#رمان_عاشقانہ_دو_مدافع ❤
#قسمت_اول
_آخــــر هفتہ قـــرار بود بیان واســــہ خواستگارے
زیاد برام مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقے بیوفتہ حتے اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطــر مامان قبول کردم کہ بیان برای آشنایے ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا پیش🌹 شهید گمنام 🌹
شهیدے ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقے ک همیشہ وقتی ی مشکلے برام پیش میومد کمکم میکرد ...
🌹فرزند روح الله🌹
این هفتہ بر عکس همیشہ چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخہ گل گرفتم
کلےبا شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصے داشتم پیشش
_بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....
احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونہ
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
-اسمااااااااء
_(ای واے خدا ) سلام مامان جانم❓❓
_جانت بے بلا فردا چی میخواے بپوشے❓❓
_فردا❓❓❓❓
_اره دیگہ خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یہ چادر مگہ چہ خبره یہ آشنایی سادست دیگہ عروسے ک نیست....
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
ی حس خاصے داشتم نکنه بخاطر فردا بود❓❓❓❓
وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جاݧ مـن...
همینطورے ک داشتم فکر میکردم خوابم برد....
#خانوم_علے_آبادے
↩️ادامه دارد...
@Shahadat_dahe_hashtad
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃
#رهایی_از_شب🥀
#ف-مقیمی
#قسمت_اول
گاهی روزگار به بازیهای عجیبی دعوتت میکند وتو را درمسیری قرار میده که اصلا تصورش هم نمیکردی!!پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیکردم مغلوب چنین سرنوشتی بشم!
ااااااااااههههه..!!!!!!این روزها خیلی درگیر کودوکیهامم.چندسالی میشه که خواب آقام رو ندیدم. میدونم باهام قهره.شاید بخاطر همینه که بی اختیار هفته هاست راهم رو کج میکنم به سمت محله ی قدیمی و مسجد قدیمی! با اینکه سالها از کودکیهام گذشته هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشکوهند.من اما به جای اینکه نزدیک مسجد بشم ساعتها روی نیمکتی که درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یک میدون بزرگ قرار داره مینشینم و با حسرت به آدمهایی که باصدای اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میکنم.وقتی هنوز ساکن این محل بودم شنیدم که چندسالیه پیش نماز پیر ومهربون کودکیهام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مکان کردن به جای دیگری.
پیش نماز جدید رواولین بار دم در مسجد دیدمش.یک تسبیح سبز رنگ به دست داشت و با جوونایی که دوره اش کرده بودند صحبت وخوش وبش میکرد.معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز!!! او کنار مسجد ایستاده بود با همون شکل وسیاق همیشگی ومن از دور تماشاش میکردم بدون اینکه واقعا نیتی داشته باشم این چند روز کارم نشستن رو این نیمکت و تماشای او و مریدانش شده بود.! شاید بخاطر مرد مهربون کودکیهام، شاید هم دیدن اونها حواس منو از لجنزاری که توش دست وپا میزدم پرت میکرد.آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبی بهم میداد.ساعتها روی نیمکت میدون که به لطف مسئولین شهرداری یک حوض بزرگ با فواره های رنگین چشم انداز خوبی بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهای رنگارنگی که از کنارم میگذشتند تصویر اون جماعت کنار در مسجد حال خوبی بهم میداد.راستش حتی بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم.اما من کجا و مسجد کجا؟!!!
ادامه دارد..
@shahadat_dahe_hashtad
کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#بیخوابی_های_شبانه #راه_درمان
#قسمت_اول
اکثر کسایی که #بیخوابی_های شبانه دارن یا مشکل عصبی دارن یعنی زیاد عصبانی میشن و یا اعتماد به نفس ندارن که موجب افزایش استرس و اضطراب میشه و در بعضی موارد به بحث برنامه غذایی ما هم مربوط میشه که نمیتونیم بخوابیم
من تو این مطلب میخوام چند تا راه رو بهتون پیشنهاد بدم که میتونه کمک بکنه به خوابیدن موقع شب
سعی کنید شبها غذای سبوک بخورین چون غذای سنگین معده و کبد و کیسه صفرای شما رو درگیر میکنه و همین امر موجب بد خوابی شما میشه
همیشه نیم ساعت قبل خواب به رخت خواب برین نیم ساعت قبل خواب وسایل ارتباطی رو کنار بزارین و با چشم بسته به اتفاقات اون روز فکر کنین
به صورت کلی نداشتن آرامش باعث این بیخوابی شده و اکثرا کسایی که بیخواب هستن دچار افسردگی میشن
پس اگه بیخواب و افسرده هستین دلیل اصلی افسردگی شما نداشتن خواب مناسب هست
البته راه هایی مثل مصرف دارو هست ولی من مخالفم چون عوارض دارن و بهتره از این نوع قرصها مصرف نشه
من تو این مطلب چند تا راه طبیعی بهتون پیشنهاد میدم که میتونه توی بحث کم خوابی بهتون کمک کنه
هیچ وقت . هیچ وقت توی رخت خواب کاری جز خوابیدن انجام ندین
میخوای با گوشی کار کنی یا غذا بخوری غصه بخوری گریه کنی درس بخونی یا هر کاری غیر خواب رو تو رخت خواب انجام نده اگه خوابم ندارین تو رخت خواب نرین
سعی کنین به ذهنتون بفهمونین رخت خواب برا خوابیدنه نه چیز دیگه . ممکنه خوابتون بیاد و بیاین تو رخت خواب و تا ۲۰ دقیقه خوابتون نبره بعد ۲۰ تا ۳۰ دقیقه اگه خوابتون نبرد مجدد برین تو یه اتاق دیگه و تا خوابتون نیومده به رخت خواب برنگردین
ممکنه تو اون شب چند بار این کار تکرار بشه اشکال نداره به هر حال بی خوابی یه مشکلیه که اگه هر چه زودتر حلش نکنین باید تا آخر عمر باهاش درگیر باشین
#نکته بعضیا خودشونو زیاد درگیر مسائل زندگی میکنن و زیاد به خودشون و ذهن خودشون نسبت به حواشی زندگی سخت میگیرن و همین امر باعث کاهش اعتماد به نفس و باعث افسردگی و در نهایت بدخوابی میشه
کتاب زیاد بخونین سعی کنین کتاب زیاد بخونین و اگاهی خودتون نسبت به موضوعاتی که تو زندگیتون باهاش سر و کار دارین زیاد کنین
همه ما مشکلاتی توی زندگیمون داریم که نمیدونیم چطور باهاش برخورد کنیم و اگر راه برخورد و مقابله با اون مشکل رو بدونیم باعث میشه اون مشکل رو به سادگی خنثی و حل بکنیم
@shahadat_dahe_hashtad
💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
📢 مسااابقــــه مسااابقــــه😍
دوستان عزیز حتما فایل بالا⬆️ رو خوب گـــوش دادید و آماده مســـابقه هستید😀
یا علی مدد...
بریم که سوالات رو شروع کنیم 💪
✅سوال 1⃣: علت دوزخی شدن دوزخیان چه چیزی مى باشد؟
۱) از نماز گزاران نبودند.
۲) از روزه گیران ماه رمضان نبودند.
۳) از اهل تقوا نبودند.
۴) از مجاهدین نبودند.
✅سوال 2⃣: پیامبر اسلامﷺ نماز را به چه چیزی تشبیه کرده اند؟
۱)به رودخانه ای که زمین های خشک وسیعی را آبیاری میکند.
۲)به درختی که پرثمر است
۳)به چشمه آب گرمی که بر در خانهٔ مردی جریان دارد.
✅سوال3⃣: چه کسانی حق نماز را شناختند؟
۱)زیور دنیا از نماز بازشان ندارد.
۲)مومنانی که عمل صالح انجام دهند.
۳) اموال و فرزندان شان مانع نمازشان نشوند.
۴)گزینه ۱ و ۳ صحیح است
😊 تا فردا ساعت ۲۲ فرصت دارید نام و نام خانوادگی و شماره سوال و گزینه مورد نظر خود را
به آیدی زیر بفرستید:
@ghadiiir
ان شاءالله به کسانی که تا عید غدیر بیشترین تعداد پاسخ درست را در مسابقات داشته باشند به قید قرعه جوایزی اهدا خواهد شد. 🎁🎁🎁
#فقط_به_عشق_علی
#مسابقــه_نهجالبلاغه
#قسمت_اول
@shahadat_dahe_hashtad
💞شهادت+دهه هشتاد💞
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#ناحلہ🌺
#قسمت_اول
°•○●﷽●○•°
با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم...
همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم
حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده...
لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل.
مسیر هم که تاکسی خور نیس
اه اه اه
کل راهو مشغول غر زدن بودم
انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد
دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود
اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای
با احتیاط قدم ور میداشتم
یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد
به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید
قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم
بدبختانه درست حدس نزده بودم
از شدت ترس سرگیجه گرفتم
اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم
تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد
چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟
لحن بدش ترسم و بیشتر کرد
از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت
خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده
اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟
چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن
با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم
وسایل و ک داشتم میریختم پایین
چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم
ب سختی انداختمش داخل استینم
کیف پولم و گذاشت تو جیبش
بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و
با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد
چسبید بهم
از قیافه نکرش چندشم شد
دهنش بوی گند سیگار میداد
با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون
حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم
اب دهنمو جمع کردم و تف کردم تو صورتش
محکم با پشت دست کوبید تو دهنم
و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی
داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه
فاصله امون داشت کم تر میشد
با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم
از عذابی که داشتم میکشیدم
بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود
آینه رو تو دستم گرفتم
وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد
دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم
از شانس خیلی بدم
پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین
دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود
به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم
گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود
هم از ترس هم از درد
اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم
بلندم کرد و دنبال خودش کشوند
هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد
همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد
مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود
چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم
یهو ....
بہ قلمِــ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
@shahadat_dahe_hashtad
💞 شهادت + دهه هشتاد 💞