#خاطرات_تفحص🌺🍃
عصر عاشورا بود ، در فکه مشغول جست و جو بودیم اما هیچ خبری از شهدا نبود.
به شهدا التماس کردم که خودی نشان دهند.
ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف ، چشمم افتاد به شیی سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد.
دقت کردم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه ی یک انگشتر بود.
با محمودوند و دیگران آن جا را گشتیم . آن جا یک استخوان لگن و یک کلاه آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم.
خیلی عجیب بود. در ایام محرم نزدیک عاشورا و اتفاقاً صحنه ی دیدنی بود.
همه نشستیم و زدیم زیر گریه ؛ انگار روز عاشورا بود و انگشت و انگشتر حضرت امام حسین (ع) ...
📕کتاب تفحص ص 112
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
#خاطرات_تفحص 🌺🍃
دیدار با خانواده شهید رحمان میرزاده اولین مقصد ما بود .
پدر این شهید به گرمی از هم سنگران فرزند شهیدش استقبال کرد و هنگام خداحافظی ، فرمانده ما شهید سید محمد زینال حسینی ، را کنار کشید و در گوشش جمله ای گفت و سید هم از محمد رضا جعفری خواست تا جواب پدر شهید را بدهد .
سئوال پدر این بود که ، مگر یک شهید چند تا پای راست دارد ؟!
محمد رضا هم با بغض در گلو گفت ، حاج آقا ، آخه از شهید شما و شهید احدی و شهید ملازمی ، توی اون تاریکی شب و از داخل چاله انفجار ، ما توانستیم ، دو تا ران پا ، و چند کیلو گوشت و پوست جمع کنیم ،
سر و بدنی نبود که قابل تشخیص باشد.....
#شهیدرحمان_میرزاده_آخوندی
📕 پلاک 10
@Shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞