ابراهیممیگفت؛
چادریادگارحضرتزهرا(س)است
ایمانیکزنوقتےکاملمےشود
کهحجابراکاملرعایتکنید.
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
🌱وقتی درونت پاک باشد، خدا چهرهات را گیرا میکند
این گیرایی از زیبایی و جوانی نیست، این گیرایی از نورِ ایمانی است که در ظاهر نمایان میشود!
🌹شهید ابراهیم هادی
عاقبتتون شهدایی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هفدهمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 خون شهیدان راه خدا، هشداری است تکان دهنده که مرا به سنگینیِ بار مسئولیتم توجه بیشتری میدهد.
📚 کتاب طنین همت
🌷@shahedan_aref
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#پدر_و_پسر
🌷سعید و پدرش حاج حسین در گروه ما بودند. یه شب داوطلب برا مین میخواستند، سعید تخریب بلد بود، داوطلب شد. موقع خداحافظی گفت: بچهها حواستان به بابام باشه و رفت. چند شب بعد، در مدرسهای در شوش نشسته بودیم. یکی از دوستان آمد. داشت از عملیات چند شب قبل در شلمچه 🌷 میگفت. بعد گفت: راستی چند تا بچههای شیراز هم شهید شدند. بعد یکی یکی اسم برد و گفت سعید خسرو زاده....
🌷رنگ از همه پرید. با ایما و اشاره گفتیم: نگو! حاجی حسین که ساکت به آتش خیره شده بود با آرامش سرش را بلند کرد و گفت: الحمد لله.... بچهها اذیتش نکنین. الحمد لله. خبر شهادت سعید در گردان پیچید. همه جمع شدند و عزاداری مفصلی به پا شد و کسی آرامتر از حاج حسین نبود!! در آن عزاداری چند نفر از بچهها بيهوش شدند. بعدها شیخ نجفی (شهید نجف پور) میگفت: آنها چیزهایی دیدند....
🌷آن شب گذشت. هرچه به حاج حسین اصرار کردیم که برا مراسم خاکسپاری و دفن سعید برگرد. نرفت. گفت: پسرم راه خودش را رفت، من هم دوست ندارم از راه خودم برگردم.... (مادر سعید خواب دیده بود عروسی سعید است، برایش خانه را چراغانی کرده بود.)
🌷عملیات رمضان بود. حاج حسین افتاده بود یه گردان دیگه. قبل از عملیات آمد پیش من. گفت: کو غلامحسین (شهید بغدادپور)؟ گفتم: رفت اهواز زنگ بزنه. با لبخند گفت: علی شماها همتون برام، مثل سعید هستین؛ کمی مکث کرد و ادامه داد: امشب من میرم و شهید میشم، از غلامحسین هم خداحافظی کن.... جلو چشمان متحیر من رفت. روز بعد از هر کس میپرسیدم: گلی گم کردهام میجویم او را.... یکی میگفت: دیدم افتاد زخمی بود. یکی گفت: شهید شد...
🌷مراسم چهلم حاج حسین و چهار ماه و ده روز سعید را با هم گرفتند....
🌹خاطره اى به یاد شهیدان معزز سعید و جلال (حاج حسین) خسرو زاده
شهادت پسر: ۷/۱۲/۱۳۶۰
شهادت پدر: ۲۲/۴/۱۳۶۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 یه کار زیبا و موندگار...
شنیدن خاطره ای از شهید #حسین_خرازی
🌷@shahedan_aref
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧭نماهنگ #بیعت_با_علی✋🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🎙حاج ابوذر روحی
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه یکم : نارنجک
🔸قبل از عمليات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگي بهتر، بين فرماندهان سپاه و ارتش جلسه اي در محل گروه اندرزگو برگزار شد.
من و ابراهيم و سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه در جلسه حضور داشتند. تعدادي از بچه ها هم در داخل حياط مشغول آموزش نظامي بودند.
🔸اواسط جلسه بود، همه مشغول صحبت بودند که ناگهان از پنجره اتاق يك نارنجك به داخل پرت شد!
دقيقاً وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد. همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم سرم را در بين دستانم قرار دادم و به سمت ديوار چمباتمه زدم! براي لحظاتي نَفس در سينه ام حبس شد! بقيه هم مانند من، هر يك به گوشه اي خزيدند.
لحظات به سختي ميگذشت، اما صداي انفجار نيامد! خيلي آرام چشمانم را باز كردم. از لابه لاي دستانم به وسط اتاق نگاه كردم.
🔸صحنه اي كه ميديدم باور کردنی نبود! آرام دستانم را از روي سرم برداشتم.
سرم را بالا آوردم و با چشماني كه از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابرام...!
بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق سرهايشان را بلند كردند. همه با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه ميكردند.
صحنه بسيار عجيبي بود. در حالي كه همه ما به گوشه وكنار اتاق خزيده بوديم، ابراهيم روي نارنجك خوابيده بود!
🔸در همين حين مسئول آموزش وارد اتاق شد. با كلي معذرت خواهي گفت: خيلي شرمنده ام، اين نارنجك آموزشي بود، اشتباهي افتاد داخل اتاق!
ابراهيم از روي نارنجك بلند شد، در حالي كه تا آن موقع كه سال اول جنگ بود، چنين اتفاقي براي هيچ يك از بچه ها نيفتاده بود.
گوئی اين نارنجک آمده بود تا مردانگی ما را بسنجد.
بعد از آن، ماجراي نارنجك، زبان به زبان بين بچه ها ميچرخيد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
شهیدی که با خودسازی به درجه رفیع شهادت نائل رسید
🔹در وصیتنامه شهید سید یحیی صحرایی میخوانید: " خدایا برایم گناهانی را که عتاب و سرزنشی را فرود میآورد و مانع اجابت دعا میشود را بیامرز.
همچنین برایم بیامرز گناهانی را که امید را قطع میکند و خدایا برایم بیامرز هر گناهی را که مرتکب شدهام.
من تنها راه افتخار و سعادت را شهادت در راه تو دانستم و این لطف و عنایت پروردگار نسبت به بنده حقیرش بوده است."
شهید#سیدیحیی_صحرایی
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت پنجاه و نهم ( ادامه قسمت قبل )
او سیر مطالعاتی خاصی داشت.در کنار آن بارها دیده بودم که کتابهای علمی میخواند.
هیچوقت او را بیکار نمی دیدیم، برای وقت خودش برنامه داشت.
مقدار معینی استراحت می کرد.
بعداز آن مطالعه و کارهای مسجد و رسیدگی به کارهای فرهنگی و پذیرش بسیج و...
چند بار در همان سنین شانزده سالگی تصمیم به حضور در جبهه گرفت، اما به دلیل اینکه یکی از برادرانش شهید شده بود و.... موافقت نشد.
تا اینکه سال ۱۳۶۲تصمیم خود را گرفت، برای کمک به اهداف انقلاب و اینکه بتواند حداقل کاری انجام داده باشد وارد سپاه پاسداران شد.
احمداقا بلافاصله جذب واحد سیاسی وابسته به دفتر نمایندگی ولی فقیه در سپاه شد.
به یاد دارم که می گفت: ما در مجموعهای قرار داریم که زیر نظر آیتالله محلاتی است و از ایشان هم تعریف می کرد.احمد آقا در دفتر آقای محمدی عراقی مشغول فعالیت شد
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
ما مبارزه مقدسی در پیش داریم ، مبارزه ای که برای ادامه آن به جوانانی پرشور و انقلابی و پرخاشگر نیاز داریم و یک عده باید پیش قدم شوند تا آینده نوینی بسازند و آن مبارزه با کفر جهانی و در رأس آن مبارزه با آمریکا و اسرائیل و تمام ابرقدرتها می باشد و تنها راهی که می توان این هدف مقدس را دنبال کرد اسلام عزیز می باشد و گسترش انقلاب اسلامی .
شهید#محمود_رستگاری🕊🌹
🌷@shahedan_aref