🔘 بیماری حضرت زهرا که اوج گرفت و دیگه نتونستن به بیت الاحزان برن خویشاوندانشون و بعضی از صحابه و گروه زیادی از زنان مدینه و ام سلمه به عیادت ایشون رفتن و از حال و ناله ها و شکوه های حضرت باخبر شدن.
نارضایتی حضرت از دستگاه خلافت بین مردم سر زبون ها افتاد و انزجار از حکومت وقت رو به دنبال داشت
برای همین دستگاه خلافت تصمیم گرفت از حضرت عیادت کنه.....
🖋در کتب های معتبر اهل سنت اومده که عمر به ابوبکر گفت:(بیا به دیدار فاطمه رویم و رضایت او را جلب کنیم زیرا که ما وی را به خشم آوردیم.)
البته اونها چندین بار به در خونه حضرت اومدن ولی حضرت اجازه ندادن.
🔻 حیثیت اون دو نفر روز به روز بین مردم مخدوش میشد و به خاطر همین میخواستن به هر قیمتی شده به دیدار حضرت زهرا برن و جوری وانمود کنن که انگار حضرت اونها رو بخشیده.
برای همین دست به دامن امیرالمؤمنین شدن که از مادر سادات اجازه بگیرن ولی حضرت زهرا اجازه ندادن.
اما امیرالمؤمنین فرمودن: ای دختر رسول خدا! آنان نارضایتی و اجازه ندادن تو را از من میبینند و من به آنها قول دادم که از تو اجازه بگیرم
سرانجام حضرت فاطمه گفتن:من در اختیار تو هستم....
⚫️شیخین وارد خونه حضرت شدن و سلام کردن ولی حضرت جواب اونها رو ندادن و صورتشون رو به سمت دیوار بر گردوندن.
ابوبکر ناراحت شد و گفت:ای کاش من به جای پیامبر میمردم.
مادر سادات گفتن:اگر حدیثی از پیامبر بخوانم مرا تأیید میکنید؟
_بلی
_آیا از پدرم شنیدهاید که رضایت فاطمه رضایت من و خشم فاطمه خشم من است و هرکه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را راضی کند مرا راضی نموده و چنانچه کسی وی را خشم آورد مرا خشم آورده است؟
_بلی
حضرت دستاشون رو به سمت آسمون بلند کردند و گفتند:من خدا و ملائکه را شاهد میگیرم که شما مرا به خشم آوردید و راضیم نکردید و هنگامی که در پیشگاه خداوند پدرم را دیدار کنم از شما به وی شکایت خواهم کرد.
ابوبکر بعد شنیدن این حرفا به گریه افتاد و با تمام ناراحتی خونه رو به همراه عمر ترک کرد و خطاب به مردم گفت:من از خلافت کنار میرم و نیازی به بیعت شما ندارم.
حضرت زهرا هم گفتند:(من بعد از هر نماز تو را نفرین خواهم کرد.)"۳"
🔹ابن ابی الحدید توی تحقیق در این مسئله اظهار کرد که حضرت زهرا با دل پر از شیخین از دنیا رفتن."۴"
📌پی نوشتها:
📚 ۱. احتجاج طبرسی:ج۱،ص۴۱۴
📚 ۲. عوالم:ج۱۱،ص۵۰۴
📚 ۳. الامامه و السیاسه:ج۱،ص۱۴
📚 ۴. شرح نهجالبلاغه:ج۶،ص۵۰
🌀ادامه دارد...
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
•.
❲ دوبـارھصبحِجمعهو
نگـاھمنبھانتظـار
ڪهشایدآردمصبـا
خبـرزطرفِڪوۍیـار
صـداۍعاشقـانتـُو
زهـرطرفرسـدبھگـوش
بیـاستـارھسحـر
قـدمبھچشمِمـنگـُذار'! ❳
-'#أللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِکَالفَـرَج🌱'-
#ڪآنآلدلمآسموݩمیخآد🕊
#دمےباشهدا🕊
خوب بھ قرآن گوش کنیدواین کتاب آسمانی راسرمشق زندگیتان قراربدهید.
بایدازقرآن استمدادکنیدوبایدازقرآن مدد بگیرید!
ومتوسل بھ امام زمان«عج»باشید.
#شھیدعبدالحسینبرونسی
+انسباقرآن💕
دلمآسمونمیخاد🌱
بہمگفت:"حۅاستباشہمن😉
انقدࢪتۅدݪتجانڪنمڪہاصݪ
ڪاࢪیفࢪامۅشبشہیاڪمࢪنگ"
گفتمیعنےچے؟😕
باانگشتسبابهشࢪۅےڪاشے
هایڪفِحࢪمیہقݪبڪشید.💝
گفت:"خداگفتہاݪقݪبحࢪماݪݪہ…
دݪبندههامبࢪاخۅدمہشࢪیڪ
نمیپذیࢪماۅنۅقتماتۅگۅشہ
گۅشہایندݪمحبتیہچیزی
یاڪسےࢪۅقࢪاࢪمیدیمۅآخࢪش
یہجایـےهمبࢪامحبتخداۅاهݪ
بیتمیذاریمدࢪحاݪیڪہخدا
ڪݪدݪماࢪۅمیخاد."❤️
اۅنقدࢪبامحبتۅبانشاطبۅد😇
آدمڪیفمیڪࢪدامامیفہمیدم
ڪہدرپسِهمہایناحواسش🙃
بہهمہچےهستبہاینڪہۅابستہ
نشہڪہنتونہدݪبڪنہ.😍
#استوری
#اللهمالحقناباالشهدا
#اسئلڪخَیࢪَماتَسئَل
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
•﷽•
سلام علیڪم
ازامروزبناداریم ک ان شاءالله هرهفته روزهای جمعه ضررات یکے ازگناهانے ک درزندگےِ روزمرمون درگیرش هستیم روبیان کنیم ؛
وان شاءالله تاجمعه ی بعدش محاسبه نفسے براون گناه داشته باشیم وبه یاری خدابرای خشنودی آقاصاحب الزمان تلاشمون روبڪنیم ک ترکش کنیم!🖐🏻
#رذائل_اخلاقے
دروغگویے🔥
{سورهیتوبه_آیهی77}
📋 فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونِ
ترجمه:
اعمال آنها نفاقی دردلهایشان تاروز قیامت ایجادکرد،به خاطراینکه عهدخدارا شکستندوبه خاطراینکه دروغ میگفتند!
دلمآسمونمیخاد🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
#رذائل_اخلاقے دروغگویے🔥 {سورهیتوبه_آیهی77} 📋 فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی یَو
..
🌿|خداونددرقرآن،دروغ راسرچشمه ی همه ی بدیهاوگناهان خوانده است وفرددروغگوجزءمنفورترین بنده هادرنزد خداونداست !
🌿|باتوجه به آیات قرآن ثابت شده است که تنهاکسانے دروغ میگویندکه به خداوند ایمان ندارند !
🌿|دروغ باعث ازبین رفتن اعتمادو اطمینان بین طرفین میشودوزمانے که اعتمادوجود نداشته باشد،پایه ی روابط سست خواهد شدواین سستے درجامعه نیزتاثیرگذار خواهدبود !
پس به خاطرِ خودمونم ک شده این گناهِ بزرگ روترڪ کنیم!🙂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_هشتاد_سوم
اونم با سعید که پدر در هر شرایطی پشتش رو میگرفت...پتو و بالشتم رو برداشتم اومدم توی هال
به قول یکی از علما وقتی با آدمای این مدلی برخورد میکنید،مصداق قالوا سلاما باش...
کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد...مبل برای قد من کوتاه بود جای تکون خوردن چرخیدن هم نداشت...برای نماز که پا شدم،تمام بدنم درد می کرد و خستگی دیشب توی تنم مونده بود...
شاید من توی ۲۴ ساعت،فقط ۳ یا ۴ ساعت میخوابیدم...اما انصافاً همون رو باید می خوابیدم...
با همون خماری و خستگی،راهی مدرسه شدم...هوای خنک صبح،خواب آلودگی رو از سرم برد...اما خستگی و بی حوصلگی هنوزتوی تنم بود...
پام رو که گذاشتم داخل حیاط،یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد...
_خیلی نامردی مهران...داشتیم؟...نه جان ما...انصافا داشتیم؟...
حسابی جا خوردم...به زحمت خودم رو کشیدم بیرون...
فرامرز...به جان خودم خیلی خسته ام... اذیت نکن...
_اذیت رو تو میکنی...مثلا دوستیم با هم...کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی...
خندیدم...
_تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟...
_نزن زیرش...اسم توی لیسته...
چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن...منم دنبال فرامرز راه افتادم...
کاندید شماره۳...مهران فضلی...
باورم نمیشد...رفتم سراغ ناظم...
_آقای اعتمادی...غیر از من،مهران فضلی دیگه توی مدرسه هست؟...
خندش گرفت....
_نه...آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم...
_تو رو خدا اذیت نکنید...خواهشا درش بیارید...من،نه وقتش رو دارم،نه روحیه ام به این کار را می خوره...
از من اصرار...از مدرسه قبول نکردن... فایده نداشت...
از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط...رایگیری اول صبح بود....
_بی خیال مهران،آخه کی به تو رأی میده؟...بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن...
اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر میکردم پیشرفت رفت...
مدیر از بلندگو شروع کرد به خوندن اسامی بچه ها که رای آورده بودن...
نفر اول،آقای مهران فضلی با ۲۶۵رأی...نفر دوم،آقای...
اسامی خونده شده بیان دفتر...
برق از سرم پرید...بچه های کلاس ریختن سرم...
از افراد توی لیست،من اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم تا چشم مدیر بهم افتاد،با حالت خاصی بهم نگاه کرد...
_فکر می کردم رأی بیاری اما نه اینطوری...جز پیش ها که صبحگاه ندارن،هر کی سر صف بوده بهت رأی داده...جز یه نفر...خودت بودی؟...
هر چی التماس کردم فایده نداشت و رسما تمام کار های فرهنگی_تربیتی مدرسه،از برنامه ریز تا اجرا و...به ما محول شد و مسئولیتش با من بود...اسمش این بود که تو فقط ایده بده،اما حقیقتش جملات آخر آقای مدیر بود...
_ببین مهران...تو بین بچه ها نفوذ داری،قبولت دارن...بچه ها رو بکش جلو...لازم نیست تو کاری انجام بدی...ایده بده و مدیریتشون کن بیان وسط گود...از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده تا مسابقات فرهنگی و...
نمی دونستم بخندم یا گریه کنم...
_آقا درجریان هستید ما امسال امتحان نهایی داریم؟...این کارها وظیفه مسول پرورشی مدرسه است...کار فرهنگی برای من افتخاره،اما انصافا انجام این کار ها،برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و...خیلی وقت گیره...
_نگران نباش...تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن...
دست از پا دراز تر اومدم بیرون...هر کاری کردم که زیر بار نرم،فایده نداشت...تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود...نوشتن گزارش جلسات شورا بود...که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌅 🦋
شمس الشموس هستی
و مبهوت کردهای
با یک نظر، ستاره و خورشید☀️ و ماه را
🤚سلام آقا جان
20:00🌸🌿✨
#یا علی بن موسی الرضا
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ
#دلم آسمونُ میخآد