#داستان
#داستان_تدبری
#بخش_اول
سوره#یس
جهت تبیین آیات ۱۳ تا۱۹
سلام به عزیزان دوست داشتنی
خوبید؟ چه خبر؟
بچهها یه داستان خیلی خیلی قشنگ و پند آموز براتون آوردم،
خیلی با دقت بخونید و ازش پند بگیرید.بسیار نکته داره و پندهای زیادی. خیلی با دقت بخونید متوجه میشوید.
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
قریه یکی از شهرهای (انطاکیه) از شهرهای شام بود که اهل این شهر بت پرست بودند خداوند دو نفر از رسولان پیشین رو به سمت این شهر فرستاد به نام شمعون و یوحنا ولی این بت پرستان به شمعون و یوحنا می گفتند شما هر چی میگید دروغ میگید حرف شما درست نیست ما شما را قبول نداریم شما هم مثل ما هستید، شما با ما چه فرقی دارید؟
اگر قرار بود فرستاده ای از طرف خدا بیاد که ما را ارشاد کنه باید فرشته مقربی باشه که نزدیک به خدا باشه نه انسانی مثل ما.
خداوند برای اینکه این رسولان پیشین تقویت بشن یک نفر دیگه هم به نام یولس به سمت این قریه فرستاد،
ولی این قوم گمراه در مقابل دعوت رسولان به نظر شما چه واکنشی نشون دادند؟
#داستان
#داستان_تدبری
#بخش_دوم
#سوره_یس
#جهت تبیین آیه ۱۳ تا۱۹
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
قرآن میگه: اون ها بهانه های زیادی
می گرفتند مثلاً: می گفتند شما مثل ما هستید خداوند چیزی نازل نکرده یا اینکه سرمایه شما چیزی جز دروغ نیست تازه بچههای عزیز حتی پیامبران مانند حضرت مسیح علیه السلام بعضی از بیماران ناعلاج رو، هم به فرمان خدا شفا دادند.
ولی این بت پرستان کوردل و جاهل تسلیم نشدند،
تازه عزیزان اونها روی کلمه« رحمان» تکیه کرده بودند که بگن خداوند مهربان با فرستادن پیامبران کار بندگانش سخت نمیکنه، مشکل نمیکنه آنها را آزاد میگذره، حتی
پیامبران رو هم تهدید به مرگ کردند میدونی چی گفتند..
ادامه دارد..
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #غافر
جهت تبیین آیه ۶۰
اهمیت دعا کردن و از رحیمیان خداوند تقاضا داشتن به حدی است که خداوند سرنوشت انسان رو با آن تغییر میده فقط کافیه مهربانی او را با دل قبول داشته باشید
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی عليهالسلام، كليمالله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.»
حضرت موسی ع دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم.»
حضرت موسی ع به زن گفت: «پروردگار میفرمایند که تو را نازا آفریده است.»
پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت: «ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند.»
بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد. دوباره ندا آمد: «من او را عقیم و نازا بیافریدم.»
موسی به زن گفت: «خداوند عزوجل میفرماید تو را نازا بیافریده.»
بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت.
از زن پرسید: «این نوزاد کیست؟»
زن جواب داد: «فرزند من است.»
پس موسی ع با خداوند صحبت کرد و گفت: «بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟!»
پس خداوند عزوجل فرمود: «ای موسی هر بار که گفتم «عقیم»، او مرا «رحیم» میخواند. پس رحمتم بر قدر و سرنوشت پیشی گرفت.
📝جرجرداق مسیحی لبنانی می نویسد: قنبر می گوید با مولا رفتیم تو خانه ای ، بچه های یتیم بودند .حضرت بچه ها را که غذا داد خم شد روی زمین بچه ها را برداشت گذاشت روی کولش ، دیدم علی مثل گوسفند دورِ اتاق راه می رود و صدای بع بع از حلقوم مطهرش خارج می کند، که بچه ها بخندند خوشحال شوند.
حضرت یک جمله ای گفته که حالا روانشناس ها این جمله را بیان می کنند ؛ روانشناس های حالا می گویند روح هم غذا می خواهد باید به روح هم غذا بدهید.
🔷قنبر می گوید گفتم آقاجان چرا خودت را انقدر به زحمت می اندازی؟ غذا بهشان دادی خرما بهشان دادی چرا خودت را به زحمت می اندازی آقاجان؟ چرا خودت را خممی کنی روی زمین بچه هارا دور می دهی؟ فرمود این بچه ها پدر ندارند نیاز به غذای روح دارند ، دارم غذای روح بهشان می دهم اینها بازی می خواهند تفریح می خواهند.
استاد هاشمی نژاد
#داستان
هدایت شده از .
#داستان
در راهِ مشهد، شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
به شیخ بهایی که اَسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اَسبش دائِم عقب میماند.
شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش بر آن اسب سوار است، حیوان کِشش این همه عظمت را ندارد.
ساعتی بعد شیخ بهائی عقب ماند، به میرداماد گفت:
این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو میتازد.
میرداماد گفت: اسبِ او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق، بال در آورد.
در غیابِ یکدیگر حافظِ آبروی هم باشیم
این است "رسم رفاقت"
👈عضویت🌱
🌸 #عید_فطر
#داستان
موضوع:عیدفطر
یکی بود یکی نبود توی دنیای قشنگ خدای خوب و مهربون گنجشک هایی بودن که داشتن باهم بازی میکردن 🕊🕊و از شاخه های درخت بالا و پایین میپریدن🌳🌲 وتاب بازی میکردن.
آخه گنجشک هاپرنده هستند و پرنده ها به خاطر بالهایی که از پر دارند میتونند بپرند و پرواز کنند و تو آسمونا برن☁️🌈 و وقتی میان زمین یا روی شاخه میشینند دست و پاهاشون زخمی نمیشه و راحت هرجا بخوان میرند.
خب خب خب بیایم ببینیم گنجشک ها چیا بهم میگن..
گنجشک کوچولو که داشت از شاخه ای به شاخه ای🌿🍀 دیگه میپرید و میخندید به دوستش نوک قهوه ای گفت ازبابام شنیدم فردا عید هستش. گنجشک نوک قهوه ای گفت چه عیدی؟
گنجشک کوچولو گفت مگه نمیدونی،بابام میگفت مسلمون ها یه ماه خیلی قشنگی دارن به اسم ماه رمضان، 😍خدای مهربون بهشون گفته تو این یه ماه روزه بگیرن.
گنجشک نوک قهوه ای گفت روزه یعنی چی؟
گنجشک کوچولو گفت بابایی میگه هروقت این مسجد کنار این درخت ما صبح اذان میگه الله اکبر..... تا وقتی که شب میشه و مسجدمون میگه الله اکبر مردم آب و غذا نمیخورن. ☕️🍪🍩🍿🍚🍝
گنجشک نوک قهوه ای گفت خب چرا اینکارو میکنند؟
گنجشک کوچولو جواب داد به خاطر اینه که خدای مهربون بهشون گفته وخدا چون آدما رو دوست داره بهشون میگه روزه بگیرید.
تازه منم دوست دارم روزه بگیرم ولی بابایی میگه توکوچولویی روزه کله گنجشکی بگیر😅
مامانی گفت امشب ماه رمضان تموم میشه.وقتی ماه رمضان تموم شد فرداش رو کلی جشن میگیرند کلی خوراکی های خوشمزه میخورند و میخواهند از خدای خودشون جایزه بگیرند.🎁🎁
تازه مامانی میگفت فردا صبح زود آدمای خوب میان مسجد و نماز عید فطر میخونند. بعدش به عیددیدنی میرند و به فامیلها و دوستاشون سرمیزنند.
گنجشک نوک قهوه ای که خیلی خوشحال شده بود از خوشحالی بلند داد زد. آخ جون عید.😌 من عید رو خیلی دوست دارم.🙃
گنجشک کوچولو گفت تازه فردا مسلمونها باید به آدمای نیازمند هدیه بدهند.💐
که بابایی گفت بهش میگن هدیه زکات فطره.
و آدمای نیازمند خیییلی خوشحال میشن.
فردا همه دعا میکنندو خیلی خداروشکر میکنند
مامانی گفته، اگر امام مهدی مهربون بیاد، دیگه همه مردم خوب و خوشحال و مهربونن و حتی ما پرنده ها توآسمونا هم خیییلی خوشحالیم😍. و همه مشکلات و ناراحتی های آدما ازبین میره.
نوک قهوه ای جون بیا باهم فردا بریم تو مسجد پیش بچه های کوچولو با اون ها بازی کنیم و فردارو جشن بگیریم.😍
باشه گنجشک کوچولو، دوستام رو هم میارم تا همه با هم تو این روز بازی کنیم و این روز رو جشن بگیریم. هوووورااااا
🖋
🌸عيد سعید فطر مبارك🌸
┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄