هدایت شده از چه غلطایی نباید کرد؟
نباید یادتون بره که صبر ادما زود و بدونِ اطلاع قبلی تموم میشه.
شاھنجف!"
- یه فاتحه میفرستین؟..💔(( :
یه سری دبیرا هستن که فراتر از یک معلمن
برات نقش معلم و مادر و خواهر و دوست رو باهم ایفا میکنن
یه سری دبیرا هستن که بعضی وقتا شک میکنی که واقعا آدمن یا فرشته؟
از خودت میپرسی چیشد که خدا چنین کسی رو سر راهت قرار داد؟
بعضی از دبیرا هستن که خیلی تو رو دوست دارن
همیشه میان میشنن لبهی میزت و بعضی وقتا گوشهی کتابت برات نکته مینویسن
بعضی از دبیرا هستن که بهت یاد میدن نمره مهم نیست ، مهم اینه که بتونی از فیثاغورس و مثلثات و هندسه و جزر و توان و.... توی زندگی شخصیت استفاده کنی
بعضی از دبیرا هستن که زندگیتو تقسیم میکنن به دو بخش ؛ قبل از دیدن اون و بعد از دیدنش . .
بعضی از دبیرا هستن که میتونن یه کاری کنن عاشق ریاضی بشی
بعضی از دبیرا هستن که میتونی زنگ تفریح توی بغلشون زار بزنی ، جوری که حتی رفیقتم نفهمه((:
یه دبیر هست که همه این ویژگی ها رو باهم داره ؛
یعنی نه ! ببخشید؛
بود . .
_ تقدیمبهمعلمِمهربانم؛
کسیکهبودنشدرسزندگیبود؛
و رفتنشدرس ِعشق . .💔
#محب110
شاھنجف!"
غزل برای همانکس که سفره اش پهن ست برای هر چه فقیر و برای هر چه گدا
همان که اوج فلک هست خاک نعلینش
همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا
وقتی عزیزانتون رو میبینید جوری باهم رفتار کنید که انگار آخرین دیداره
وقتی حرف میزنید جوری حرف بزنید انگار آخرین کلماتیه که به زبون میارین
وقتی میخندین جوری بخندین انگار آخرین لبخندتونه
وقتی قرآن میخونید جوری تلاوت کنید انگار که آخرین آیاتیِ که میخونید
وقتی نماز میخونید جوری بخونید که انگار آخرین نماز عمرتونه
وقتی کسی که دوسش دارید رو بغل میکنید جوری بغلش کنید انگار آخرین باریه که میرین تو بغلش
وقتی میرین زیارت ، جوری زیارت کنید که انگار آخرین باریه که میرید حرم
وقتی میبینید ..
وقتی میشنوید ..
وقتی فکر میکنید..
وقتی راه میرید..
وقتی زندگی میکنید ، جوری زندگی کنید که انگار ثانیه های آخر عمرتونه !!
#محب110
هدایت شده از مـعـࢪآج|••
دلبری نادیده بر قلبم شده فرمانروا..
نرمنرمک دل به او بستم ، نمیدانم چرا..
-از شهریارِ محبوبتون براتون🎈
شاھنجف!"
همان که اوج فلک هست خاک نعلینش همان که مرتبه اش میرسد به عرش خدا
همان که دست دلم از ازل اسیرش بود
اسیر برکه ی سبز خم غدیرش بود
هدایت شده از مـعـࢪآج|••
هرکه از آوارگی در شهر عشق آزرده شد ،
من ورودش را به شهر شعر تضمین میکنم!
صبحهایی هست که دوست داری خواب به خواب میرفتی.
تا همین چند سال پیش فکر میکردم چه خوب که اوایل انقلاب نبودهام.
چه خوب که دلواپسیهای هر روزه را درک نکردهام.
چه خوب که نیمهشبی، صبح زودی کسی بیدارم نکرده تا خبر تلخی بهم بدهد.
چه خوب که صبح با صدای گریه اهالی خانه از خواب بیدار نشدم.
«چه خوب» نه که یعنی غرض کجی داشته باشم؛ یعنی چه خوب که سر تلخ خیار به من نرسید و حالا دارم با خیال راحت نمک میپاشم و بقیهاش را گاز میزنم.
تا همین چند سال پیش خیال خوش میبافتم ؛
آن صبح جمعه که رسید تار و پود خیالم با بوی خون و صدای مهیب انفجار در هم آمیخت.
حالا دوباره صبح شد و خبری دیگر رسید.
شقیقههایم نبض میزند؛
قلبم مچاله میشود؛
هرچه سعی میکنم ،ریههایم پر نمیشود.
به دیروز فکر میکنم و صفحه کوچک تلوزیون.
به مراسم تحلیف.
به آن وقتی که کارگردان کادرش را بست روی اسماعیل هنیه و مقارنهای که توی سرم شکل گرفت.
به ابراهیم ما و اسماعیلِ آنهـ..
نه! باز هم ما . . !
شاھنجف!"
صلوات میفرستیددددد؟؟؟
امام حسین ، تورو خدا(((:
من نه عادت دارم ، نه طاقتشو که بخوام اربعینُ از تلوزیون ببینم🚶🏻♀💔
جون مادرت آقا !💔
شاھنجف!"
امام حسین ، تورو خدا(((: من نه عادت دارم ، نه طاقتشو که بخوام اربعینُ از تلوزیون ببینم🚶🏻♀💔 جون مادر
-الهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ بِأن لَا تُؤدِّبنِي بِالبُعدِ عَنِ الحُسَين-💔