eitaa logo
مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
101 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
161 ویدیو
2 فایل
﷽ بہ ࢪوایٺ یڪ ڪࢪبلا نرفٺہ💔:) شـعࢪ‌ھایم‌همگــے‌‌دࢪد‌فࢪاق‌اسٺ!ببخش! صحبٺ‌از‌ڪرببݪایٺ‌نڪنم‌!میمیرم💔! چہاࢪشنـبہ‌ها‌فعـالیـت‌نداࢪیـم‼️ شࢪو؏ فـعاݪیٺ ڪاناݪ:1401/10/11 شـنوندہ حـࢪفاتـۅن⇩ https://daigo.ir/pm/pZUhy8
مشاهده در ایتا
دانلود
ازش‌پرسیدم‌که‌شما‌رزمندهٔ‌اسلامید؟! گفت‌نـه‌عزیزم!ماشرمندهٔ‌اسلامیم! ازاون‌روزفکرمیکردم‌که‌شرمنده‌اسلام‌ یك‌رده‌بالاترازرزمنده‌اسلامه. تااینکه‌‌شهیدشد...!
تـٰازنـده‌ام‌نمۍ‌خواهـم‌ا‌زمـن چیـزۍ‌نوشـتہ‌شـود‌،چـون‌مـٰا‌ انسـٰانیـم‌و‌در‌معـرض‌ خـود‌پسنـدۍ‌قـرار‌میگیریـم‌، شھـٰادت‌نصیبـم‌شـود، بعـد‌از‌شھـٰادتم‌هـر‌چہ‌‌ا‌ز‌مـن‌ خواستیـد‌بنویسیـد. -فـراز؎از‌وصیـت‌نـٰامـہ‌ۍ ♥️؛
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱😱 قسمت نهم ترسنااااک 😱😱 قسمت نهم رسید 😍 ⭕️ تو این قسمت امیر حسین داره فیلم ترسناک میبینه که سید کاظم از راه میرسه و... نکته اخلاقی: بی معرفت نباشیم و قدر دوستی با اونی که عاشق ماست رو بدونیم❤️ نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
هدایت شده از مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
ڪوڪ سا؏ـت بࢪاے نمـاز صـبح یـادتـون نࢪه😇 شبـتون مہدے(عج)پـسنـد🌸🌚 ❥︎[ @SHAHADATEMAN]シ︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌼🌿•• دعای‌فرجــ🌤🌱… بـ‌ا هـ‌م‌ تـ‌لاوت ڪ‌نـ‌یـ‌م💕 : ) ‹اللَّهمَّ‌عَجِّـڵ‌لِوَلیَّک‌الفَـرَجْ🌸›
•💚🍃• دُعآیِ‌مآ‌فَرَجے‌رانَڪرد‌حآصِل،پَس گُشآیِشے‌بِده‌دَرڪاربآدُعآیِ‌خودَت..
•🕊🌿• با‌تمام‌وجود‌گناه‌ڪردیم نہ‌نعمت‌هاش‌و‌ازمون‌گرفت‌نہ‌گنــاه‌هامونو‌ فاش‌کرد . . اگر‌بندگۍ‌اش‌رو‌میڪردیم‌چھ‌میڪرد؟:) ✨¦⇠
مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
یك‌قسمـت‌از‌حقوقـش‌را‌بھ‌ڪسانۍ‌مۍ‌داد ڪھ‌‌وضـع‌مـٰالۍ‌خوبۍ‌نداشتنـد‌. وقتۍ‌بھ‌او‌معتـرض‌مۍ‌شـدند‌ڪھ‌تو‌خودت بۍ‌نیـٰاز‌ومرفھ‌نیستۍ‌،‌چرا‌این‌قدر‌بھ‌دیگران مۍ‌بخشـۍ..؟جواب‌داد: ‹عیبۍ‌ندارد‌،‌انفاق‌بھ‌مال‌ڪم‌برڪت‌مۍ‌دهد› 🌱'!
💛͜͡🌻 مستحقم‌پیِ‌روزی‌همه‌جاراگشتم همه‌دادند‌نشانم،حرم‌سلطان‌را..♥️ 💛¦⇠ 🌻¦⇠
مرد زندگۍ به این آقا میگن👀♥️😂:ε 😌
قلم‌؛اسلحہ‌است‌و‌کلمـات؛ فشنگ‌هایۍ‌هستند‌کہ.. بہ‌قلب‌شُبھات‌شلیک‌مۍ‌شوند. هر‌افسر‌جنگ‌نرم‌ بـاید‌خشاب‌اندیشہ ر‌ابا‌مطالعہ‌و‌تحقیق‌پر‌کنـد.. تا‌در‌جھاد‌تبیین‌مغلوب‌نشود☝️🏻'!
آلارم‌گوشیتُ‌بذارواسہ‌نمازصبح وقتۍبیدارشدۍ... وخواستۍخاموشش‌کنۍ/: ودوباره‌بخوابۍ این‌جملہ‌رویادت‌بیار یہ‌روزۍانقدرمیخوابۍ..... کہ‌دیگہ‌کسۍنیست‌صدات‌کنہ(: خودت‌بہ‌فریادخودت‌برس
'🌱📿' سـؤال: ماآلـوده‌بہ‌پستـی‌های‌درونـی‌و بیرونـی‌هستیـم،مـاراطبــابت کنیـدودرپیمـودن‌این‌طریـق،ما راراهنمایی‌فرماییـد؟ بسمہ‌تعالی زیادبگویید«استَغفِرُاللّٰہ»وخستہ نشویدوخاطرجمع‌باشیداین‌علاج است. ✍🏼✨
مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
'💛'
- دوسٺٺ‌خواهم‌داشت تـٰا‌زمانۍ‌کہ‌قلبـم‌از‌تپیـدن‌بـایستد..
از این عڪس قشنگا🙂♥️
حاج‌قاسم‌‌میگفت:🌚♥️ همراه‌خود،دو‌چشم‌‌بسته‌‌آورده‌ام..! که‌آن‌‌درکنار‌همه‌‌ناپاکی‌ها، یک‌‌ذخیره‌‌ارزشمند‌دارد‌و‌آن: گوهراشک‌‌بر‌حسین‌‌فاطمه‌‌است..(: گوهراشک‌‌براهل‌‌بیت‌‌است..! گوهر‌اشک‌‌دفاع‌‌از‌مظلوم،یتیم، دفاع‌از‌مظلوم‌‌درچنگ‌‌ظالم..🌱
ܧࡋࡅ࡛ܩܢ‌‌ܩࡅ࣫ܫܣܥ‌‌ࡇ‌ࡅ࡛ܘ‌‌ࡅ࣫ܦ‌❤️
😂👌🏻
مـن‌حـسیـنـۍام❥︎
《زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان》 #بی_تو_هرگز #قسمت_سی_ششم دست
《زندگی نامه طلبه ، شهید گمنام سید علی حسینی از قلم همسر و و دخترشان》 حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ...  لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ...  نفسم بند اومد ...  - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ... چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...  به زحمت ذهنم رو جمع کردم - بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ...  دیگه صدام در نیومد ...  - نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ...  - من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ... هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ... و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم. ادامه دارد... رمان مذهبی عاشقانه 😍📝
هـࢪچہ‌بہ‌ظھورنزدیڪ‌شویم ، امتحان‌هاسخت‌ترمےشود . . 🚶🏾‍♂ 💔