💔 هرگز المی
چو فرقت جانان نیست...
ما را به سخت جانی خود
این گمان نبود..
🔹 این روزها، روزهای بودن است،
این روزها، روزهای خواستن بودن است
خواستن بودن تو بودن
و دیدنت، بودن
و حرفهایت، بودن
و دلگرمیهایت
◇ این روزها قاب عکست
کارم را راه نمیاندازد..
چشمانت از پلک نزدن خسته نشد؟!!!
تو اگر خسته نیستی،، من دیگر خستهام...
◇ خستهام، از نبودن و ندیدنت،
خستهام، از نشنیدن صدایت،
خستهام، از حرف زدن با عکسی
که جوابم را نمیدهد.
خستهام، به اندازه تمام لحظههای نبودنت...
◇ این روزها، دستانم
دستانت را میخواهد
و دلم، حضورت را
این روزها، چشمانم
به دنبال بودنت میگردد...
◇ اما نیستی، نیستی تا مرهمی
بر بیقراریهایم شوی،
نیستی تا دل خوش شوم،
از داشتن بابا این روزها،...
◇ بابا .... میشنوی ... ؟؟؟
#روز_پدر باشد، و تو در کنارم نباشی.؟!
امروز، روز بودن توست ...
و من در حسرتِ تبریک یک روزِ پدر ...
🌷#پدر_آسمانیم_روزت_مبارک
📸 تصویر نازدانه
#شهید_عقید_حسین
زینبیون
بازگشت پیکر بعد از دو سال از گمنامی
#دلتنگیهای_بیپایان_فرزندان_شهدا
#پدران_آسمانی_روزتان_مبارک
https://eitaa.com/shahedAbanRahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبریک روز پدر
فرزند
#شهیدفاطمی_اطهر
#شهدا شرمنده ایم😔
خدایا #شهادت را رزق و روزی ما هم بگردان
#یاعلی
#روز_پدر
#میلاد_امام_علی
https://eitaa.com/shahedAbanRahimi
تارزن و تارزان!
بزن تار که امشب،باز دلم از دنیا گرفته ...
میلا امام عدالت،مولا امیرالمومنین حضرت علی (ع)
بر همۀ مردان و پدران بخصوص پدران شهیدان مبارک باد!
سال ۱۳۸۲ که مسعود دهنمکی مشغول ساخت مستند "فقر و فحشا" بود،دم غروب سوار ماشینش داشتیم میرفتیم جایی.بهش گفتم:
–یک پدرشهید رو شناسایی کردم که خیلی به کارت میخوره.
باتعجب گفت: پدر شهید برای فقر و فحشا؟!
– آره اتفاقا خوراک مستندته.
– چطور مگه؟
– این پیرمرد پسرش توی جنگ شهید شده و ظاهرا شهرری زندگی میکنه،برای امرار معاش،توی خیابون تار میزنه و مردم هم بهش کمک میکنند.
– خب.
–خب که کوفت!داستان اصلی،تار این پیرمرده.یک قوطی حلبی روغن رو برداشته،یه چوب کوبیده روش و چندتایی هم سیم فلزی و با اون تار میزنه.
مسعود کُپ کرد. بغض توی چشماش دوید. خواست که هرطوری هست پیداش کنم.
هنوز حرفش تموم نشده بود که …
فرمون ماشین رو که گردوند بره توی خیابون شهید مطهری،ناگهان بین عابرینی که از جلوی ماشین درحال گذر بودند،متوجه همان پیرمرد شدیم.با همان قوطی حلبی و تار دست ساز.
شهرری کجا،اینجا کجا؟!
هردو باهم داد زدیم.سریع ماشین را پارک کرد،دوربین فیلمبرداری را درآورد و پریدیم پایین.
پیرمرد معصوم،خوش سیما و خوش برخورد،با خنده ای تلخ و سخت،اشکمون رو درآورد.برامون از شهادت مظلومانه پسرش گفت.
از اینکه برای تامین مخارج خانواده،در خیابانها تار میزند.
از اینکه بدون هیچ ریتم و آهنگی و فقط برای خالی شدن دلش میزند و میخواند.
از اینکه خانواده اش نمیدانند او چگونه مخارج زندگی را تامین میکند.
از اینکه چون نمیخواهد در شهرری آبروی خانوادۀ شهید برود و شان و منزلتشان زیرسوال نرود،می آید بالاشهر.
از اینکه بالاشهریها بهم رحم میکنند و پول خوبی میدهند …
از اینکه …
مگه نمیگن همۀ پول مملکت رو دارن میدن به شما خونوادۀ شهدا؟
مگه نه اینکه به هرکدامتون یک ماشین آخرین مدل میلیاردی دادند؟
از همونا که آقازاده ها سوار میشن!
مگر نه اینکه به هرکدامتان یک خانه چند ده میلیاردی در شمرون و ولنجک و لواسان دادند؟
از همونا که انقلابیون دیروز،روسای امروز دارند!
اونوقت تو از شهرری میایی بالاشهر که با این قوطی حلبی و چوب و سیم،مثلا براشون تار بزنی که دست درجیبشون کنند و …
اسم تورو چی باید بذاریم؟!
بالانشین؟
رانت خوار؟
اختلاسگر؟
غارتگر بیت المال؟
حقوق نجومی بگیر؟
یا …
چشم و چراغ ملت؟!
گرامیداشت #روز_پدر