فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده.
محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه
🕊پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند. خانوادة شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند. مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت: «وقتی خواستم چهرة مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم، با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سورة مبارکة کوثر مترنم است».
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد: وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنة عجیبی مواجه شدیم، که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
راوی: حجتالاسلام محمدحسین مغفوری
شهید#عبدالمهدی_مغفوری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
31.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃نام و نام خانوادگی: شهید محمد حسن (رسول) خلیلی
🌹نام پدر : رمضانعلی
🍃محل تولد : تهران
🌹تاریخ ولادت: ۱۳۶۵/۹/۲۰
🍃تاریخ شهادت : ۱۳۹۲/۸/۲۷
🌹محل شهادت: سوریه
🍃مدت عمر: ۲۷ سال
🌹محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا
🍃قطعه و ردیف و شماره : ۴-۸۷-۵۳
🌹کتاب مربوط به این شهید: رفیق مثل رسول
شهید مدافع حرم🕊🌹
#رسول_خلیلی
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاتحه خوانی امام مسلمین برمزار شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد
💐 سالروز شهادت1395/4/23❣
شهید مدافع حرم🕊🌹
#ابوالفضل_نیکزاد
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و نهم : سلاح کمری ( ۱ )
✔️ راوی : امیر منجر
آخرين روزهاي سال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سلاح ها، آماده حركت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند.
گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد.
روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه كُلت گرفته و هنوز تحويل نداده است!
ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بی فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم، اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد سلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده.
یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران، آمديم تهران، سراغ آدرس محمد، اما گفتند: از اينجا رفته، برگشته روستاي خودشان به نام كوهپايه در مسير اصفهان به يزد.
ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه.
شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم.
صبح زود رسيديم، هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خُب، كجا بايد بريم؟!
گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده.
كمي داخل روستا دور زدیم. پيرزني داشت به سمت خانه اش ميرفت. او به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه ميكرد. ابراهيم از ماشين پياده شد.
بلند گفت: سلام مادر...
پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: سلام جانم، دنبال كسي میگردي؟!
ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو میشناسي؟!
پيرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهيم جواب داد: همان كه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله.
پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد.
ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم.
پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حسابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلاميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد.
بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگي میكند، اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نميگردد.
ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا!
پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟!
ابراهيم ادامه داد: اسلحه كُلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الآن هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي.
پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر!
ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن، ما زياد مزاحم نميشيم.
پيرزن گفت: بياييد اينجا!
با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وسايل محمد توي اين گنجه است، چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا، حالا خودتان قفلش را باز كنيد.
ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست!
پيرزن گفت: اگر میتوانستم خودم بازش میكردم، بعد رفت و پيچ گوشتي آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم.
دَر گنجه كه باز شد اسلحه كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم.
موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردي!؟
پيرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نميگه، شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد؟!
از آنجا راه افتاديم، آمديم به سمت تهران. در مسير كمربندي اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه آقائي فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلي هم تو عمليات ها كمكمون میكرد؟
گفت: آقاي مداح رو میگي؟ گفتم: آره، شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه.
گفت: خُب بريم ديدنش.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
شعری که تکان داد مرا چشم تو بود...
شعرخوانی آقای میلاد عرفان پور در محضر رهبر معظم انقلاب
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹جایگاه عجیب و حیرت انگیز علمی شهید چمران
تصاویری دیده نشده از جزوههای دکتر چمران که باعث شد استادان دانشگاه نمره 22 به او بدهند
رساله دکتری شهید چمران به دلیل مهم بودنش در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری میشد
شهيد چمران در زمان خود در فيزيك پلاسما جزو 10 نفر اول جهان بود به طوري كه در دانشگاه بركلي كه ورود به آن به سختي امكان پذير است در رشته گداخت هستهای شاگرد اول بود.
حداد عادل 15 سال بعد از شهادت دکتر چمران که به یک اجلاس خارجی رفته بود چند آمریکایی به او اعتراض میکنند که چرا گذاشتند چمران به جنگ برود و ما از این نخبه محروم بشویم!
ماکروویوی که امروز در خانه ها داریم به نوعی یادگاری از دکتر چمران بوده است
🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت:
🌿 تنها به یاد خدا باشید, به او پناه ببرید و توکل به خدا داشته باشید.
عاقبتتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
بیست و ششمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🍃شهید حسين نظامي داوطلب
🌹فرزند رمضانعلی
🍃متولد 1342/02/06
🌹محل تولد : آباده
🍃تاریخ شهادت : 1362/01/23
🌹محل شهادت : آبادان
🍃مذهب : شیعه
🌹دین : اسلام
🍃درجه : سرباز
🌹استان سکونت : خراسان رضوی
🍃شهر سکونت : مشهد
🌹استان حادثه : خوزستان
شهید#حسین_نظامی_داوطلب🕊🌹
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت شصت و ششم
یادم هست احمد اقا عینکی شده بود.گفتم خب شما قران بیشتر بخوان.
میگویند هرکس قران بخواند مشکلات ودرد چشمانش برطرف میشود.
لبخندی زدو گفت:می دانم که اگر به نیت شفای چشم خودم قران بخوانم، حتما ضعف چشمم برطرف میشود! اما نمیخواهم به این نیت قرآن بخوانم!می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد.
آن ایام نورانی خیلی زود سپری شد.با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیبای من به پایان رسید.
اما نمی دانستم این اخرین فرصت های من در کنار احمد اقاست که سریع طی میشود
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
در انتخاب دوست خیلی سفارش داشت. بسیاری از دوستانم کسانی بودند که اگر دوستیام را با آنها ادامه داده بودم، قطعا در زمینههای مختلف سقوط کرده بودم. خدا را شکر که استاد مجید کمک کرد و من تمامی دوستان سابق خود را که اهل همه نوع خلافی بودند کنار گذاشتم و الحمدلله در کنار دوستان جدید توانستم در زمینههای ورزشی و درسی و ... موفق باشم.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مجید_صانعی
🌷@shahedan_aref
▫️
💠 هنگام صحبت با نامحرم سرش را
پایین می انداخت.
حجب و حیا در چهره اش موج میزد.
وقتی برای کمک به مغازه پدرش میرفت
اگر خانمى وارد مغازه میشد کتابی در
دست میگرفت سرش را بالا نمی آورد و
میگفت: «پدر شما جواب بده...»
شهید#سیدمجتبی_علمدار🕊🌹
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شصت : سلاح کمری ( ۲ )
✔️ راوی : امیر منجر
رفتيم جلوي پادگان، ماشين را پارك كردم، ابراهيم پياده شد، به سمت دژباني رفت و پرسيد: سلام، آقاي مداح اينجا هستند؟
دژبان نگاهي به ابراهيم كرد، سرتا پاي ابراهيم را برانداز نمود؛ مردي با شلوار كُردي و پيراهن بلند و چهر هاي ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته!
من جلو آمدم و گفتم: اخوي ما از رفقاي آقاي مداح هستيم و از جبهه آمديم، اگر امكان دارد ايشان را ببينيم.
دژبان تماس گرفت و ما را معرفي كرد. دقايقي بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهي به سمت درب ورودي آمد. سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغل كرد و بوسيد. با من هم روبوسي كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهي برد.
بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامي داخل جلسه بودند.
آقاي مداح مسئول جلسه بود. دو تا صندلي براي ما آورد و ما هم در كنار اعضاي جلسه نشستيم. بعد هم ايشان شروع به صحبت كرد:
دوستان، همه شما من را میشناسيد، من چه قبل از انقلاب، در جنگ 9 روزه، چه در سال اول جنگ تحميلي مدال شجاعت و ترفيع گرفتم.
گروه توپخانه من سخت ترين مأموريت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عمليات هايش موفق بوده. من سخت ترين و مهم ترين دوره هاي نظامي را در داخل و خارج كشور گذرانده ام.
اما كساني بودند و هستند كه تمام آموخته هاي من را زير سؤال بردند. بعد مثالي زد كه: قانون جنگ هاي دنيا ميگويد: اگر به جايي حمله ميكنيد كه دشمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشی، مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتواني موفق شوی. بعد كمي مكث كرد و گفت: اين آقاي هادي و دوستانش كارهائي ميكردند كه عجيب بود.
مثلاً در عملياتي با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير مي آوردند.
من هم پشتيباني آنها را انجام میدادم. خوب به ياد دارم كه يكبار ميخواستند به منطقه بازي دراز حمله كنند.
من وقتي شرايط نيروهاي حمله كننده را ديدم به دوستم گفتم: اينها حتماً شكست میخورند.
اما در آن عمليات خودم مشاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند!
يكي از افسران جوان حاضر در جلسه گفت: خُب آقاي هادي، توضيح
دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟
ابراهيم كه سر به زير نشسته بود گفت: نه اخوي، ما كاري نكرديم، آقاي مداح زيادي تعريف كردند، ما كاره اي نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود.
آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست، آنچه كه در جنگ ها حرف اول را ميزند روحيه نيروهاست.
اینها با يك تكبير، چنان ترسي در دل دشمن می انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت.
بعد ادامه داد: اینها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت و شهامت از آنچه فكر ميكنيد بزرگتر بود.
اسم او اصغر وصالي بود كه در روزهاي اول جنگ با نيروهايش جلوي نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسيد.
من از اين بچه هاي بسيجي و با اخلاص اين آيه قرآن را فهميدم كه میفرمايد:
«اگر شما بيست نفر صابر و استوار باشيد بر دويست نفر غلبه ميكنید.»
ساعتي بعد از جلسه خارج شديم. از اعضاي جلسه معذرت خواهي كرديم و به سمت تهران حركت كرديم. بين راه به اتفاقات آن روز فكر ميكردم.
ابراهيم اسلحه كمري پرماجرا را تحويل سپاه داد و به همراه بچه هاي اندرزگو راهي جنوب شدند و به خوزستان آمدند.
دوران تقريباً چهارده ماهه گيلان غرب با همه خاطرات تلخ و شيرين تمام شد.
دوراني كه حماسه هاي بزرگي را با خود به همراه داشت. در اين مدت سه تيپ مكانيزه ارتش عراق زمين گير حملات يك گروه كوچك چريكی بودند...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
نماز خود را هرگز ترک نکنید!
چرا که نماز همچون ریسمان اتصالی است که همه ی هستی و موجودیت آدمی را به ملکوت پیوند می دهد و روزنه ای به سوی بهشت است.
شهید#هوشنگ_دهقان🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🍃احمدامین طبرسی در عضویت جهادگر و در جهاد سازندگی مازندران به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ هجری شمسی در اروندرود و در عملیات والفجر هشت شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم آمل به خاک سپرده شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
سردارشهید#احمدامین_طبرسی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🍃حسن جعفری در عضویت بسیجی و در لشکر ۲۵ کربلا در رسته پیاده و با تخصص ادوات به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۴/۱۱/۲۶ هجری شمسی در منطقه فاو و در عملیات والفجر هشت بر اثر اصابت ترکش و تیر به بدن شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت .
شادی روح همه شهدا صلوات❣
شهید#حسن_جعفری_خراسانی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام منم میخواستم عکس عموی شهیدم رو بفرستم یادی یشه از ایشون
چکار باید بکنم؟
سلام علیکم آیدی خودتون رو داخل لینک ناشناس بگذارید و حتما بنویسید که برای فرستادن عکس شهید آیدی را گذاشتید با شما ارتباط میگیریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷 شهید همت:
🌿 سرمایه اخلاص، گذشتن از همه چیزاست.
برای گذشتن ازهمه چیز، بایدشبانه روز، وجودمان با خدا باشد، آنقدر #پاک باشیم که خدا از ما راضی شود.
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
🌷@shahedan_aref
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام عکس عموی مفقودالاثرم رو میخوام تو گروبزارین تو عملیات والفجر ۸ اسفند سال ۶۲ مفقود شدن
سلام علیکم آیدی خودتون رو داخل لینک ناشناس بگذارید و حتما بنویسید که برای فرستادن عکس شهید آیدی را گذاشتید با شما ارتباط میگیریم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام علیکم
من دخترم ۸ سالش هست نویسنده ۶ کتاب نوشته و به چاپ رسیده الان هم یک کتاب در مورد حاج قاسم نوشته که زیر چاپ هست میخواستم اگر امکانش هست عکس از کتابها بفرستم تا توی گروه تون بگذارید
ممنون از شما
✍️سلام مخاطب گرامی!
لطفا این پیام را همراه با آیدی خودتون ارسال کنید، کتابهارو در صورت مناسب بودن در کانال کتابخوانی درج می کنیم.
📚 @ketab_Et
🔴 رفتن در راه امام حسین (ع) سعادت می خواهد
🔸 شهید سیدمحمد حسینی
پدرعزیزم! بخاطر تمام زحماتی که در عرض این چند سال برایم متحمّل شدی، سپاسگزارم. به مادر بگویید برایم اشک نریزد زیرا سربلند و با افتخار به شهادت رسیدم و سعادت می خواهد رفتن در راه امام حسین (ع) و سایر حق طلبان. به برادرهایم توصیه می کنم درسشان را ادامه دهند و راه مردانگی و مردانه زیستن را پیش گیرند . موفّقیّت همهی دوستان و خانواده ام را از خداوند مسئلت می نمایم. در ضمن فقرا را فراموش نکنید و به آنها کمک نمایید.
تاریخ تولد : ۱۳۴۲/۶/۲۵
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۴/۱۵
شهید#سیدمحمد_حسینی🕊🌹
صبحتون شهدایی....❣
🌷@shahedan_aref