eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز💎 جذاب ترین نعم شگفتی ساز است✨
•🌳🌧• امیرالمومنین؛ [نیازعاقلان به ادب،همانندنیازکشتزاربه باران است^^] 🕊
•••🌹🍃 🎗 بعضۍ از اعمال‌وگناهان مانـع اجابت دعا هستند. یڪۍ از آن‌ھا میباشد متاسفانه بعضۍازمابہ راحتۍدل‌ میشڪنیم و توفیقات را از خودمان سلب می‌ڪنیم..!💔🚶🏻‍♀ مواظبِ‌زبان‌خودباشیم🌿 ؟؟ آیت الله فاطمی نیا ✨ ✨📿🌸🌿🌼 دلم آسمونُ میخآد
التماس دعا رفقا ا🌸🌿✨📿ا
سلام خدمت تمام همراهان. امروز یه عزیز یه مرد پهلوون یه بزرگوار عمرش رو داد به شما🖤 ازتون میخام برای شادی روحش فاتحه و صلوات بفرستین. غم نبینید😔💔
🌼✨💛⁦ ای جان و دل به گنبد و گلدسته ات مقیم 20:00🌸🌿🌸 سلام بر امام رئوف✋⁦💛
دلم آسمون میخاد🔎📷
✨﷽✨ #حبیبه_خدا #قسمت_بیست_و_یکم ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها
✨﷽✨ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ ✨اَللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ أَبیها وَ بَعلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ المُستَودِعِ فیها بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلمُک✨ ┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ 🖤 شهادت حضرت زهرا 🔹 علت بیماری مادر سادات توی قسمت های قبل ثابت شد که حضرت فاطمه بعد از پیامبر چه روزگار تلخی رو سپری کردند و شب و روز گریه کردن و دلها رو از سوز و نالشون داغدار کردن...😔 🖋 امام حسن مجتبی در یک مجلس مناظره در حضور معاویه خطاب به مغیره بن شعبه گفتن:(تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختی تا اینکه بچه اش را سقط کرد....)"۱"😭 🖋در حدیث دیگه ای از امام صادق بیان شده درباره علت بیماری و شهادت حضرت:(سبب شهادت فاطمه این بود که قنفذ (غلام خلیفه دوم) با غلاف شمشیر به دستور وی او را زد و بچه اش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیماری افتاد)"۲"😔 ▪️ عیادت از مادر سادات 🔘 بیماری حضرت زهرا که اوج گرفت و دیگه نتونستن به بیت الاحزان برن خویشاوندانشون و بعضی از صحابه و گروه زیادی از زنان مدینه و ام سلمه به عیادت ایشون رفتن و از حال و ناله ها و شکوه های حضرت باخبر شدن. نارضایتی حضرت از دستگاه خلافت بین مردم سر زبون ها افتاد و انزجار از حکومت وقت رو به دنبال داشت برای همین دستگاه خلافت تصمیم گرفت از حضرت عیادت کنه..... 🖋در کتب های معتبر اهل سنت اومده که عمر به ابوبکر گفت:(بیا به دیدار فاطمه رویم و رضایت او را جلب کنیم زیرا که ما وی را به خشم آوردیم.) البته اونها چندین بار به در خونه حضرت اومدن ولی حضرت اجازه ندادن. 🔻 حیثیت اون دو نفر روز به روز بین مردم مخدوش میشد و به خاطر همین میخواستن به هر قیمتی شده به دیدار حضرت زهرا برن و جوری وانمود کنن که انگار حضرت اونها رو بخشیده. برای همین دست به دامن امیرالمؤمنین شدن که از مادر سادات اجازه بگیرن ولی حضرت زهرا اجازه ندادن. اما امیرالمؤمنین فرمودن: ای دختر رسول خدا! آنان نارضایتی و اجازه ندادن تو را از من میبینند و من به آنها قول دادم که از تو اجازه بگیرم سرانجام حضرت فاطمه گفتن:من در اختیار تو هستم.... ⚫️شیخین وارد خونه حضرت شدن و سلام کردن ولی حضرت جواب اونها رو ندادن و صورتشون رو به سمت دیوار بر گردوندن. ابوبکر ناراحت شد و گفت:ای کاش من به جای پیامبر میمردم. مادر سادات گفتن:اگر حدیثی از پیامبر بخوانم مرا تأیید میکنید؟ _بلی _آیا از پدرم شنیده‌اید که رضایت فاطمه رضایت من و خشم فاطمه خشم من است و هرکه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر کس او را راضی کند مرا راضی نموده و چنانچه کسی وی را خشم آورد مرا خشم آورده است؟ _بلی حضرت دستاشون رو به سمت آسمون بلند کردند و گفتند:من خدا و ملائکه را شاهد میگیرم که شما مرا به خشم آوردید و راضیم نکردید و هنگامی که در پیشگاه خداوند پدرم را دیدار کنم از شما به وی شکایت خواهم کرد. ابوبکر بعد شنیدن این حرفا به گریه افتاد و با تمام ناراحتی خونه رو به همراه عمر ترک کرد و خطاب به مردم گفت:من از خلافت کنار میرم و نیازی به بیعت شما ندارم. حضرت زهرا هم گفتند:(من بعد از هر نماز تو را نفرین خواهم کرد.)"۳" 🔹ابن ابی الحدید توی تحقیق در این مسئله اظهار کرد که حضرت زهرا با دل پر از شیخین از دنیا رفتن."۴" 📌پی نوشتها: 📚 ۱. احتجاج طبرسی:ج۱،ص۴۱۴ 📚 ۲. عوالم:ج۱۱،ص۵۰۴ 📚 ۳. الامامه و السیاسه:ج۱،ص۱۴ 📚 ۴. شرح نهج‌البلاغه:ج۶،ص۵۰ 🌀ادامه دارد... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
-'✨ به اِذنِ بَرترین خالق✨'- -'✨ السَّلامُ‌عَلیكَ‌یٰا‌بَقیَةَ‌الله ✨'-
•. ❲ دوبـارھ‌صبح‌ِجمعه‌و ‌‌نگـاھ‌من‌بھ‌انتظـار ڪه‌شایدآردم‌صبـا ‌خبـر‌زطرف‌ِڪوۍ‌یـار صـداۍ‌عاشقـان‌تـُو‌ ز‌هـر‌طرف‌رسـد‌بھ‌گـوش بیـا‌ستـارھ‌سحـر‌ قـدم‌بھ‌چشم‌ِمـن‌گـُذار'! ❳ -'🌱'- 🕊
🕊 خوب بھ قرآن گوش کنیدواین کتاب آسمانی راسرمشق زندگی‌تان قراربدهید. بایدازقرآن استمدادکنیدوبایدازقرآن مدد بگیرید! ومتوسل بھ امام زمان«عج»باشید. +انس‌با‌قرآن💕 دلم‌آسمون‌میخاد🌱
بہم‌گفت:"حۅاست‌باشہ‌من‌😉 انقدࢪتۅدݪت‌جانڪنم‌ڪہ‌اصݪ ‌ڪاࢪی‌فࢪامۅش‌بشہ‌یاڪمࢪنگ‌" گفتم‌یعنے‌چے؟😕 باانگشت‌سبابه‌ش‌ࢪۅے‌ڪاشے ‌های‌ڪفِ‌حࢪم‌یہ‌قݪب‌ڪشید.💝 گفت:"خداگفتہ‌اݪقݪب‌حࢪم‌اݪݪہ… دݪ‌بنده‌هام‌بࢪاخۅدمہ‌شࢪیڪ نمیپذیࢪم‌اۅنۅقت‌ماتۅگۅشہ گۅشہ‌‌این‌دݪ‌محبت‌یہ‌چیزی‌ یاڪسے‌ࢪۅقࢪاࢪمیدیم‌ۅآخࢪش یہ‌جایـے‌هم‌بࢪامحبت‌خداۅاهݪ بیت‌میذاریم‌دࢪحاݪیڪہ‌خدا ڪݪ‌دݪ‌ماࢪۅمیخاد."❤️ اۅنقدࢪبامحبت‌ۅبانشاط‌بۅد😇 ‌آدم‌ڪیف‌میڪࢪداما‌میفہمیدم‌ ڪہ‌درپسِ‌همہ‌ایناحواسش‌🙃 بہ‌همہ‌چے‌هست‌بہ‌اینڪہ‌ۅابستہ ‌نشہ‌ڪہ‌نتونہ‌دݪ‌بڪنہ.😍 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
•﷽• سلام علیڪم ازامروزبناداریم ک ان شاءالله هرهفته روزهای جمعه ضررات یکے ازگناهانے ک درزندگےِ روزمرمون درگیرش هستیم روبیان کنیم ؛ وان شاءالله تاجمعه ی بعدش محاسبه نفسے براون گناه داشته باشیم وبه یاری خدابرای خشنودی آقاصاحب الزمان تلاشمون روبڪنیم ک ترکش کنیم!🖐🏻
دروغگویے🔥 {سوره‌ی‌توبه_آیه‌ی77} 📋 فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی‏ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونِ ترجمه: اعمال آنها نفاقی دردلهایشان تاروز قیامت ایجادکرد،به خاطراینکه عهدخدارا شکستندوبه خاطراینکه دروغ می‏گفتند! دلم‌آسمون‌میخاد🌱
دلم آسمون میخاد🔎📷
#رذائل_اخلاقے دروغگویے🔥 {سوره‌ی‌توبه_آیه‌ی77} 📋 فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلی‏ یَو
.. 🌿|خداونددرقرآن،دروغ راسرچشمه ی همه ی بدیهاوگناهان خوانده است وفرددروغگوجزءمنفورترین بنده هادرنزد خداونداست ! 🌿|باتوجه به آیات قرآن ثابت شده است که تنهاکسانے دروغ میگویندکه به خداوند ایمان ندارند ! 🌿|دروغ باعث ازبین رفتن اعتمادو اطمینان بین طرفین میشودوزمانے که اعتمادوجود نداشته باشد،پایه ی روابط سست خواهد شدواین سستے درجامعه نیزتاثیرگذار خواهدبود ! پس به خاطرِ خودمونم ک شده این گناهِ بزرگ روترڪ کنیم!🙂
نمازت دیرنشه رفیق😁🌿
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 اونم با سعید که پدر در هر شرایطی پشتش رو میگرفت...پتو و بالشتم رو برداشتم اومدم توی هال به قول یکی از علما وقتی با آدمای این مدلی برخورد می‌کنید،مصداق قالوا سلاما باش... کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد...مبل برای قد من کوتاه بود جای تکون خوردن چرخیدن هم نداشت...برای نماز که پا شدم،تمام بدنم درد می کرد و خستگی دیشب توی تنم مونده بود... شاید من توی ۲۴ ساعت،فقط ۳ یا ۴ ساعت می‌خوابیدم...اما انصافاً همون رو باید می خوابیدم... با همون خماری و خستگی،راهی مدرسه شدم...هوای خنک صبح،خواب آلودگی رو از سرم برد...اما خستگی و بی حوصلگی هنوزتوی تنم بود... پام رو که گذاشتم داخل حیاط،یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد... _خیلی نامردی مهران...داشتیم؟...نه جان ما...انصافا داشتیم؟... حسابی جا خوردم...به زحمت خودم رو کشیدم بیرون... فرامرز...به جان خودم خیلی خسته ام... اذیت نکن... _اذیت رو تو میکنی...مثلا دوستیم با هم...کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی... خندیدم... _تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟... _نزن زیرش...اسم توی لیسته... چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن...منم دنبال فرامرز راه افتادم... کاندید شماره۳...مهران فضلی... باورم نمیشد...رفتم سراغ ناظم... _آقای اعتمادی...غیر از من،مهران فضلی دیگه توی مدرسه هست؟... خندش گرفت.... _نه...آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم... _تو رو خدا اذیت نکنید...خواهشا درش بیارید...من،نه وقتش رو دارم،نه روحیه ام به این کار را می خوره... از من اصرار...از مدرسه قبول نکردن... فایده نداشت... از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط...رای‌گیری اول صبح بود.... _بی خیال مهران،آخه کی به تو رأی میده؟...بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن... اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می‌کردم پیشرفت رفت... مدیر از بلندگو شروع کرد به خوندن اسامی بچه ها که رای آورده بودن... نفر اول،آقای مهران فضلی با ۲۶۵رأی...نفر دوم،آقای... اسامی خونده شده بیان دفتر... برق از سرم پرید...بچه های کلاس ریختن سرم... از افراد توی لیست،من اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم تا چشم مدیر بهم افتاد،با حالت خاصی بهم نگاه کرد... _فکر می کردم رأی بیاری اما نه اینطوری...جز پیش ها که صبحگاه ندارن،هر کی سر صف بوده بهت رأی داده...جز یه نفر...خودت بودی؟... هر چی التماس کردم فایده نداشت و رسما تمام کار های فرهنگی_تربیتی مدرسه،از برنامه ریز تا اجرا و...به ما محول شد و مسئولیتش با من بود...اسمش این بود که تو فقط ایده بده،اما حقیقتش جملات آخر آقای مدیر بود... _ببین مهران...تو بین بچه ها نفوذ داری،قبولت دارن...بچه ها رو بکش جلو...لازم نیست تو کاری انجام بدی...ایده بده و مدیریتشون کن بیان وسط گود...از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده تا مسابقات فرهنگی و... نمی دونستم بخندم یا گریه کنم... _آقا درجریان هستید ما امسال امتحان نهایی داریم؟...این کارها وظیفه مسول پرورشی مدرسه است...کار فرهنگی برای من افتخاره،اما انصافا انجام این کار ها،برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و...خیلی وقت گیره... _نگران نباش...تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن... دست از پا دراز تر اومدم بیرون...هر کاری کردم که زیر بار نرم،فایده نداشت...تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود...نوشتن گزارش جلسات شورا بود...که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌅 🦋 شمس الشموس هستی و مبهوت کرده‌ای با یک نظر، ستاره و خورشید☀️ و ماه را 🤚سلام آقا جان 20:00🌸🌿✨ علی بن موسی الرضا آسمونُ میخآد
دلم آسمون میخاد🔎📷
#والیپر🌱
.. بذاریدش بکگراندگوشیتون! تایادتون بمونه هرگناهِ مابرابره بایه سیلےبه امام زمانمون! !☕️ دلم‌آسمون‌میخاد🌱
یاٰربَ العاٰلَمیـن✨
•. ❲ هرروزراباسلام‌برتـُوآغازمے‌کنیم! سلام‌برتـُو . . ؛ ڪه‌صاحب‌اختیارمایـے! ❳ ‌‌« السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَانُورَاللَّهِ‌الَّذِي يَهْتَدِي‌بِهِ‌الْمُهْتَدُونَ وَيُفَرَّجُ‌بِهِ‌عَنِ‌الْمُؤْمِنِينَ ‌‌» -''- ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️
ۅݪایت‌مداࢪۍبہ‌سبڪ‌شہدا😍 نظࢪات‌ࢪهبࢪۍࢪابدۅݩ‌هیچ‌قیدۅ شࢪط‌قبۅݪ‌میڪࢪدۅمیگفت... ادامه در عکس👆 ❤️ ❤️ ❤️
🕊 به‌قول‌شهید‌ابراهیم‌هادۍ‌‌ : هرکس‌ ظرفیت ‌مشهور‌شدن‌ و‌نداره، از‌مشهور‌شدن ‌مهم‌ تر‌اینه که ؛ آدم‌بشیم ... :) دلم‌آسمون‌میخاد🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_هشتاد_سوم اونم با سعید که پدر د
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 دبیر شیمی اون روز ها هزاران فکر با خودم می کردم...جز این که اون اتفاق شروع،یک طوفان بود...طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمون نشدم... اولین مناسبت بعد از شروع به کار شورا...بعد از یه برنامه ریزی اساسی...با کمک بچه ها توی سالن سِن زدیم و... همه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت علی الخصوص سخنران که توی یکی از نشست ها باهاشون اشنا شده بودم و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن...جذبه کلامش برای بچه ها بالا بود و محو شده بودن... برنامه که تموم شد،اولین ساعت درس شیمی بود...معلم خنده رو...زیرک و سخت گیر که اون روز با چهره گرفته و بد اخلاق وارد کلاس شد...چند لحظه پای تخته ایستاد و زل زد بهم... _راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بیاد؟...این اقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه... یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلند کرد _اقا شما روحانی هم میشناسید؟...ما فکر می کردیم فقط با سواحل هاوایی حال می کنید... و همه کلاس زدن زیر خنده...همه میخندیدن به جز ما دو نفر...من و دبیر شیمی... صدای سائیده شدن دندان هاش رو می شنیدم...رفت پای تخته... _امروز اول درس میدم،اخر کلاس تمرین ها رو حل می کنیم... و شروع کرد به درس دادن...تا اخر کلاس اخم هاش توی هم بود...نه تنها اون جلسه،تا چند جلسه بعد جز درس دادن و حل تمرین کار دیگه ای نمی کرد... جزء بهترین دبیر های استان بود و اسم و رسمی داشت اما به شدت ضد نظام و اخرِ بیشتر سخنرانی هاش... _آخ که یه روزی برسه سواحل شمال بشه هاوایی...جانم که چی میشه...میشه عشق و حال...چیه الان اخه؟...دریا هم که بخای بری،سرت رو باید بیاری پایین...حاج خانم یا الله...خوبی فاطی کوماندو مگه مجبوری بیای حال ما رو ضد حال کنی... _دلم میخواد، اون روزی رو ببینم که همخ این روحانی ها رو دسته جمعی بریزیم توی اتیش... توی هر جلسه محال بود۲۰دقیقه در مورد مسائل مختلف حرف نزنه...از سیاسی و اجتماعی گرفته تا... در هر چیزی صاحب نظر بود...یک ریز هم بچه ها رو میخندوند...و بین اون خنده ها حرف هاش رو میزد...گاهی حرف هاش اینقدر احمقانه بود که فقط بچه های الکی خوش کلاس خنده شون می گرفت... اما کم کم داشت همه رو با خودش همراه می کرد...به مرور،لا به لای حرف هاش دست به تحریف دین میزد...و چنان ظریف در مورد مفاسد اخلاقی و...حرف میزد که هم قبحش بین بچه ها میریخت و هم فکر و تمایلش رو در بین بچه ها ایجاد می کرد...و استاد بردگی فکری بود... _ایرانی جماعت هزار سال هم بدوه بازم ایرانیه...اوج هنر فکریش این میشه که به پاپ کورن بگه چس فیل...اخر هم جاش همون ته فیله است... خون خونم رو می خورد،اما هیچ راهکاری برای مقابله باهاش به ذهنم نمی رسید...قدرت کلامش از من بیشتر بود...دبیر بود و کلاس توی دستش...کاملا حرفه ای عمل میکرد...در حالی که من یک نوجوان که تازه وارد ۱۸سالگی شده بود بودم...حتی بچه هایی که دفعات اول مقابلش می ایستادند،عقب نشینی کرده بودن...گاهی توی خنده ها باهاش همراه می شدن... هر راهی به ذهنم می رسید،محکوم به شکست بودتا اون روز خاص رسید... عین همیشه وسط درس،درس رو تعطیل کرد...به حدی به بچه ها فشار می آورد و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل کرد کا تا اسمBreaking timeمی اومد،گل از گل بچه ها می شکفت... شروع کرد به خندوندن بچه ها...و سوژه ی این بار دیگه اجتماعی،سیاسی یا...نبود...این بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفته بود...و از بین همه،حضرت زهرا سلام الله علیها... با یه اشاره کوچیک همهچیز رو به سخره گرفت...و بچه ها طبق عادت همیشه شون می خندیدن...انگار مسخ شده بودن...چشمم توی کلاس می چرخید،روی تک تک اجزای صورت شون...انگار اصلا نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه...فقط میخندیدن... و وقتی چشمم برگشت روی اون،با چشم های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می کرد... برای اولین بار توی عمرم با همه وجود از یه نفر متنفر شده بودم...اشتباهش و کارش نه از روی سهو بود نه هیچ توجیه دیگه ای... گردنم خشک شده بود...قلبم تیر می کشید...چشم هام گرفته بود...و این بار صدای سائیده شدن دندون های من شنیده میشد... زل زدم توی چشم هاش... _به حرمت اهل بیت قسم با دست های خودم نفست رو توی همین کلاس می بُرم...به حرمت حضرت زهرا سلام الله علیها قسم رهات نمی کنم... از خشم می لرزیدم و این جملات رو توی قلبم تکرار می کردم... ★🌻★ . ↓ . 📿 🌿 ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293 🍃•😌√ 🇮🇷✌️ 🍃 🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
💛✨🌼✨ دل، داشت تمنای نگاهي به بهشت دل غافل از این بود که باید ببرد از «صحن ولایت » تو راهی به بهشت 🌼🖤20:00... 🤚 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا آسمونُ میخآد
دلم آسمون میخاد🔎📷
•|♥️😍|• 📌#بچه_شیعه_باس؛ مسئولیت پذیرباشه👌🏻😎 🌱مسئولیت پذیری یکی ازساده‌ترین ودر عین حال مهم‌ترین راز
•🐣🌻• 📌 ؛ به همسرش احترام بذاره😌🌱 • . 🌿|اگه می خوایدزندگی مشترک خوبی داشته باشید ؛ به احساسات همسرتون اهمیت بدیدو هنگام تصمیم گیری درباره ی مسائل روزمره به نظرات همسرتون به اندازه ی کافی اهمیت بدیدوعقایداون روجدی بگیرید. ☕️ 🕊